دلنوشته محسن سلیمانی فارسانی در سوگ علی سلیمانی
ناگهان چه زود دیر شد

ایران تئاتر- محسن سلیمانی فارسانی: خبر آمد خبری در راه است؛اما این از آن خبرهایی بود که در این تابستان بیمار،تاب ستاند.خبری که دل آدمی را میلرزونه.
هر دقیقه و هر ثانیه خبری ناگوار،اخبار اسفبار زیاد است. دوستی، رفیقی،برادری در بستری قرار می گیره که معلوم نیست دیگه پاشه و بازهم لباس عافیت بپوشه و این بار خبر از انسانی عزیزاست،هنرمند و مهربان است.آقای خانواده ای محترم و هنرمند، پدری دوست داشتنی برای دختری هنرمند ،رفیقی برای رفقایی که همه دوستش داشتند چرا که او سرشار از مهروصفا بود، باران بود و برای این باران مهرش استثنا قایل نبود. خورشیدی بود و برای پرتوهای انرژی مثبتش حدومرزی نمیشناخت، او هنرمندی برای یک ایران بود.
علی را میگویم. علی سلیمانی،هنرمندی فرهیخته، توانمند و مردمی.
از دور به هر جمعی که نزدیک می شد بی اختیار آن جمع شگفت زده میگفتند؛ بچه ها،علی ،علی داره میاد و او هنوز به جمع کسان عاشقش نرسیده ،چتر مهربانی و تبسمش را باز میکرد.
خستگی از تن ها بیرون میکرد،زبانش نرمی خاص خودش را داشت،اهل آزارو غیبت نبود و تمام تلاشش نرم کردن دلها بود.
در هنرش فخرفروشی نداشت، هرجا،هرچه از هنرمندیش میتوانست سودی برساند دریغ نمیکرد.نقشش چه کوتاه و چه بلند دلنشین بود،کلامش روان و بی آلایش بود. به دل مینشست.
پشت صحنه و بر روی صحنه علی بود.
در پشت دوربین و جلو دوربین علی بود.
همیشه علی بود، همان انسان شفاف که همه دوست داشتن به چهره اش نگاه کنند،چه در قالب صحنه چه در قالب تصویر،چه در قاب سینما.
استادی خود ساخته بود و چه خوب مدیریت میکرد نقشش و آدم های پیرامونش راو نمک شناس بود و قدر اساتیدش را خوب میدانست و بی هیچ غرور و تکبری به هربهانه ای همچون افتتاح اجراهای نمایشی اش از اساتید و بزرگان اهل فنش تجلیل میکرد ،هیچ یادش نمیرفت سختی های طی شده در راهش و فراز و نشیب قد کشیدن هایش را و برای عبرت دیگران و اهل هنر چه بی ریا میگفت از تجربه های گرانسنگش.
علی، به اینکه هنرمندی سالم و مسلمان بود افتخار میکرد،آن هم بی هیچ تکلفی. محرم که میشد دلش هوایی میشد ،یاد امام حسین (ع)، نام اباالفضل بی تابش میکرد تا اربعین و چه عشقی میکرد تا پیاده راهی بین الحرمین شود و چه دوستانی که از وجود و بودنش در این راه عشق میکردند.
ماه رمضان که میشد هم و غمش مولا علی(ع) بود. با زبان روزه ساعت ها با بچه های همدلش تمرین میکرد تا کاری در خور و شأن مولایش بر روی صحنه برساند، کاری که مخاطبش حال کند،کیف کند و... و آنگاه که قصه ضربت خوردن مولایش را به تصویر می کشاند دیگر نمی توانست بغضش را پنهان کند.اشکهایش را مخفی کند و...
پاکی و صداقت در کنش قصه و روایت شبیه آیینه بود که میتوانست اجرایی در خور تحسین از مردی در آیینه را مقابل مردمان شریف و دوستدارش به منصه ظهور برساند.
اما ناگهان چه زود دیر شد.
خبر دادند که علی،آری علی سلیمانی ،درگیر این بیماری خبیث کرونا شده و همه دست به دعا شدند که خدایا علی ما حیف است،خوب است،برای ما نگهش بدار.
و خبر آوردند که خداروشکر علی بهتر است و اندکی آرام گرفته است.
تصویری از او پخش کردند که از روی تخت بیمارستان برای مشتاقان و رفقایش دست تکان می داد و امید آمد که حالش رو به بهبودی است و از خطر فاصله گرفته است. اما شاید کسی به جز خودش نمی دانست که این دست تکان دادن نشانه ای از خداحافظی است.
حافظا دیدی که کنعان دلم بی ماه شد
عاقبت با اشک غم کوه امیدم کاه شد
گفته بودی یوسف گمگشته باز آید
ولی یوسف من تا قیامت همنشین چاه شد...
علی جان ، علی عزیز، علی هنرمند؛
همه رفقا و دوستان تو هنوز هم می خواهند با شما خاطره داشته باشند.
چطور تونستی اون همه خاطره رو در یک لحظه تموم کنی،
چگونه شد، بی صدا، بی هیاهو، بی شلوغی،آرام سفر کنی...
علی جان عزیز
هیچ کس برای این دلتنگی آمادگی نداشت،برنامه ریزی نکرده بود.
حتی سهیلای مهربانت، حتی سبای دردانه ات.
و رفقایی که تو رو برادر و عزیز همیشگی می دونند.
باورشون نیست که دیگه نتونن نقش آفرینی تازه ای ازت ببینند.
باورشون نیست که نتونن صدات ،چهره ی خندونت رو ببینند.
چرا مارو از شانس دیدنت محروم کردی نازنین یکی یه دونه.
اما چه میشود کرد.
و از خودت یاد گرفتیم که افوض امری الی الله انا الله بصیر بالعباد.
سفرت سبز و یادت با ماست تا همیشه.