نویسنده «موکتبر» از مجموعه نخل سرخ در گفتوگو با ایران تئاتر:
باید کوشید نمایشنامه، مسیر صحنه را پیدا کند
ایران تئاتر: مجید کاظمزاده مژدهی، نویسنده نمایشنامه «موکتبر» در مجموعه «نسل سرخ» متولد ۱۳۵۹ است. او از فعالان باسابقه و پراثر تئاتر گیلان محسوب میشود و تجربه کارگردانی تئاتر در کنار نگارش متنهای نمایشی در سالهای اخیر را توامان پی گرفته است. در هفته کتاب و کتاب خوانی با او در مورد نوشتن «موکتبر» که ایده و سوژه ملتهبی هم داشته و نیز تجربهاش در فرایند نوشتن نمایشنامه به صورت تعاملی گفتوگو کردهایم.
کاظمزاده نوشتن چندین نمایشنامه دیگر از جمله زمان طولانی مردن، صبح سیاه، قصه بی پایان مادر و خانه و آل، پریدن ماهی آزاد با پای کبوتر و بال غزال، کشتم کشتی کشت، هر اندازه نزدیک که همان اندازه دور، جنهایی که سال اسب میآیند ،کاپوچینو با طعم مرگ، دعوت به شام، خواب در برج ساعت، سرنوشت شوم و پر از حادثه و خشم و خون پاسکال دو آرته (بازخوانی رمان خانواده پاسکال دو آرته نوشته خوسه سلا)، چهار نعل به آسمان، با زخمی بر شانههایش و... را هم در کارنامه دارد. از نمایشهایی که او کارگردانی کرده میتوان به سرخ سوزان نوشته چیستا یثربی، غم عشق نوشته نصرالله قادری، سهپاس از حیات طیبه نوجوانی نجیب و زیبا نوشته علیرضا نادری و... اشاره کرد. ویژگی که هنگام گفتوگو با کاظمزاده احساس میشود، لحن طنزآمیز منحصربهفرد و نگاه ویژه او به رخدادهای پیرامونی خود و حتی تلخیهای زندگی است.
نحوه معرفی وارتباط شما به پروژه نخل سرخ چگونه بود؟
با درود خدمت کسانی که این گفت و گو را مطالعه خواهند کرد. من مجید کاظمزاده مژدهی هستم، ساکن شهر رشت و جزو آن دسته از تئاتریهایی هستم که شغل و درآمد دیگری غیر از تئاتر نداشته و تنها از راه تئاتر شارژ ساختمان و یخچال و پول بنزین و... زندگی را تامین میکنم. به دلیل همین فعالیت مستمر و اجرای بیش از 80 عنوان نمایش و حضور در جشنوارههای متعدد با اساتید و عزیزان زیادی آشنا شدم و تلاش کردم بهروز باشم پس در کارگاههای آموزشی متعددی شرکت کردم و چند دوره در خدمت استاد سعید اسدی بودم و از سویی چندین دوره در جشنوارههای دفاع مقدس و فتح خرمشهر حضور داشتم و جوایزی دریافت کردهام و از آن جایی که در حوزه تئاتر دفاع مقدس 7عنوان نمایشنامه از من چاپ شده و چندین جایزه داشتم، تصور میکنم در اتاق فکری که اساتید برای انتخاب نویسنده و سفارش کار برای نوشتن در این پروژه داشتند در میان اسامی اسم من را هم آوردند و تماسی از سوی دفتر انتشارات با من گرفته شد و طرح موضوع کردند و من هم فرصت خواستم و طرحی ارسال کردم و پذیرفته شد و زیر نظر جناب نصرالله قادری به عنوان استاد راهنما مشغول نوشتن شدیم که لازم میدانم از زحمات ایشان تشکر کنم.
چطور سراغ یک رخداد و شخصیت تاریخی رفتید؟
حتما بسیاری از مخاطبین ایران تئاتر به گیلان سفر کردهاند و شاهد ویلاها و ساخت و سازهای عجیب در مناطق جنگلی و کوههای گیلان مخصوصا قسمت تالش در گیلان بودهاند. ویلاهای چند صد میلیاردی که با جنگلخواری و زمینخواری و خلاف و رشوه و... ساخته شدهاند و باعث آسیب به منابع طبیعی و جنگلها شدهاند. امروز بیشتر این مناطق تبدیل به شهرکهای مسکونی متعلق به افراد خاص و آقازادهها و... شدهاند. شهرکهایی که حتی در فیلمهای هالیودی شما نظیرش را ندیدهاید. میدانید چرا؟
چون زندهیاد ناصر پیروی که این نمایشنامه بر اساس زندگی او نوشته شده توسط همین افراد به بیرحمانهترین شکل ممکن به قتل رسید تا درس عبرتی باشد برای سایرین. سر ناصر پیروی را با یک موکتبر از بدن جدا کردند و سرش را یک قسمت و تنش را در قسمتی دیگر از جنگلهای تالش رها کردند. این فاجعه در 7 اردیبهش۱۳۸۴ اتفاق افتاد و ایشان رئیس اداره منابع طبیعی ماسال بودند و چون در مقابل این افراد سودجو و جنگلخوار مقاومت میکردند به شهید مبارزه با مفاسد اقتصادی تبدیل شدند. شهیدی که کسی با جدیت راهش را ادامه نداد. شاید به خاطر ترسی که با نحوه کشتن ایشان در دل سایر همکارانشان ایجاد شد. امروز ادامهدهندههای راه کسانی که به قانون و اصول انسانی هیچ پایبندی ندارند، بسیار بیشتر از ادامهدهندههای راه شهید پیروی در این منطقه حضور دارند و هر روز جنگلخواری و زمینخواری و ساخت و ساز در دل جنگل و کوه بیشتر میشود و تا چند سال آینده چیزی از طبیعت این منطقه باقی نخواهد ماند. من برای نوشتن این نمایشنامه از ترس و بر اثر هشدارهایی که دریافت کردم مجبور شدم دو آدم فرعی را دستمایه داستان قرار دهم، چون اگر مستقیم درباره شهید پیروی و قاتلین و رو در رویی این دو مینوشتم اگر با ممیزی مواجه نمیشدم با قدرتی که دارودسته قاتل هنوز در گیلان دارند، باید این استان را ترک میکردم. چون همانطور که گفتم شهید پیروی و افرادی با تفکر ایشان امروز بسیار کم هستند ولی جبهه مقابل بیشمار و قدرتمند و با نفوذ حضور دارند.
چه تغییراتی از اتود اولیه تا متن نهایی در نمایشنامه موکتبر اتفاق افتاده؟
جناب قادری به عنوان استاد راهنما بسیار کمک کردند به بهتر شدن و پیدا کردن منطق هر موقعیت و... مسئله خط قرمز و ممیزی را هشدار میدادند و آوردن نام و نشان قاتلها و... هم حساسیتزا بود و به طور کلی مطرح کردن این محتوا و ماجرا بسیار سخت بود. تا به امروز متاسفانه کسی به چنین رخدادهایی نپرداخته و از سویی همانطور که گفتم من ساکن همین شهرم و امروز از پیروان شهید پیروی خبری نیست؛ اما ادامهدهندگان راه قاتلها روز به روز بیشتر میشوند. هر روز یک ویلا و یک منطقه از جنگل تبدیل به شهرک میشود. پس چالش پراسترسی بود. به زبان طنز پناه بردیم تا نکند کسی سر ما را برای نوشتن چنین سوژهای با موکتبر ببرد! البته جناب قادری اعتقاد داشتند باید تراژدی مینوشتم ولی ایشان ساکن تهران هستند و من در شمال زندگی میکنم و آرزوها دارم. یکی از آرزوهایم این است که روزی بتوانیم با نام و نشان و بدون هیچ سانسور و ترسی از جانیان بنویسیم. لازم میدانم بگویم قاتلهای شهید پیروی در آذر ماه سال 87 اعدام شدند ولی راهشان ادامه دارد.
از سیر و مراحل نوشتن و نیز نحوه تعامل با دفتر پژوهش و آموزش و انتشارات نمایش برایمان بگویید.
ابتدا خانم رضاییان از سوی دفتر انتشارات با من تماس گرفتند. سپس من طرح اولیه را ارسال کردم و از سوی دفتر انتشارات جناب نصرالله قادری به عنوان استاد راهنمای بنده معرفی شدند و من در پنج مرحله متن را نوشتم و ارسال کردم و هر بار طی مشورت تغیراتی در کار ایجاد شد تا نسخه نهایی که مورد تایید من و جناب قادری بود. ایشان با حوصله و دقت در کنار من بودند و بسیار کمک کردند تا این سوژه حساس نوشته شود.
برای نوشتن متن چقدر کار پژوهش انجام شد؟
توانستم بخشی از پرونده را بخوانم. عجیب بود و امیدوارم روزی بتوانیم بدون ترس از سانسور درباره این پرونده فیلم و تئاتر تولید کنیم. قاتلها منتسب به یکی از نیروهای نظامی بودند و از کرده خود پشیمان نبودند. یکی از آنها اعتراف کرده بود که در جنگ ایران و عراق، چندین ایرانی را به دلایل مختلف شهید کرده و به این کار خود افتخار میکرد و معتقد بود آنها ضد انقلاب و بدبین به جنگ و باعث ناامیدی در سایر رزمندگان و... بودند و برایش کشتن لذتبخش بود. لحظه به قتل رساندن شهید پیروی را در هیچ فیلم ترسناک هالیودی هم ندیدهایم. با جزئیات تشریح شده بود که به راحتی یکی شروع کرد به سر بریدن و وقتی خسته شد دیگری کارش را ادامه داد تا سر از بدن جدا شود و...
از خروجی نهایی کار راضی هستید؟ نوشتن این متن برای شخص شما چه حاصلی داشته؟
بله راضی هستم. سوژه بسیار خاصی است. البته به دلایل متعدد که برخی از آنها را گفتم نتوانستم و نمیشد مستقیم به ماجرای اصلی بپردازم. امکان چاپ و اجرایش بعید بود. پس با استفاده از دو شخصیت فرعی و کمی زبان طنز کار نوشته شد. البته همین اندازه هم پیش از این به یاد ندارم کاری در این خصوص چاپ و تولید شده باشد. از همین بابت از جناب دکتر اسدی که شهامت به خرج دادند و اجازه پرداختن به این موضوع را دادند و همه کسانی که دلسوز این مملکت هستند و تلاش کردند این موضوع مطرح شود تشکر میکنم. امیدوارم شرایط تولید و اجرایش هم فراهم شود. چون متن همیشه پنجاه درصد است و نمایشنامه نوشته میشود تا اجرا شود. امیدوارم مرکز هنرهای نمایشی به فکر حمایت برای تولید این اثر باشد
آیا مواردی هست که ناگزیر به پذیرفتن آنها در نگارش متن نهایی شده باشید؟
خیر؛ همه چیز بر اساس منطق و گفتوگو بود. جناب قادری مایل بودند که سوژه جدی و تراژدی نوشته شود و قهرمان برجسته شود. من نپذیرفتم و این در قالب گفتوگو بود. صد البته حق با جناب قادری بود. اما من در شرایط فعلی، با این آدمها و زبان ترجیح دادم بنویسم؛ یعنی از آدمهای حاشیه داستان استفاده کنم ولی گفتوگو و همفکری و احترام در این همکاری وجود داشت.
و سخن پایانی؟
امیدوارم شرایطی فراهم شود که این آثار با حمایت مالی مرکز اجرا شوند. نمایشنامه تولید میشود تا به صحنه برود ولی انگار کاری که چاپ شد مخصوصا انتشارات نمایش پست میشود تعدادی به انجمن نمایشهای استانها و آنها به ترتیب رنگ میگذارند در کتابخانه خود. شما چند نمایشنامه چاپشده توسط انتشارات نمایش را دیدهاید که اجرا شود؟ من کم دیدهام دلیلش هم همین شیوه ارسال است. درصورتی که باید برایش مشوقهایی بگذارند. مثلا در جشنوارههای مربوط به وزارت ارشاد بدون بازخوانی وارد مرحله بازبینی شوند. برای اجرای اول این آثار کمک هزینه بدهند و... مشوقهایی که متن از چاپخانه به کتابخانه منتقل نشود بلکه مسیر صحنه را پیدا کند.