در حال بارگذاری ...
بلخ شهر گوهر فشانم سوخته است، ای دریغا پارسی‌گویان برافرازید یال

طالبان امروز شهر بلخ !
سوژه های نمایش در چرایی و چگونگی دردمندی مردمان افغان

ایران تئاتر- داریوش ثمر : انسانِ صاحب اندیشه  هزاران سال پیش با به‌کارگیری پندار به زیستن بادیه‌نشینی و بدوی بدرود گفته و تمدن را آغازیده، این زمانی است که به باور و روایت باستانی و اسطوره‌ای، کیومرث نخستین پادشاه جهان شهر «بلخ» را بنا می‌کند.

انسانِ صاحب اندیشه  هزاران سال پیش با به‌کارگیری پندار به زیستن بادیه‌نشینی و بدوی بدرود گفته و تمدن را آغازیده، این زمانی است که به باور و روایت باستانی و اسطوره‌ای، کیومرث نخستین پادشاه جهان شهر «بلخ» را بنا می‌کند. در این نوشتار، چون اختصار در تشریح اشارت‌ها بایسته است و تلمیح برای روایت‌ها، امکان آن نیست، مبسوط و به تفکیک بررسی داشته باشم، نام بردن کیومرث به عنوان اولین پادشاه جهان و هبوط او، جدال او با اهریمن و ادامه نسل بشر به واسطه او از مشی و مشیانه ... از روایت شاهنامه بلخی، خدای‌نامه، متون کهن پارسی است و باور‌های مردمان، ثبتِ در زمان، این یک میزان است فقط به این دلیل که دورترین زمان را برای شهر کهن «بلخ» متصور شویم که به‌راستی کهن‌ترین شهر جهان است شهری در افغانستان امروز.

در رقابت کهن ترین شهرها

 اینکه رقابتی میان کهن‌ترین شهر‌های جهان یعنی بابل در تمدن آشوری پارسی واقع در بین‌النهرین، حلب در سوریه، شوش در ایران، اریحا در فلسطین، آتن در یونان یا فیوم در مصر و دیگر شهر‌های کهن وجود دارد، درست است؛ اما قضاوت هم در باب آن سخت، چون حتی تاریخ نگاران و کارشناسان، نظر قطعی ندارند و نمی‌توانند به یقین داوری کنند و اساسا موضوع نوشتار این حقیر قیاس این رقابت نیست، اما به اجمال گفتنی است؛ «بلخ» ازکهن‌ترین شهرهای دنیا است، این یک باور باستانی است، باوری با نشانه‌های ادیانی؛ از دورانی که زرتشت نخستین بار از دین خود یادگار به جا می‌نهد، آتشکده بنا می‌کند، «زریاسپا» نشان دیگر بلخ است که از آتشکده «آذراسپ» گرفته شده، بلخ در اوستا «بخدی» هم نام دارد که جزو سرزمین‌هایی است که اهورامزدا آفریده چون «بامیک» است یعنی درخشان است و چون نگین می‌درخشد، و از صفت بخدی یا بلخ در اوستا چنین گفته شده؛ «بخدیم سریرام اردو درفشام» یعنی بلخ زیباست دارای پرچم‌های بلند.

ای دریغا بختریش

در سنگ‌نوشته بیستون داریوش هخامنشی نام بلخ را «بختریش» و «بختریا» ذکر کرده، به زبان آکادی که آن هم به خط میخی است به صورت «باهتر» نام برده شده، در تمدن چین بلخ به نام «باهی هی» شناخته شده است. شهر بلخ محل راهبان بزرگ بودایی چون تروپوستا و یهالیکا و ... نیز بوده. گویند بوداییسم توسط «بالیکا» شاگرد بودا در بلخ ترویج می‌شده و بلخ از جانب بودایی‌ها به نام بالیکا هم خوانده می‌شده ، طبق خاطرات «شوان زانگ » راهب مشهور چین در قرن هفتم میلادی حدود صد صومعه بودایی در بلخ وجود داشته .

همچنین از دیگر ادیان، جمعیتی از یهودیان در بلخ می زیستند که مورخ نامدار مصری المقریزی به وجود باب الیهود «دروازه محله یهودیان» و احتمال مقبره حزقیال کاهن در بلخ اشارتی داشته.

یونانیان در توصیف بلخ واژه «پیلو تیمی تیوس» را به کار برده‌اند که معنای گرانبهاترین است که مقصودشان گرانبهاترین گوهر ایران است.

ظهور اندیشه اسلامی 

در اواخر قرن نخست قمری، مسلمانان بر بلخ مسلط شدند و دورانی تازه در بلخ پدیدار شد؛ تا پیش از ویرانی بلخ توسط چنگیز (قرن ۷ق)، بلخ یکی از چهار بخش خراسان بزرگ بود و در این دوره عالمانِ مسلمان و ادیبان، شاعران، صوفیان، سالکان و فاضلان بسیاری در بلخ ظهور کردند چون رشیدالدین وطواط، ابراهیم بن ادهم، شقیق بلخی و د‌ها عارف و ادیب دیگر، که از سرآمدان آن دوران و از میان ادیبانِ شاعر و عارف «مولانا جلال الدین بلخی» است (در باب مولانا در ادامه مقاله اندکی بررسی شخصی دارم)، و همچنین در بلخِ دوران ظهور اسلام شمار راویان ائمه از قرن دوم تا قرن پنج قمری رو به افزایش بوده است. (مقاتل بن مقاتل، زیاد بن سلیمان، عمر بن هارون بلخی، مظفر بن محمد، نصر بن صباح و متوکل بن هارون بلخی، راوی صحیفه سجادیه از جمله این افراد بوده‌اند.)

مدنیت در مواجهه با بربریت

همچنین مسجد نُه گنبد، قدیمی‌ترین مسجد باقی‌مانده افغانستان در این شهر قرار دارد. از اینکه بگوییم بلخ قدیمی‌ترین مدنیت در دنیا است شاید گفته‌ای استوار باشد؛ به اکتشافات محققان نظر کنید، چون کشف ابزار سنگی در (آق کُپرک به زبان ازبکی) یا همان (پل سفید) در بلخ قدمت ۲۰هزارساله دارند و چنان با مهارت و دقت ساخته شده‌اند که پژوهشگران، سازندگان این اشیا را (میکل آنژ‌های دوران پارینه سنگی فوقانی) می‌نامند؛ این کشف برهان محکمی بر این ادعاست، چون اساسا در این دوران (هنر) شکل می‌گیرد، و سردیس انسان سنگی پیدا شده در افغانستان در ولایت بلخ نیز گواه این ماجراست. شایان ذکر است واژه (ام‌البلاد) یا مادر شهر‌ها که اعراب به واسطه قدمتِ بلخ آن را اینگونه بیان کرده‌اند، توضیحی بر این است که در تاریخ اولین شهر را بتوانند بیان کنند، آری بلخ با نام‌هایی چون (باختر، باکترا، باخلو، زری اسپه، بلخ گزین، بلخ الحسنا، ‌ام‌القرا، بلخ بامی، قبه‌الاسلام، دارالفقاهه، دارالاجتهاد) در تاریخ جاودان مانده است. تا اینجای نوشتار فقط با یاد‌آوری بخش کوچکی از تاریخ بزرگ این منطقه که پژوهش و مطالعه آن برای همگان امکان‌پذیر است تفحصی کوتاه داشتم و مقدمه‌ای تشریح کردم با نظری کلی به «بلخ» در تاریخ، تا اهمیت آنچه در ادامه سطور می‌نگارم مبرهن باشد.

اهمیت تفکر در؛ چرایی؟ و چگونگی سیه‌روزی! ، بی‌نصیبی! و دردمندی شهروندان افغانی! در بلخ امروز؛ یک رنج بزرگ در یک ملت مثل یک آتش‌سوزی بزرگ است که امکان مخفی کردنش وجود ندارد! چیزی که عموم مردمان فارسی‌زبان بایستی به وجوب اشتراک در میراث نیاکانی و هویت ملی، اهمیتش را درک کنند، اهمیّت برادر بودن است، این چیزی است که افکار روشن و جان‌های با‌محبت هرگز فراموش نمی‌کنند؛ همسایگی و برادری را. گذشته با شکوه سرجایش ایستاده هنوز با همان خرابه‌ها شکوه تاریخ است، اکنون من و شما هستیم که آینده را باید سامان دهیم و ما توانا هستیم، فقط کافی است به همین خرابه‌ها بنگرید، این توانایی نبوده؟ برادری یعنی آسوده بودن از هر خطری به یاری اتکا و پشتیبانی هم، این شرط برادری است، شرط برادری می‌گوید اگر تقدیر و طبیعت و روزگار (مشیت) ایجاد می‌کند، دست برادری (بصیرت) را چاره‌سازی می‌کند، من از این بی‌اعتنایی عمومی به هزاران سال هویت مشترک بین ما و افغانستان فریاد بر می‌آورم و چیزی جز «ای دریغا بلخ... ای دریغا بلخ» نمی‌توانم بگویم، حال منظور فقط محدود به یک شهر واحد نیست، همه افغانستان را می‌گویم... از قندهار می‌گویم، از هرات، از کابل، از میمنه، از بست، از غزنین، از مزارشریف و مردمان شریف افغانی از زرنج و رنج زنان و مردان افغانی، منِ ایرانی و برادر افغانی در یک رنج سهم داریم چون نیای مشترک، زبان و دین مشترک داریم، اگر کمی حقایق را ببینیم، نزدیکترین ارتباط را بین فرهنگ کشور‌های همسایه داریم،.

فرهنگ ایرانی راهگشاست

آنچه گفته شد سخن فرهنگی است و این «فرهنگ» به معنای  فر یعنی شکوه، و هنگ، یعنی جامعه کی؟ چه زمان قرار است این فرهنگ، این منطقه پر رنج دنیا (افغانستان) را سامان دهد؟ جایی که خاستگاه آیین‌ها و حضور هر عقیده‌ای به واسطه علم صلح  بوده، اشارت به حضور همه ادیان در بلخ را یادآور می‌شوم. فرهنگ طبیعت نیست، اقلیم نیست که با خشکسالی زدوده شود و بیابان گردد! فرهنگ جاری در اندیشه است که صحرای جهل را آباد می‌کند، بنا‌هایی عظیم، کاخ‌هایی از هنر است، از ادبیات است از شرافت و ایمان و انسانیت است که از باد و توفان گزند نمی‌یابد، طبیعت افغانستان را ببینید چون امتداد طبیعت کوهستانی خراسان است چون شبیه همه جای ایران است، مثل همین اطراف شهر من و شما، مردمان افغانستان را ببینید، فارسی دری سخن می‌گویند، فارسی می‌دانند، شاهنامه را می‌خوانند، زبان‌شان مثل ماست، مثل ما نماز می‌خوانند، نوروز را جشن می‌گیرند، عروسی‌هاشان، سوگواری‌هاشان، غذا‌ها، سنت‌ها، باور‌ها، موسیقی و هزاران وجوه منطبق با احساس من و شما دارند.

جان پدر کجاستی ؟

حال فکر کنید چه احساسی به شما دست می‌دهد وقتی در شهر و دیارتان فرزندان‌تان را در هنگام تحصیل با بمب‌گذاری بکشند؟ آیا پیام پدر داغدار افغانی را بیاد دارید؟ «جان پدر کجاستی»، از تکرار این مطلب خسته نمی‌شوم که اشتراک‌های بسیار فرهنگی و عقیدتی می‌تواند چاره‌ساز مشکلات افغانستان باشد، و این حق است که بگویم دیگ رنج یک ملت هنگامی با خشونت‌های جنون‌آمیز، کشتار و ظلم و جهل و خرافات به جوش آید، یک انقلاب فرهنگی را می‌تواند رقم بزند و این اعتلای فرهنگ چیزی است که نیاز اول بازسازی افغانستان است.

انقلابات فرهنگی 

اجازت دهید چند شخصیت بارز دوران طلایی اسلام را در افغانستان ذکر کنم از بلخ که شایان توجه است؛ اولین بانوی شعر فارسی رابعه بلخی است، تفاوت به خاک و خون کشیدن دختران محصل امروز افغانستان و شکوه گذشته همین سرزمین را قیاس کنید! ای دریغا! ای فغان! از دیگر ادیبان بلخ اگر بگذرم حق مطلب ادا نمی‌شود، پس اجازت دهید نام ببرم از عنصری بلخی، انوری، دقیقی بلخی یا ابومنصور محمد بن احمد دقیقی اولین سراینده شاهنامه که فردوسی گرانسنگ از نوشتار او شاهکارش را آفرید، ابومسلم خراسانی، خالد ابن برمک و دانشمندانی چون؛ ابوزید بلخی، ، ابومشعر بلخی، ابن بلخی مورخ‌نویس، عبدالله پدر ابوعلی سینا و...

یک مولانا برای ده هزار طالب کافیست

 برای اهل شدن هر نا اهلی جلال‌الدین محمد بلخی کافی است. مولانا شخصیتی است که  در کل تاریخ جهان فقط یک بار بروز می‌کند، او نظرکرده حق است و عالم نور را می‌شناسد، سخن او چون اختر تابناک در ادب و عرفان می‌درخشد، بدخشان است. او بلخی است، به هیچ روی مجال بررسی شعر و فلسفه‌اش در این مطلب نیست، در این نوشتار  از ظن خویش او را یارم و از اسرار نمی‌دانم، فقط می‌دانم اینکه طبیعت، محیط پرورش در دوران کودکی است و آنچه پی‌رنگ جهان بینی است، بخش اعظمی را وامدار زادگاه و بر و بوم پدری است، پیوسته به زمان خردسالی و خانواده است، چگونه می‌توان بلخ را، مناظرش را، معماری‌اش، آب و هوای آن زمانش، نزهت و جلا و صفا و پوشش گیاهی و شهریت آن را در پرورش تدریجی تخیلات و احساسات مولانا نادیده گرفت؟ بذر اندیشه او در خاک بلخ ریشه دارد، او به همراه پدرش عارفی معروف به «سلطان العلماء» هنگام جلای وطن به دلیل یورشِ آتش ِ توحش مغول، با عطار نیشابوری مواجه می‌شود و عطار می‌گوید دیری نمی‌پاید که این نوجوان آتشی در عالم می‌زند، انگار که این جرقه آفرینش را در او دیده بوده و کدام حکیم فرزانه بهتر از عطار می‌فهمد؟ آری اکنون این ضعف من و شماست که مولانای بلخی شاعر فارسی‌زبان را جور دیگری عنوان می‌کنند! اینجاست که ضرورت فرهنگ و پاسداشت آن را واجب‌تر از نان شب می‌دانم و می‌دانی! همین اکنون که این جملات را می‌نویسم کم‌بینی و کوته‌فکری جاهلان با آتش نادانی و نیروی تکفیر و ظلم و تحقیر می‌کوشند الباقی ویرانه‌های تمدن عظیم بشری را در افغانستان بیشتر نابود کنند! و از آن سو یورشی به شکل دیگر در قالب فرهنگی هم با مستند‌سازی‌هایی که مثل انکار خورشید در روز است، شمس آسمان مشرق، مولانایی که شهرت بلخی او که احساسات ایرانی و اصیل او در شعرش آشکار است و چه زبانی را بهتر از زبان پارسی و مادری می‌شناخته برای بیان هنرش؟ آری می‌خواهند هویتش را سلب کنند! و رومی‌اش معرفی کنند! ای شگفتا از غفلت من و شما! نباید دچار تساهل شویم، به هیچ روی، هرگز نباید! نباید آیندگان را به خاطر امروز خود نادیده بگیریم و به خودخواهی گشتاسپی مبتلا شویم! این درس اسطوره‌ای و میهنی را از شاهنامه فردوسی گرانمایه یاد بگیریم، در داستان اسفندیار آنجا که اسفندیار به پدرش گشتاسپ‌شاه یادآور می‌شود که چرا و چگونه به دلیل خودکامگی، بلخ، سرزمین لهراسپی و دیرینه را وامی‌نهد و با هشدار می‌گوید: به زاول شدی بلخ بگذاشتی، همه رزم را بزم پنداشتی! بدیدی همی تیغ ارجاسپ را فکندی به خون پیرلهراسپ را! آری دوستان، پارسی‌گویان، هم‌زبانان، هم‌کیشان و هم‌سایگان؛ رزم را بزم ندانیم، رزم اصحاب فرهنگ پاسداشت فرهنگ است، در آن سست‌عناصر نباشیم، به رستم در شاهنامه نگاه کنید؛ او برای پاسداری ایران تا سیحون و جیحون می‌جنگد و همه فداکاریش از نظر جغرافیایی افغانستان امروز است، این هنر و آیین و فرهنگ است که پیوست‌دهنده زیبایی و اقتدار مستحق یک کشور می‌شود، با تدقیق و کوشش و مطالعه بسیار، آری یاران به چاره برافرازید یال...

آیا هنرمندی هست که مظلومان را یاری دهد ؟

ایا طالبان امروز با طالبان 20 سال قبل در مواجهه با تاریخ و فرهنگ متفاوت است ؟ آیا تغییر قدرت در منطقه و قوام اندیشه حکومت در میان طالبان آن ها را مجاب به همزیستی با فرهنگ می کند ؟ و در آخر، یک پرسش؛ «به واسطه ارتباط و مهارت شما در هنر چگونه می‌توانید مظلومان را یاری دهید؟

 

 




مطالب مرتبط

نظرات کاربران