در حال بارگذاری ...
درگفت و گوی علی اکبر عبدالعلی زاده با احمد محیط طباطبایی بررسی شد

غفلت ما به جریانات ضد فرهنگ ایرانی قدرت می‌دهد
اقتصادکاه ارتباط با کشورهای همسایه و بازار فرهنگی گندم آن است

ایران تئاتر - علی اکبر عبدالعلی زاده : با سید احمد محیط طباطبایی در باره ظرفیت های تاریخی فرهنگ ایرانی ، .شناخت جهان ایرانی واهمیت تقویت ارتباط فرهنگی با کشورهای منطقه ایران فرهنگی ، ضرورت ریشه یابی هویت ایرانی ،روایت نقش آفرینی ایرانیان در ترویج و گسترش ادیان ، جایگاه اعتباری ایران در تاریخ تمدن ، سوژه های زمین مانده در حوزه های نمایشی و .... سخن گفتیم.

 گفت و گوی پیش رو  از جمله گفت و گو با افراد موثر در توسعه فرهنگ ایرانی  در کتاب "سینما و جهان ایرانی" است که با همراهی و همکاری عباس عبدالعلی زاده منتشر شده است . بازنشر مباحث موثر و مفید کتاب را برای علاقمندان تئاتر کشورمان با گفت و گوی خواندنی سید احمد محیط طباطبایی  پی می گیریم . به امید آنکه هدف اصلی انتشار کتاب یعنی اهمیت توجه به تقویت ارتباطات فرهنگی ایران با کشورهای ایران فرهنگی براساس انگیزه وتوان خواننده ، در قالب نمایشنامه ، تحقیق ، پایان نامه و... به محصولی فرهنگی بدل شود . 

سیداحمد محیط طباطبایی، کارشناس امور فرهنگی و رییس سابق کمیته ملی موزه های ایران و عضو کنونی هیات اجرایی ایکوم ایران است.

" باغ؛ میراثی با ارزش در تاریخ فرهنگ ایران" ،"  گنبد سلطان یا گور درویش"،" دو یا سه غار در کوه ثور؟"،"میراث فرهنگی: میراث چالدران"،"دادگستری در ایران از صدر اسلام تا آغاز مشروطیت"،" تحلیلی از یک سند تاریخی راجع به مرقع پادشاهی گلشن و چمن»و " زط = جات = کولی"  از جمله آثار او است.

محیط طباطبایی با سابقه دیرینه نظری و عملی در عرصه فرهنگ و هنر تقویت روابط میان کشورهای ایران فرهنگی را مانند ورق زدن آلبوم خانوادی و زمینه ساز تقویت صلح می داند . در این میان تغییر نگاه می تواند راهگشای توسعه روابط میان کشورها است و سینما می تواند این تغیر را ایجاد کند. او با برشمردن نشانه های خواندنی ،ایران فرهنگی را سرزمین مقدسی می داند که تمامی ادیان در آن آرامش داشته اند.

امروزه چه ضرورتی برای بازیابی و تقویت ایران فرهنگی و روابط میان کشورهای فارسی زبان وجود دارد؟
کشورهای محدوده ایران فرهنگی و کشورهای فارسی‌زبان جزئی از یک جهان وسیع‌تر هستند که اسامی مختلفی بر آن می‌گذاریم. برخی به آن جهان نوروز می‌گویند و می‌توان آن را جهانی ایرانی هم خواند. این کشور‌ها اشتراکات بسیاری دارند که از یک هویت ملی بسیار تاریخی و طولانی‌مدت برخوردار بوده‌ و بالطبع اتفاقی که افتاده، این بوده که نام کوچک و نام خانوادگی در اینجا یکی شده؛ یعنی ایران که بخشی از این جهان ایرانی است با نام ایران شناخته می‌شود. در جهان ایرانی علاوه بر فارسی، زبان‌های مختلفی به صورت مشترک جاری است مثل زبان ترکی و متجاوز از شصت هزار گویش فارسی مثل کردی، گیلکی و لری به کار گرفته می‌شود. بنابراین کشورهای فارسی‌زبان بخشی از جهان ایرانی را تشکیل می‌دهند. 
فارسی دری زبانی است که توسط ترک‌های اوز به‌عنوان زبان رابط حکومت و فرهنگ اختیار شد و به واسطه ترک‌های سلجوقی از آسیای صغیر تا مرزهای چین گسترده شد. به این ترتیب شاید روابط میان بخش‌ها و گروه‌های تشکیل‌دهنده این فرهنگ یکپارچه، ایران را تشکیل می‌دهد. ایرانی که تعریف آن با چیزی که امروز ذهنیت ما را تشکیل می‌دهد کاملاً متفاوت است. ویژگی فرهنگی‌اش هم این است که یکپارچگی خود را همواره به صورت فرهنگی حفظ کرده. تفاوت ایران با تمدن‌هایی مثل یونان و مصر هم در همین است که آنها استقلال خود را از دست داده‌اند و دیگر مصر و یونان امروز مثل گذشته نیستند. مراد استقلال سیاسی نیست بلکه منظور استقلال فرهنگی است. استقلال فرهنگی ایران هیچ‌گاه از بین نرفته و آنچه پایدار بوده، فرهنگ ایرانی است. فرهنگی خاص با ویژگی‌های مشخص و شاخصه‌های مترتب که براساس آنها می‌توان فرد ایرانی را از غیرایرانی تشخیص داد. ما از سرزمینی سخن می‌گوییم که راه طولانی تاریخ تمدن را طی کرده است. این کشور تفاوت عمده‌ای با دیگر جغرافیای دنیا دارد؛ مثلا در اروپا از هویت‌های گروهی عبور نمی‌کنیم ولی در اینجا به هویت ملی می‌رسیم. 
وقتی ما از جهان ایرانی سخن می‌گوییم، مقصودمان ایران فرهنگی است. وقتی وارد کابل و لاهور می‌شوید حس می‌کنید وارد ایران شده‌اید؛ در حالی که این حس در فلورانس به شما دست نمی‌دهد. حتی در دمشق نیز چنین حسی ندارید. این حس وابسته به خشت و چوب و سنگ نیست؛ چنانچه در محدوده جغرافیایی ایران فعلی هم مواد و عناصر معماری میان شمال و جنوب و شرق و غرب آن یکی نیست ولی رایحه و طعم آن واحد و مشترک است. این حس از یک هویت مشترک برخاسته است. 

مقصود شما از جهان ایرانی، گستره وسیع اندیشه ایرانی نیست که تا چین و شمال آفریقا و دل اروپا پیش رفته است؟ 
 جهان ایرانی در وسعت ملموس فرهنگی تعریف می‌شود که شاخصه آن تنها زبان نیست. وقتی وارد شهر ایروان، پایتخت ارمنستان می‌شوید فارغ از اینکه معنی نام آن ایران است، احساس می‌کنید به تهران چند دهه قبل نگاه می‌کنید. چرا این حس به ما دست می‌دهد؟ چرا وقتی وارد جلفای اصفهان می‌شوید همین حس را تجربه می‌کنید؟ چون همه اینها جزئی از فرهنگ ایران هستند. زبان، دین و مذهب عوامل مهم فرهنگی هستند ولی عوامل قطعی برای تفکیک فرهنگی محسوب نمی‌شوند. 


 اهمیت توجه به ایران فرهنگی در چیست؟ 
به میزان اهمیت شناخت و درک یکدیگر است. اینکه هر کدام چه کسی هستیم و چگونه فکر می‌کنیم، مترادف است با‌ شناختی که منجر به یک همزیستی می‌شود؛ همزیستی که نتیجه آن صلح است، و دنیای امروز به دنبال صلحی است که انسان‌ها و ملت‌ها بتوانند در یک همگرایی با یکدیگر زندگی کنند. 


 تقویت روابط فرهنگی میان این کشور‌ها چه ضرورتی دارد؟ 
ارتباط فرهنگی وجود دارد و ما باید آن را بشناسیم. جهان ایرانی در قلمروی مثل ماوراء‌النهر که به غلط آسیای میانه گفته می‌شود مثل خانه‌ای قدیمی با حیاط مرکزی است که در هر اتاق آن یک خانواده زندگی می‌کرد. می گویند که یک روز صبح از خواب برخاسته و دیده‌اند میانشان دیواری کشیده شده است. هفتاد سال بر این منوال زندگی می‌کنند و بعد دیوار‌ها فرو می‌ریزد. حالا هر یک می‌بیند بخشی از هویتش در خانه دیگری است. کت پدر یکی روی چوب‌لباسی خانه دیگری است و ظرف مادر آن یکی در خانه این است. حالا هر یک از آنها طرف مقابل را به دزدی متهم می‌کند. چون فراموش کرده‌اند زمانی همه با هم زندگی می‌کردند و برای برپایی یک مهمانی چنان به یکدیگر کمک می‌کردند که وسایل هویتی‌شان را در اختیار همدیگر می‌گذاشتند. کاری که ما باید بکنیم، تذکر این است که چه کسی بودیم و چرا از هم دور افتاده‌ایم. 


 برای رسیدن به این شناخت، کدام مبانی‌ را باید جدی بگیریم؟ 
لمس حقیقت، نه ساختن چیزی؛ زیرا فرهنگ وجود دارد. هویت را کسی ایجاد نمی‌کند. هویت هست و باید آن را یادآوری کرد. موزه کجاست؟ محل تذکر و یادآوری هویت فراموش‌شده؛ همان کاری که زیارتگاه درباره مبانی دینی می‌کند و گورستان درباره گذر عمر و سپری شدن زندگی. اینها هم یادمان می‌آورد که چه کسی هستیم و اینجا کجاست. یادمان می‌آورد که چگونه با هم زندگی می‌کردیم. دقیقاً مانند یک آلبوم قدیمی که وقتی آن را تماشا می‌کنیم شباهت‌های ما را از رنگ چشم تا نحوه خندیدن، تا چند پشت قبل‌تر به ما نمایان می‌کند و وقتی دلیل این شباهت را می‌پرسی، می‌فهمی او پدربزرگ مادر یا عموی پدر است. 
وقتی از میراث فرهنگی صحبت می‌کنیم یعنی بخشی از فرهنگ که همچنان زنده است. مثل اشتراکات موروثی که هیچ گاه از بین نمی‌رود. 

درک این مفهوم در روابط فرهنگی چگونه میسر می‌شود؟ 
درک این مفهوم با تغییر عینک به دست می‌آید نه با ساختن منظر؛ کاری که هنر و بویژه هنرهای نمایشی انجام می‌دهد. هنر نگاه را تغییر می‌دهد. حتی گاهی عینک شما را عوض نمی‌کند، فقط آن را برمی‌دارد تا با چشم بی‌واسطه ببینید. 


 برای مراجعه به اشتراکات و شناخت آنها لازم است نقش هر یک از این کشور‌ها را در فرهنگ ایرانی مشخص کنیم؟ 
شناخت نقش اگر منجر به تعیین سهم شود، اشتباه است. سهم در فرهنگ قابل تفکیک نیست. مثلاً زبان دری متعلق به کجاست؟ یکی از گویش‌های پهلوی میانه است که در بلخ به کار می‌رفته و امروزه بلخ در افغانستان است. فارسی دری امروز هم گویش بخش گسترده‌ای از مردم افغانستان است. ما در واقع به زبان آنها گفت‌و‌گو می‌کنیم. این زبانی است که سامانیان اهل بلخ آن را برای حکومت خود به رسمیت شناختند و سپس ترک‌هایی که توسط آنها مسلمان شدند از این زبان استفاده کردند و این زبان در دنیا گسترده شد و شد زبان مشترک همه ما. این تعامل آنچنان بنیادی است که وقتی دول خارجی در دوران استعمار؛ یعنی هجدهم و نوزدهم در منطقه مستقر می‌شوند مثلاً در هندوستان، اسلام را محدود نمی‌کنند ولی زبان فارسی را ریشه‌کن می‌کنند. زیرا عداوت آنها با تسلط فرهنگی ایران بوده و هست. این تسلط من که در تهران زندگی می‌کنم بر هند نیست بلکه تسلط فرهنگی گسترده‌ای است که متعلق به تمام اقوام پهنه ایران فرهنگی است. گویی ملتی دست در دست یکدیگر گره کرده‌اند. گرهی که قدرتی پرنفوذ دارد و اگر گره‌ها را باز کنید، تک‌تک عناصر به راحتی از بین می‌رود و متأسفانه در هندوستان شد آنچه نباید می‌شد. این تفکیک وجوه مختلفی فرا‌تر از زبان دارد؛ نام ماوراء‌النهر را به خاورمیانه تغییر می‌دهند و اقوام را مقابل هم قرار می‌دهند. هویت‌سازی و فرهنگ‌سازی می‌کنند. نام خزر بر دریای مازندران می‌گذارند و امروزه ما هم این تقسیم‌بندی‌ها و نام‌های جدید را به کار می‌بریم. در حالی که نام خزر کمتر از صد و هشتاد سال عمر جغرافیایی دارد و خزر‌ها قومی هستند که دیگر وجود ندارند و باقی‌مانده آنها یهودی‌های شرق اروپا یا اشکناز‌ها هستند. چرا باید اسم دریای قزوین، کاسپین و مازندران را خزر بنامیم؟ اسامی بدل می‌شود تا ریشه‌ها قطع شود. 
ریشه‌یابی هویت ایرانی نیز خود سوژه‌ای مغفول مانده برای هنرهای نمایشی است. بقعه پیر بکران در نزدیکی اصفهان است. او صوفی مسلمان و از عارفان معتبری است که کلاس درس و بحث داشته و بعد از فوتش در مدرسه خود دفن می‌شود. این بقعه امروز یکی از آثار باشکوه اسلامی در دوره میانی است. این مدرسه در کنار زیارتگاه سارا خاتون است که یکی از بزرگ‌ترین زیارتگاه‌های یهودیان جهان است. امروزه این مکان جمعه‌ها زیارتگاه مسلمانان و شنبه‌ها زیارتگاه کلیمیان است. عید نوروز یهودیان هم سال نو را در آنجا جشن می‌گیرند؛ درحالی که روش هشانا عید آنها است. 
 اگر می‌خواهید بدانید جهان ایرانی یعنی چه، به خیابان سی تیر تهران بروید. در فواصل کمتر از پنجاه متر زرتشتی، ارتدوکس، پروتستان و کلیمی عبادتگاه دارند. کلیمی‌ها نه فقط یهودیان سافاراتی که یهودیان قدیمی ایران هستند. اشکناز‌ها هم کنیسه دارند. این را در پاریس، پترزبورگ، لندن و هیچ جای دیگر دنیا نمی‌بینید. در دنیای لائیک امروز که دین را از زندگی دور کرده و حقوق بشر سازمان ملل را دنبال می‌کند نیز چنین همنشینی اتفاق نمی‌افتد. 
اگر می‌خواهید بدانید ایرانی کیست، رفتار او را نسبت به حیوانات ببینید. در مهریز یزد باغی هست که ده‌ها سال قبل یک مهریزی وقف گربه کرده است. جای دیگری را هم وقف تهیه غذای این گربه‌ها کرده‌اند؛ درست زمانی که دسته‌دسته مرغابی‌های وحشی را در آسمان اروپا شکار یا بهتر بگویم کشتار می‌کردند، فقط برای لذت شکار. می‌دانیم که اروپای امروز یک جنگل قدیمی ندارد و همه درخت‌هایش را نابود کرده و دوباره کاشته‌اند. گویی آنها دیر به مسیر اصلی آمده‌اند و متاسفانه ما به دنبال راه غلط آنها از مسیر خارج شده‌ایم. 
اما باید بگویم بیماری‌های یک فرد شاخصه‌های هویت او نیست. اگر من سرماخورده‌ام، عطسه کردن شاخصه بیماری من است نه هویت شخصی‌ام. برای شناخت خودمان باید شاخصه‌های بیماری را از شاخصه‌های هویت ایرانی جدا کنیم. وقتی بدانیم که دو قرن است بیمار شده‌ایم، می‌فهمیم باید سلامت خودمان را به دست بیاوریم. این کار با ساختن و ایجاد کردن انجام نمی‌شود؛ فقط باید نگاه‌مان را عوض کنیم. با تعویض سیاست‌ها، جناح‌ها و آدم‌ها نمی‌شود کاستی‌های هویتی را جبران کرد. تنها شناخت و تغییر نگاه، نتیجه‌بخش است. 


 بر این اساس تقویت روابط فرهنگی می‌تواند بیماری‌های طرفین ارتباط را درمان کند. 
بله. بیماری ما و دیگران را. همچنان که آنها فراموش کرده‌اند تا چه میزان ایرانی هستند ما هم فراموش کرده‌ایم و دنبال چیز دیگری هستیم. می‌دانیم که ارامنه یکی از اقوام ایرانی هستند و یک شاهزاده اشکانی مسیحیت را به ایران آورد و اولین حکومت تاریخ مسیحیت را در ارمنستان بنا کرد. چرا اینها یادمان می‌رود؟ آیین‌ها و سنت‌های مشترکمان یادمان می‌رود. ایجاد شناخت یادمان می‌آورد که چقدر شبیه هم هستیم. رفتار‌های مشابه نسبت به حیوانات، طبیعت و جهان‌بینی مشترک. 


 تنوع و گستره فرهنگ ایرانی آنچنان وسیع است که ایجاد شناخت کامل را غیرممکن می‌سازد. اینطور نیست؟ 
فرهنگ ایرانی یک فرهنگ متنوع است و این تنوع باعث حفظ هویت واحد آن شده است. اگر اجزای آن از بین برود، اصل آن نابود شده است. بلوچ بودن بلوچ یعنی ایران، کرد بودن کرد یعنی ایران. 


 پس می‌توان گفت طی صد سال گذشته با تلاش برای یکسان‌سازی اقوام و فرهنگ‌ها به نابودی خودمان مشغول بوده‌ایم؟ 
از وقتی برای یکسان‌سازی اقوام تلاش کرده‌ایم، روز به روز وضع‌مان بد‌تر شده است. مثل اینکه ریزگل‌های یک گل کمپوزیت را تک به تک جدا کنی. دیگر چیزی باقی نمی‌ماند. این تنوع اقوام و ادیان ویژگی جهان ایرانی است؛ به نحوی که حتی یک هزاره‌ خوشش نمی‌آید که او را افغان بدانیم اما برادری با دیگر اقوام را قبول دارد. در عین حال ما می‌گوییم با افغانستان برادریم ولی در تاریخ از فتنه افغان‌ها سخن می‌گوییم. این تناقض مفید نیست. در حالی که افغان‌ها هم از قبایل ایرانی تشکیل شده‌اند و برای ما با آذری و ترک و بلوچ فرقی ندارند. این تغییر نگاه است. 


 با این تعبیر دیگر نمی‌توانیم خودمان را سرزمین مادر بدانیم؟ 
ما هم جزو سرزمین مادر هستیم. ایران فرهنگی خاستگاه واحدی ندارد و کل این سرزمین خاستگاه ایران است. قالی ما متعلق به قفقاز است و زبان ما به افغانستان امروزی تعلق دارد. همه این عناصر به همه ما تعلق دارد. 


 به هر حال درگاه هر مشارکت شناخت است... 
‌بله. شناختی که براساس مستندات است. همچنان که سینمای مستند باید دارای این ویژگی باشد. حقیقت را نیز باید براساس مستندات موجود شناخت. اگر هر کارگردان و مؤلف فقط حقیقت را به تصویر بکشند، مخاطب با هر گرایشی با تماشای آن به شناخت می‌رسد. 


 با این روش موجودی‌هایمان که از نظر دور و پنهان شده پالایش می‌شود؟ 
مثلاً می‌خواهیم در مورد قالی گنجه فیلمی بسازیم. آیا درست است که یک ترنج نقش قالی را جدا کنیم و بگوییم این ترنج گنجه است و نسل اندر نسل در اینجا و بر قالی گنجه نقش شده، یک چیز به دست می‌آید و اگر بر فراگیری همین ترنج در گرجستان، یزد، تبریز و کاشان تمرکز کنیم، اثری متفاوت حاصل می‌شود. تمرکزمان را بر اشتراک‌ها بگذاریم. اولین قدم این است که از خودمان در داخل مرزهای کنونی ایران شناخت پیدا کنیم. 
ببینید چقدر فیلم در گیلان ساخته شده. از فیلم‌های هنری و شاعرانه تا فیلم‌های اجتماعی و سیاسی. اما این خیل عظیم فیلمساز چقدر می‌دانند مهم‌ترین تفاوت مردم گیلان که ساحل‌نشینان دریای مازندران هستند با ساحل‌نشینان خلیج فارس در چیست که باعث تفاوت لباس و گویش و زندگی آنها شده است. مردمی که در ساحل مازندران هستند پشت به آب زندگی می‌کنند و مردمان ساحل‌نشین خلیج فارس رو به آب زندگی می‌کنند. همه تفاوت‌ها از اینجا ریشه می‌گیرد. سفره غذای گیلکی جنگل و دشت می‌شود و از آن باقالی قاتق و میرزاقاسمی، پلوکباب و... تهیه می‌شود. غذاهای شمالی چندان دریایی نیست. حتی ماهی آنها از رودخانه صید می‌شود. ولی جنوب حتی اگر خورشت می‌پزد، قلیه میگو است. جنوبی غذایش را از دریا صید می‌کند. پشت دریا برای جنوبی یک دنیای دیگر وجود دارد ولی برای شمالی دریا آخر دنیا است. همین حالا اگر کسی بخواهد از آستارا به بندر ترکمن برود از خشکی سفر می‌کند. این جالب نیست که مسیر کوتاه‌تر آبی را انتخاب نمی‌کنند. اگر این ریشه‌ها را نشناسیم، هیچ تحلیل درستی به دست نمی‌آید. برای هر ‌شناختی باید به‌‌ همان یک جمله یا «آن»، برسیم. با شناخت این تفاوت‌ها درمی‌یابیم اقوام ایرانی تا چه حد مکمل هم هستند. در جهان ایرانی گروه‌های فرهنگی مکمل هم هستند و جملگی فرهنگ ایرانی را می‌سازند. با یکسان‌سازی همه چیز را به هم ریخته‌ایم. 
این بخش از دنیا که نماد مشرق‌زمین برای غرب و نماد مغرب برای شرق بوداست. برای غربی شرق، ژاپن و چین هند نیست؛ بلکه ایران است. زمانی هخامنشیان، ساسانیان، اشکانیان و بعد از اسلام عباسیان، سلجوقیان و... مشرق‌زمین تلقی می‌شدند. هنوز این نقش را در ذهن غرب بازی می‌کنیم. قرن‌ها و سال‌ها و روز‌ها زحمت کشیده و انرژی صرف کرده‌اند تا این پیوستگی فرهنگی از هم جدا شود. تلاش زیادی در جریان است که شما، خودتان نباشید. جهان ایرانی بی‌پناه مانده؛ زیرا ما که باید آن را تقویت کنیم خودمان در حال ضعیف کردنش هستیم. 

منابع زیادی در مورد پژوهش درباره ایران فرهنگی در عرصه‌ها و حوزه‌های مختلف وجود دارد ولی گویی هریک مانند جزیره‌های غیرمرتبط مشغول تخصص خود هستند و ارتباط معناداری میان آنها و   بویژه میان آنها و هنرمندان نیست. 
این مشکل آنچنان نمایان است که هنرهای نمایشی خودش را به کلی از ادبیات ایران بی‌نیاز می‌داند. چنین چیزی در هیچ کشور دیگری مشاهده نمی‌شود. در دنیای هنرهای نمایشی ادبیات پایه اصلی است. همین امروز تیتراژ فیلم‌های دیگر کشور‌ها جمله «براساس نوول و براساس رمان» را دارد ولی در ایران همه فیلمنامه‌نویسان داستان‌پردازند. این یعنی فیلمنامه‌نویس احساس می‌کند به هیچ کس نیاز ندارد؛ در حالی که کسی که احتیاج به هیچ چیز ندارد، هیچ چیز نیست .


 این روز‌ها حتی همنشینی اهالی هنر با هنرمندان عرصه‌های دیگر هم اتفاق نمی‌افتد و حالا این مدل ارتباط محدود را به حوزه‌های تاریخ و اندیشه و ادبیات هم تسری داده‌ایم. 
این خطای بزرگی است. ببینید کسی که فعالیت هنری و فرهنگی دارد نیازمند ارتباط با همه سطوح اجتماعی است. من که فیلمساز نیستم. در گروه دوستان نزدیکم از دوچرخه‌ساز و نانوا تا شاعر و نقاش و استاد دانشگاه و فوتبالیست هست؛ به نحوی که آنها را می‌شناسم، به خانه‌شان می‌روم و به خانه‌ام می‌آیند. این ارتباط عمیق در فعالیت فرهنگی هنری به کار می‌آید. در حالی که در انزوا یا ارتباطات کافه‌نشینی شناخت عمیقی به دست نمی‌آید که اثری را عمق ببخشد. 


بالاخره با تفکیک نقش‌ها می‌توان به شناخت رسید و از نبود شناخت آگاه شد؟ 
ببینید مولوی در بلخ به دنیا می‌آید، در تبریز اوج می‌گیرد، در قونیه رحل اقامت می‌افکند و آثارش را به زبان فارسی می‌نویسد. این یعنی مولانا جلال‌الدین بلخی متعلق به جهان ایرانی است. ترکیه، ایران و افغانستان در این روند سهم دارند ولی نمی‌شود در این مسیر نقش فرهنگی و جغرافیایی هر یک از این کشور‌ها را مشخص کرد. 


 برای تولید فیلم‌هایی برپایه اشتراکات فرهنگی سرزمین‌های مختلف حاضر در جغرافیای ایران فرهنگی، کدام یک از شخصیت‌های فرهنگی، جریان‌های تاریخی فرهنگی یا موضوعات عمومی فرهنگی را در اولویت قرار می‌دهید؟ 
هر موضوعی در حوزه فرهنگ جذاب است. مثلاً موضوعی مثل نان باعث پیوستگی می‌شود. غذا و روش طبخ، از باغ و منظر، لباس و هر چیزی که تصورش را بکنید زمینه‌های اشتراک را در خود دارند. 


 برای تولید هدفمند می‌توانیم محور فیلم‌‌هایمان را بر اشتراکات پرمایه‌تر قرار دهیم؟ 
من فرایند تهیه فیلم را در عین حال که محصولی تولید می‌کند، تولید نمی‌دانم بلکه خلاقیت هنری می‌دانم. آثار سفارشی هم به درستی نتیجه نمی‌دهند. آثاری ماندگار می‌شوند که خاستگاه و انگیزه‌های فردی هنرمند را در خود جای داده‌اند. باید سعی کنیم زمینه‌هایی را فراهم کنیم که فیلمساز خود به نتیجه انتخاب موضوع و روش ساخت برسد. همه بحث من این است که اثر ماندگار تولید نمی‌شود؛ بلکه در درون هنرمند قوام پیدا می‌کند نه در روند سفارش تولید. ‌‌نهایت سعی ما این است که تلاش کنیم و سعی کنیم آگاهی بدهیم و راه را مشخص کنیم و اگر هنرمند در ظاهر این آگاهی را هم دریافت نکند و اثرش مورد علاقه ما نباشد، در ‌‌نهایت اثری خوب و مؤثر خلق می‌کند. وقتی راجع به هنر صحبت می‌کنیم باید بگوییم یک اثر خوب و ماندگار بهتر از اثری است که صرفاً خواسته و سلیقه ما را تأمین کند. هنر تولید نیست، آفرینش است. ببینید در ساختار کمونیستی انبوهی فیلم کارگری ساخته شد ولی بهترین فیلم‌های کمونیستی تاریخ سینما در غرب ساخته شده است. 


در این روند نمی‌توان از اهمیت تأمین بستر‌های مناسب برای تقویت آگاهی و ایجاد انگیزه و روشن کردن مسیر برای هنرمند غافل شد. این آگاهی‌بخشی انگیز‌های فردی را بیدار و تقویت نمی‌کند؟ 
همینطور است، بعد از اینکه نظر کار‌شناسان به سمع و نظر فیلمساز رسید، نتیجه به او بستگی دارد. باران بر همه یکسان می‌بارد ولی یکی علف می‌شود و یکی درخت. آیا ارزش علف در طبیعت کمتر از درخت است؟ همه باارزش هستند. این تنوع فرهنگ را قوام می‌بخشد؛ درحالی که یکسان‌سازی آفت فرهنگ است. 
برگزاری نشست‌های پژوهشی، دوره‌های تخصصی تاریخی و فرهنگی با حضور نخبگان و متخصصان برای فیلمسازان بسیار موثر است اما میزان و نحوه تأثیر براساس خاستگاه هر فیلمساز متفاوت است. اما می‌توان این نشست‌ها را چنان جذاب برگزار کرد که فیلمساز جذب دیدگاه مورد نظر برگزارکنندگان شود. 
همچنان که در مواجهه با مخاطب رسانه‌ای مثل تلویزیون، شبکه‌ای موفق است که برنامه جذاب پخش کند و حرف خودش را بزند نه شبکه‌ای که سعی کند حرف شبکه رقیب را پرمایه‌تر بزند. نکته همین‌جاست که باید کار خودمان را بکنیم و با لحن و بیان خودمان فیلم بسازیم. هر اثر اصیلی جذاب است. 


 با تلاش‌های گسترده جهانی در مقابله با فرهنگ ایرانی چه باید کرد؟ تلاش‌هایی که فاصله‌های معنی‌داری میان ما ایجاد کرد؛ مثلا با حذف زبان فارسی در هندوستان باعث شده نسبت به هندوستان فاصله ذهنی بسیاری احساس کنیم. می‌خواهم بدانم چه موانع جهانی وجود دارد که نمی‌گذارد مثلاً بعد از این همه سال از فروپاشی ما همچنان ارتباط معنادار و پایداری با تاجیکستان برقرار نکنیم؟ 
باید چشممان را بشوییم و نگاه‌مان را عوض کنیم. 


 یعنی واقعاً موانع فقط در دیدگاه مااست و با تغییر آن مشکل حل می‌شود و جریان‌های بیرونی وجود ندارد؟ 
جریان‌های بیرونی وجود دارد ولی وقتی قوت می‌یابند که ما ضعیف شویم. ضعف ما هم از نبود آگاهی است. بدن انسان وقتی شپش می‌گذارد که حمام نکند. وقتی انسان به سلامتی خودش بی‌توجه می‌شود هزار بیماری می‌گیرد. ما اگر به لحاظ فرهنگی به خودمان برسیم، جریانات بیرونی قوت نمی‌گیرند. به هر حال جریانات ضد فرهنگ ایرانی با قدرت و شدت در حال مقابله با زبان، فرهنگ و جهان‌بینی ما هستند ولی غفلت مااست که به آنها قدرت می‌دهد. 
در این تلاش یک طرف ارتباط کشورهای همسایه هستند. با توجه به تجربه شما این کشور‌ها بازار اقتصادی یا فرهنگی محصولات فرهنگی  ما هستند؟ 
بازار اقتصادی کاه این ارتباط و بازار فرهنگی گندم آن است. باید درآمد اقتصادی را فرموش کنیم و برای تقویت این ارتباط و حضور فرهنگی هزینه کرده و سوبسید هم بدهیم. این مثل دلیل ذاتیِ هدف ایجاد گردشگری است. هدف گردشگری تولید کار و ایجاد درآمد نیست. گردشگری یعنی ایجاد شناخت و همزیستی و صلح. در جنگ جهانی دوم صد میلیون اروپایی توسط اروپایی‌ها کشته شدند. آنها دلیل این فاجعه را جستجو کردند و فهمیدند همدیگر را نمی‌شناسند؛ به نحوی که یک فرانسوی و یک آلمانی از روز اول برای یکدیگر به عنوان دشمن تعریف شده بودند. راه حل را در صنعت گردشگری با هدف ایجاد شناخت عمیق دانستند. پنج هزار کودک آلمانی برای زندگی به فرانسه و چند هزار کودک فرانسوی به آلمان فرستاده شدند تا در سرزمین یکدیگر زندگی کنند. اینگونه است که بعد از چهل سال استراسبوگ که عامل سه جنگ عظیم شده بود، شد پایتخت اروپای واحد و امروز آلمانی‌ها و فرانسوی‌ها نسبت به هم احساس دشمنی ندارند. در این میان کار هم ایجاد شد و صنعتی پول‌ساز هم به وجود آمد ولی ابتدا برای هدف اصلی هزینه شد. یعنی ما باید سالانه هزاران ایرانی را برای زندگی به افغانستان بفرستیم. باید برای اینکه با همسایگان‌مان در صلح و رفاه زندگی کنیم پول بدهیم و هزینه کنیم تا بچه‌های افغان و گرجستانی و... به ایران بیایند و بچه‌های ایرانی به آن کشور‌ها سفر کنند. در این میان محصول فرهنگی هم یک کالای مؤثر فرهنگی است. هنر باید جزئی از یک برنامه ملی تعریف شود. برنامه کلان فرهنگی باید باشد تا  هنر اثر خودش را بگذارد و ما یکدیگر را بشناسیم. ولی متأسفانه ما استراتژی گردشگری نداریم. 
باید بدانیم که جهان ایرانی برای تداوم حیات ایران مهم است نه صرفاً برای نفوذ سیاسی. آنچنان مهم است که بر دیپلماسی و رفتار سیاسی ما اثر بگذارد. مثلاً اگر بین ارمنستان و آذربایجان جنگ شود، نه‌تنها جانب‌داری از یکی از آنها اشتباه است بلکه ما باید حتی هزینه کنیم تا میان آنها صلح برقرار شود. باید نقش‌مان را به نحوی ایفا کنیم که اسم ایران هر جا به گوش رسید، همراه با خبری نیکو باشد. آنقدر با خبر خوش همراه شویم که تبدلی به خبر خوش شویم تا مردم دنیا دوست داشته باشند اسم ایران و ایرانی را بشنوند. همه این اهداف در ساخت فیلم هم قابل برنامه‌ریزی است. 
* با این نگاه موانع جهانی سهل و ممتنع هستند؛ یعنی در عین خطر می‌توانند بی‌خطر باشند و در عین بی‌خطری به شدت خطرناک؟ 
بله. می‌گویند یک دلیل برای انجام کاری کافی است و صد دلیل برای انجام ندادنش. همه دلایل هم موجه است. می‌توانیم بگوییم پول و حمایت دولتی نیست و صد دلیل بیاوریم که فیلم نسازیم. در عین حال می‌توانیم اراده کنیم یک فیلم خوب بسازیم و همه می‌دانیم از زیر سنگ هم شده پول و امکان ساخت را فراهم می‌کنیم. 

 یعنی واقعاً از این طریق می‌توان بر هجمه جهانی فائق آمد؟ 
در جهان ارتباطات جدید آگاهی‌دهی آسان شده و بر همین اساس می‌توانیم حرف‌های خودمان را در سطح جهانی بزنیم؛ چه برسد به ارتباط با کشورهایی که اساساً ایرانی هستند. یک فرد اگر دغدغه داشته باشد می‌تواند از خانه‌اش با دنیا ارتباط برقرار کند. هر فردی می‌تواند به یک رسانه تبدیل شود. موضوع این ارتباط هم تنها به زبان فارسی و لباس و غذا محدود نمی‌شود بلکه گستره وسیعی از همه عناصر تشکیل‌دهنده فرهنگ را شامل می‌شود. یعنی اگر یک فیلم خوب درباره زبان ارمنی ساخته شود هم‌پایه فیلمی درباره زبان فارسی در تقویت ارتباطات فرهنگی موثر است؛ چراکه مخاطب میزان وابستگی این زبان‌ها را نسبت به دیگری می‌فهمد. 


 به تعبیر دیگر با هر کسی با زبان خودش سخن بگوییم؟ 
می‌گویند مانی برای آنکه دین خودش را گسترش دهد برای مسیحی‌ها یک جور تبلیغ می‌کرده و برای زرتشتی‌ها یک جور دیگر. شاپورگان را هم‌پایه کفالایان و ارژنگ می‌نویسند. باید با هر مخاطب به زبان مطلوب او سخن گفت و در عین حال مفاهیم را به نحوی منتقل کرد که قابل تفکیک از دیدگاه مخاطب نباشد. مثل رمز آشپزی ایرانی موفق که وقتی آَشپز را متمایز می‌کند که خورنده غذا نتواند تمام اجزای تشکیل‌دهنده مزه آن را تجزیه و تفکیک کند. غذای ایرانی عین عمق فرهنگ ایرانی است. در غذای چینی و اروپایی همه چیز غذا تفکیک‌شده است اما در غذای ایرانی ترکیب کامل حرف اول را می‌زند. مثل فسنجان که به هم پیوسته و عمیق است و حاصل قرن‌ها زندگی ایرانی است. می‌بینید حتی یک غذای ایرانی می‌تواند موضوع فیلمی جذاب باشد. فسنجانی که ماهیت مشترک دارد ولی در هر نقطه از جهان فرهنگی شکل عوض می‌کند. 


مقدمات رسیدن به این زبان ارتباطی چیست؟ 
قدم اول تشویق هنرمند فیلمساز به مطالعه است. سفارش ندهیم اما سبد بزرگی پیش روی او باشد تا براساس علاقه و سلیقه خود، موضوع و روایت را انتخاب کند. می‌توانیم دوره‌های جذابی هم بگذاریم که در دل خود اهداف ما را به مخاطب منتقل کند. مثلاً دوره تهران‌شناسی یا راه‌شناسی برگزار کنیم که مبانی آن هویت‌بخشی فرهنگی باشد. یا دوره‌ای که در آن تفاوت لباس ملی در فرهنگ ایرانی و هندی بررسی شود. اینکه چرا ایرانیان لباس ملی ندارند ولی هندی‌ها لباس ملی‌شان ساری است. در این بررسی درمی‌یابیم که هند جدا از شمال آن آب و هوای یکسانی دارد و بر این اساس نیاز مردم هندوستان با یک گونه لباس مثل ساری تأمین می‌شود. ولی ما در ایران به دلیل تنوع آب و هوایی کامل از کوهستانی تا کویری و... لباس‌های ملی مختلفی داریم. 
یعنی لباس‌‌های اقوام بلوچ و کرد و گیلکی و خراسانی و بختیاری و دشتی جملگی ملی است. به همین دلیل لباس ملی ما ایرانیان با لباس رسمی‌مان تفاوت دارد. مثل تفاوت هویت رسمی و ملی با زبان رسمی و ملی‌مان. ویژگی‌های ملی را نمی‌شود ایجاد کرد؛ فقط می‌توان آن را بررسی کرد ولی ویژگی‌های رسمی براساس نیازهای سیاسی و اجتماعی قابل ایجاد است، برای همین هم ویژگی‌های رسمی، فصلی است و با رفتن یکی و آمدن دیگری تغییر می‌کند. یک زمان کلاه پهلوی هست و زمان دیگر به کلی نیست اما لباس کردی همیشه هست زیرا به شرایط اقلیمی وابسته است. این همه تنوع اقلیمی که در ایران هست در هیچ جای دنیا به غیر از ایالات متحده آمریکا دیده نمی‌شود. روسیه و هند با اینکه پهناور‌ترین کشورهای دنیا هستند این میزان تنوع ندارند. وجود چند هزار اسم کوچک با یک نام خانوادگی. این تنوع در ایران یک هویت مشترک را شکل می‌دهد. همین موضوع در یک نشست با حضور کار‌شناسان عرصه‌های مرتبط می‌تواند به فیلمساز زاویه نگاه بدهد و ایجاد انگیزه کند. 
یا تغییر نام کشور از پارس به ایران می‌تواند موضوع خوبی باشد. شاید اگر به گذشته و روزی که نام ایران را به جای پارس انتخاب کردند بازگردیم، می‌گوییم این کار را نکنید تا همه بتوانند نام خانوادگی ایران را داشته باشند. پارس ایران، افغان ایران، گرجی ایران. 


 می‌دانیم در مورد فرهنگ و تاریخ ایران و حتی با گرایش توجه به ایران فرهنگی کتاب‌های بسیاری نوشته شده است. آیا می‌توان منابع تاریخی و فرهنگی تدوین‌شده را بر اساس نیاز یا اهمیت برای فیلمسازان اولویت‌بندی کرد تا برای آنها یک مطالعه هدفمند تعریف شود؟ 
اتفاقاً من از آن گروه افرادی هستم که منابع باهمیت و کم‌اهمیت برایم تعریف ندارد. وقتی می‌گویند منبعی برای دوره مغول معرفی کن فقط تاریخ جوینی و خواجه رشیدالدین را معرفی نمی‌کنم، دیوان سعدی و بوستان و غزلیات حافظ و دیگر منابع مثل کتیبه و معماری و لباس و... هم برایم مهم است. هر سندی کاربرد خودش را دارد. کجا می‌فهمم رفتار خواجه نصیرالدین طوسی در سقوط بغداد در مقابل مغول درست بوده یا نه؟ می‌بینم سعدی در مرثیه عربی به او می‌تازد و می‌فرماید: حق بود گر خون بگرید بر زمین/ در زوال ملک مستعصم امیرالمؤمنین. سعدی شاعر مدیحه‌گو و صله‌گیر نیست. تازه حکومت سقوط‌کرده گویی می‌گرید و خطاب به خواجه نصیرالدین می‌گوید چرا تو باعث سقوط حکومت شدی و کدام کینه ارزش این نابودی را دارد. یکی از پایه‌های فرهنگ ایران می‌گوید خواجه خیانت کرده. بنابراین برای اهل نظر منابع بسیاری وجود دارد. بگذارید فیلمساز خودش به درک مستقلی برسد. 
 نتایج نشان می‌دهد که هنوز به چنین نتیجه‌هایی نرسیده‌ایم و شاید این نتیجة نوعی کرختی و فست فودی نگاه کردن به امری ضروری و حیاتی‌ مثل فرهنگ باشد... 
پس می‌توان گفت امروز تولیداثر نمایشی  درباره منابع هم نیاز تلقی می‌شود. فیلمی درباره گلستان یا جهانگشای جاهدی و اینگونه هر کتاب خودش سوژه فیلم مستند یا داستانی می‌شود. حالا فیلمساز برای ساخت فیلم درباره یک کتاب باید کتاب‌هایی بخواند و این روند خودش نهضت مطالعه تخصصی را ایجاد می‌کند. باید نگاه‌های متعصبانه را نیز کنار بگذاریم. این حس که وقتی درباره گلستان فیلمی می‌سازیم تصور نکنیم در مرکز عالم ایستاده‌ایم و به دیوان حافظ بی‌اعتنا شویم. افراط و تفریط دراین زمینه هم خوب نیست. 
امروز نهادی در تهران هست به نام «شورای کتاب کودک» که از سال ۱۳۴۱ شروع به فعالیت کرده است. این شورا یک خانه کتاب دارد که در سبد کتاب به مردم عرضه می‌کنند. معنی کتابخانه را عوض کرده‌اند و آن را به محل میتینگ و دیدار تبدیل کرده‌اند. با این روش هنوز از طریق ادبیات، بچه‌ها و والدین را آموزش می‌دهیم و رفتارشان را اصلاح می‌کنیم. فیلمسازان ما چقدر با این نهاد‌ها آشنا هستند؟ نهادهایی که باسابقه هستند. همین نبود ارتباط باعث شده همه تصور کنند تاریخ از آنها شروع شده است. گاهی هم همین نبود شناخت باعث می‌شود تصور کنیم اگر کسی درباره موضوعی فیلم ساخته، آن موضوع سوخته و دیگر نیازی به پرداخت آن نیست. در حالی که آدم‌های مختلف در مواجهه با موضوع مشترک نگاه‌های متنوعی را همراه با خود می‌آورند. 


 این دو خطا خودش نقض غرض است. شما اهمیت سبد را گفتید ولی محتوای سبد را گسترده دیدید؟ 
 از تمام غذاهای ایرانی که مادرانمان می‌پزند تا لباس اقوام و رفتارهای فرد ایرانی و طبیعتی است که او در آن رشد کرده است. چطور می‌توان محتوای به این گستردگی را محدود کرد؟ 


آیا مقصود ما مأخذ و منبع پژوهش شده است؟ 
من معتقدم منابع دست اول اهمیت بیشتری نسبت به منابع دست دوم دارند. تطبیق این دو بسیار مفید‌تر است. براساس نقد و تحلیل یک نویسنده در مورد گلستان جهت‌گیری نکنیم بلکه گلستان را هم بخوانیم و بعد به جمع‌بندی برسیم. باید فیلمساز تشویق شود که همه چیز را در مورد یک سوژه بخواند و بداند و هیچ نوشته‌ای را پاره نکند و دور نیندازد. اگر این احترام را یاد بگیریم، یعنی قدم اول را برداشته‌ایم. همچنان که در باستان‌شناسی هم علاوه بر مطالعه منابع، زندگی کردن در شرایط هم مهم است. یعنی وقتی مثلاً تنور نانوایی روستایی را بشناسیم می‌توانیم اجزای از خاک درآمده یک تنور را شناسایی کنیم و آن را از اجاق تمیز دهیم. هرچه بیشتر ببینیم، بیشتر می‌فهمیم. 
با مطالعه است که به نتایج منحصر به فردی می‌رسیم که جذابیت و ظرفیت تولید فیلم‌های داستانی و مستند را دارد. ببینید برخی اطلاعات کدوار ما را به این نتیجه می‌رساند که حتی ایران فعلی را در جهان ایرانی باید سرزمین مقدس بدانیم. زیرا بیشترین تعداد کلیسای تاریخی یعنی ۳۶۰ کلیسا در محدوده مرزهای فعلی ایران است. قبر 11 پیامبر بنی‌اسرائیل در ایران است. بودائیسم از ایران به چین و مشرق‌زمین گسترش یافته است. اولین دولت بودایی دولت کوشانی ساتراپ شرقی اشکانیان بود. مجسمه‌های بامیان که به دست طالبان تخریب شد بازمانده‌‌ همان دوران است. قدیمی‌ترین تندیس‌های بودا در افغانستان و ازبکستان و تاجیکستان وجود دارد. بودایی‌ها از ایران و از طریق صلح‌آمیز تجارت به چین و کره و ژاپن رفتند. هنوز هم تندیس بودا در ژاپن بر گل نیلوفر که نماد ایرانی است، نشسته. همین‌طور مسیحیت از ایران به شرق دور رفته است. کلیسای شرقی یک کلیسای ایرانی با ریاست پادشاه ساسانی تعریف شده است. اولین دولت مسیحی دنیا برخلاف تصور عمومی رم نیست؛ بلکه دولت ارمنستان است. دولت ارمنستان یک ساتراپ اشکانی است. اسلام همچنین توسط ایرانی‌ها به مشرق و خاور دور گسترش یافته. ایرانیان اینگونه به یکی از بزرگ‌ترین ناقلان فرهنگ تبدیل شده‌اند که تاثیر فرهنگی خود را در اقصی‌نقاط دنیا برده‌اند. به خاطر این نقش تاریخی مرزهای فرهنگی ایرانی به گستره جغرافیای زمین درآمده است. 


این ویژگی‌ها و فرصت‌های تاریخی امروز با توجه به سیاست قدرت‌های جهانی در نا‌امن نگه داشتن خاورمیانه برای ایران تهدید حساب می‌شود و کار ما را در تقویت روابط فرهنگی سخت می‌کند. چنانچه می‌گویند اگر خاورمیانه که ایران فرهنگی را در برمی‌گیرد امنیت یابد، همنشینی ادیان شکل می‌گیرد که مدل زندگی بشری جدیدی را مطرح می‌سازد و مقابل مدل جهانی شدن امروز قرار می‌گیرد. 
در روند یکسان‌سازی و جهانی شدن این روزگار، تفاوت ایران با دیگر کشورها این است. تنها کشوری که جهانی بوده ایران است. به همین دلیل اگر خودمان را بشناسیم می‌توانیم از این وضعیت به نفع خودمان استفاده کنیم. بیشترین وبلاگ‌نویسان دنیا به لحاط آماری ایرانی‌ها هستند. ایرانی جهانی فکر می‌کند به همین دلیل است که حتی در روستا‌ها امام جمعه در سخنرانی خودش دنیا را مخاطب قرار می‌دهد. این از سر ناآگاهی نیست، حاصل نوعی جهان‌بینی واقعی است. ایرانی‌ها مخاطب جهانی دارند. چنانچه در روند تاریخ تمدن دنیا را بودایی، مسلمان و مسیحی کرده‌ایم، آیین مهر و معنوی را به اروپا برده‌ایم. ایرانیان بخواهند یا نخواهند نقش جهانی دارند. آثار ایتالیا در ژاپن و چین حداقل هزار سال قبل از سفر مارکوپولو وجود داشته پس چرا وقتی مارکوپولو به چین می‌رود آنجا را نمی‌شناسد و آنها هم ایتالیا را نمی‌شناسند؟ چه کسی فرهنگ این دو را منتقل کرده جز ایران؟ نقش ایران جهانی است. 
گاهی این نوع شناخت ما را به سمت خود‌شناسی می‌برد و در نتیجه آدم را علیه بزک‌های به ظاهر زیبای امروزی هم برمی‌انگیزد. مثلاً ممکن است دیگر از فضای سبز به ظاهر زیبای حاشیه بزرگراه مدرس خوشتان نیاید؛ چرا که واقعیت اقلیمی تهران را قلب و مخدوش می‌کند. حقیقت این است تهران یک شهر نیمه‌خشک است و وقتی در گذشته از جنوب به شمال آن می‌رفتید از باغ‌های جنوبی دردشت را می‌دیدید و در یک جاده متنوع چشم استراحت می‌کرد، تپه‌های رسوبی خاکی را می‌دیدید بعد ناگهان وارد دره‌های شمران می‌شدید. حقیقت این است که آب گرانبها‌ترین سرمایه استراتژیک تهران است ولی بی‌محابا برای سرسبزی مصنوعی به مصرف چمن می‌رسانیم که نوعی بیابان سبز است. از طرف دیگر دائم به مردم القا می‌کنیم آب کم مصرف کنید تا جایی که وقتی حمام هم می‌روند عذاب وجدان بگیرند. 
زیرساخت سرزمین من بیایان است و گیاه سرزمین من گون است. وقتی به جای گون، کاج نوئل می‌کارند چه زیبایی دارد؟ تهرانی با چنار و انار و توت تعریف می‌شود. باید طبیعت سبز را در شمال ببینم ولی آنجا جنگل را برای ساخت جاده شخم می‌زنم و خاک می‌کنم. از تهران تا قم کاج می‌کارند در حالی که درخت گز و تاق ایرانی را برای بیابان‌زدایی داریم. با همین مدل می‌توان فهمید چرا دیگر هیچ عروسی در این به چشم زیبا نمی‌آید و همه خانواده منتظرند آخر شب آرایشش را پاک کند تا عکس یادگاری با او بیندازند. همین مشکل را در هنر جستجو کنیم. همه می‌خواهند شکل دیگری شوند. چیزهای خوبی هم می‌خواهیم باشیم ولی چون خودمان نیستیم زشت می‌شویم. خود بودن زیبا‌ترین است و یک چیز دیگر بودن دروغ است که زیبا نمی‌شود.




نظرات کاربران