در حال بارگذاری ...
نگاهی به نمایش آمده بودیم اینجا بمیریم

زخم هایی که از سوگواره «جبر» ریشه دوانده اند

ایران تئاتر- علی رحیمی: «آمده بودیم اینجا بمیرم» قصه زخم هایی است که از سوگواره ای به نام «جبر» ریشه دوانده اند و لحظه‌لحظه حوادث و دیالوگهای حاکم بر آن پتانسیل ماندگاری دارد.

«آمده بودیم اینجا بمیرم» آخرین اثر مریم منصوری رنگ و بوی جنگ دارد. نمایشی غیررئالیسیتی که می خواهد یکی دیگر از صحنه‌های نامیمون و نامبارک را که در لایه‌های زیرین خاطرات دفن و به بوته فراموشی سپرده شده اند، از دل تاریخ بیرون کشد و در عمق نگاه تماشاگران حکاکی کند.

نمایش در خصوص خانواده ای جنگ زده خرمشهری است که پس از 8 سال مهاجرت، با اصرار مادر به شهرشان باز می گردند تا شاید ردی از دو فرزند مفقودشان پیدا کنند. این شروع؛ فتح بابی می شود برای ورود به زندگی خصوصی اعضای خانواده ای که هر یک قرار است راوی زخم های نادیده ای شوند .

 

روایت غیرخطی از یک نمایش چندلایه

«آمده بودیم اینجا بمیرم» یک داستان چند لایه و غیرخطی است که از برآیند سه برهه زمانی مختلف، می خواهد رنج مردمی را به نمایش گذارد که مسیر زندگی، ناخواسته و به اجبار برای آنها تعریف شده است.

لایه اول این داستان، سال 67 است. خانواده ای پس از سالها دوری، با اعلام پذیرش قطعنامه صلح ایران و عراق، به خانه ای بر می گردند که به مخروبه تبدیل شده است. آنها در معاش روزانه هم با مشکل روبرویند. با این وجود مهمترین دغدغه شان، از یکسو سکوت پدری است که پس از خروج از خرمشهر دیگر حرف نزده و از دیگر سو فقدان دو فرزندی که هیچ نشانه ای از آنها نیست.

پسری که می گویند جزو فرماندهان خرمشهر بوده و در سقوط هواپیما حامل فرماندهان در حوالی تهران در سال 61 به شهادت رسیده و دختری که از ابتدای جنگ کسی از او خبر ندارد اما شایعاتی از نحوه مرگ وی در میان مردم شهر دهان به دهان می چرخد که برای خانواده خوشایند نیست.

منصوری در متن نمایش دو بلای مهم جنگ را  برجسته می کند:

اول آنکه جنگ را دولت ها متخاصم آغاز می کنند اما صدمه اش سال ها برای مردمی است که از جبر و برای دفاع در آن وارده شده اند. مردمی که نه در طول جنگ و نه بعد از آن حامی دارند. این خانواده داستان، یک خانواده عادی نیستند فرزندنشان یک فرمانده شهید است. با این وجود وقتی وارد خانه مخروبه خود شدند، حتی غذایی برای خوردن ندارند و تا انتهای نمایش بجز همسایه که از روی دلسوزی یک وعده سیب زمینی پخته می آورد تا یکروزشان را سر کنند حمایت نمی شوند.

نکته دوم نوع برخورد مردم با این خانواده در کوی و برزن است. هیچ کس از رشادت ها و دلاورمردی های پسرش حرفی نمی زند، اما شایعه نحوه مرگ دختر، چون خاری بر چشم خانواده است. این موضوع تا آنجا پیش رفت که خانواده افتخار جنگی فرزند خود را فراموش می کند و در هیچ کجای داستان رشادت های پسر برجسته نمی شد. این موضوع نه به آن دلیل بود که آنها از این دلاوری ها خبر نداشتند، حرف مردم جایگاه بالاتری دارد تا آنجا که پدر از شرمساری دق می کند.

لایه دوم داستان، حول دوران سقوط خرمشهر می چرخد. منصوری در این لایه کمی به عمق می رود تا فضای ذهنی نویسنده برای مخاطب قابل درک تر و شرایط خانواده ملموس تر شود.

این  روند از شروع مونوگ اسما تا بیان خاطرات خواهرش آفاق که در فضای غیررئالیستی به شرح دوران پس از سقوط می پردازد امتداد می باید و در آن ما با خانواده بهتر آشنا می شویم.

اسما دختر خانواده، اولین راوی زندگی در خرمشهر اواخر دهه 50 است. دورانی که شهر هم بار اضطراب هجوم دشمن خارجی بر دوش دارد و هم با درگیری های داخلی و خرابکاری گروهک های سیاسی عجین است. مردم بی اختیار وارد بازی ای شده اند که هیچ نقشی در بروز آن ندارند.

اسما داستان زندگی اش را از دستگیری نامزدش امیر که در یک گروهک سیاسی ضدانقلاب است، شروع می کند و با گذری بر سقوط خرمشهر و فرار خانواده به قرچک،  از سختی های آن دوران می گوید. از اینکه بی اختیار از شهر و کاشانه اش خارج شده و به کلاس درس مدرسه ای پناه آورده که دانش آموزانش مجبورند نیمکت های خود را در راهروها بچینند چون اتاق ها در تسخیر آنهاست. در قصه اسما به راحتی می شد سردی ها، شرمساری ها، سختی ها و... معاشرت با مردم شهری غریب که نگاه مزاحم به آنها دارند را لمس کرد و این سوال را مدام در ذهن خود مرور کرد که جرم آنها چیست؟

سوالی که وقتی اسما از صحنه دیدار با امیر در زندان اوین بازگو می کند، نیز می توان بیرون کشید. دختری که فدای بی عاطفگی همسری شده که ورود به مسایل سیاسی برایش از عشق، ارجحتر است و اسما در سنین نوجوانی با فراغی روبرو بود که به اوتحمیل شده است.

در ادامه این لایه، آفاق دختر گمشده خانواده نیز در یک فضای غیرریالیستی داستان سقوط خرمشهر را بازگو می کند.

او که به خاطر همسرش که قصد ضبط صدای شط در لحظه هجوم عراقی ها را داشت، در زمان تخلیه شهر، در انتظار شوهر در خانه ماند. هرچند انتظار او با هجوم سربازان عراقی همزمان شد و ...

داستان مرگ آفاق، سال هاست اسیر زبان مردمی شده که آن روزها در شهر نبودند اما قدرت تخیل خوبی دارند!

درلایه سوم، داستان باز هم عمق می گیرد؛ چون نویسنده تلاش دارد قصه تلخ جنگ و هزینه هایی که زنان با آن مواجه می شوند، را از یک دامنه خاص خارج کند و زخم هایی که جنگ بر پیکره زنان وارد می کند در یک موقعیت فرا زمانی به نمایش گذارد. به همین دلیل است که منصوری پا را از سقوط 59 خرمشهر، فراتر می گذارد و بر هجوم های تحمیلی به این شهر مرزی در گذر زمان متمرکز می شود.

لایه سوم، از همان صحنه ای که مادر داغدیده، به شرح زندگی خود می پردازد، شروع می شود. مادرش پس از فوت پدر، برای رهایی از زخم زبان مردم، با یک توده ای فراری ازدواج کرده است. مردی که به نظر فقط برای رفع نیاز، چند روز در میان سری به خانواده می زد و مادر مجبور به تحمل اوست. او از وقایع حمله متفقین به خرمشهر در سال 1320 و صدمات آن دوران نیز خاطرات تلخی دارد.

حاج ندیم، پدر خانواده نیز که سال هاست به خاطر درد فراغ، کلمه ای به زبان نیاورده، پس از مواجه با یکی از همسایه ها و صحبت های درگوشی او، که به نظر درباره دخترش است، دق می کند. حاج ندیم، پس از مرگ -در یک فضای غیر رئالیستی- زبان به شکوه می گذارد و از دردهای زندگی در خرمشهر می گوید. از حمله انگلیسی ها در 1320 تا حمله عراقی ها در 1359... او  خرمشهر را بسان زنی زیبا معرفی می کند که کشورهای خارجی همواره به آن نظر دارند و مردمش در هیچ برهه ای در امان نبوده اند.

داستان با مرگ پدر به پایان می رسد و اسما که در حال تمیز کردن خانه است پرده خانه را می کشد تا به مخاطب نشان دهد که رازهای خصوصی این خانه به پایان رسیده است. خانه ای که حالا در آن یک زن مانده , هزاران درد پنهان و آینده ای که از سوگواره ای به نام «جبر» ریشه دوانده است.

 

دکوری که چشم اسفندقار نمایش شد

از اولین دقیقه اجرا و کشیده شدن پارچه سفید روی میز دو نفر، که یکی از صندلی ها پشت میز استوار و دیگر در گوشه ای به زمین افتاده بود و نماد پایان صلح را در خود مستتر داشت، می شد انتظار یک نمایش خوب را کشید. منصوری ایده های اجرایی خوبی را برای تراوش افکار بر ذهن مخاطب انتخاب کرده بود هرچند دکور نمایش و فاصله زمانی حادثه چشم اسفندیار نمایش شدند و تا حدودی بر روند داستان تاثیر گذاشتند.

روایت 8 سال پس از هجوم عراقی ها رخ می دهد و انتظارها بر آن بود که به همان نحو که پرسوناژها بر مخروبه بودن خانه تاکید دارند، تصویری از یک خانه مخروبه نیز به نمایش گذارده شود. اما شمایل خانه اینگونه نبود و فضا جوری طراحی شده بود که به نظر بعد از فتح خرمشهر در سال 61 این خانواده، به خانه بازگشته اند.

برخی دیالوگ ها مثل عراقی ها اینجا را خانه خود کرده بودند، دستشویی را خیلی کثیف کردن و ... ، در کنار چراغ مرکبی قدیمی که بعد از 8 سال نفت داخلش خشک نشده و روشن می شود، میز و صندلی تمیز، قاب عکس صدام بر دیوار اتاق و ... بر همین موضوع تاکید داشتند و همین مسئله ناخودآگاه ذهن مخاطب را با چالش زمانی روبرو می کرد.

ما از خانه ای در خرمشهر که 8 سال همچون پادگانی نظامی مامن سربازان است و هیچ سکنه ای در آن زندگی نمی کند، انتظار  دکور  ملموس تری داریم.

موضوع دومی که به نظر می رسد که می شد به یک موقعیت دراماتیک جذاب بدل گردد، قاب عکس صدام است. بی شک ذلت، آوارگی، از بین رفتن کیان خانواده و ... مردم خرمشهر ماحصل تفکر خصمانه صدام است و انتظار بر آن بود خانواده در اولین گام پس از ورود به خانه تصویر او را بر دارد، شکوه کند، بر زمین بکوبد، آتش بزند و ...

حتی مونولوگ یکی از اعضای خانواده با قاب عکس صدام می توانست در هدایت مخاطب به داستان تاثیر بسزایی داشته باشد. اما تنها اتفاق در مواجه با این عکس، تغییر آن با قاب عکس شهید جهان آرا در صحنه های انتهایی نمایش است که با بی تفاوتی اسما انجام می گیرد.

بی شک این ایرادات، با اندکی تغییر می توانند نقش بسزایی در اثر بخشی ایده های ذهنی مریم منصوری داشته باشند و در ماندگاری آن موثر شوند چرا که این نمایشنامه از اولین کلمه‌ای که روی کاغذ نقش می‌بندد-«آمده بودیم اینجا بمیریم»- تا لحظه‌لحظه حوادث و دیالوگهای حاکم بر آن پتانسیل ماندگاری دارد و با اندکی تغییر می تواند نمونه خوبی برای نشان دادن لایه های زیرین و خاطرات به بوته فراموشی سپرده شده جنگ باشند.




نظرات کاربران