در حال بارگذاری ...

یونگ در مقاله‌ای در باب هملت به این مهم اشاره می‌کند که هملت همچون اسفنجی است که ازمنه‌های گوناگون می‌تواند رنگی از واقعیت زمانه را به خود بگیرد و انعطاف فراوانی برای بیان هر گونه حالت‌های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی را دارد و شخص هملت نیز می‌تواند به هر گونه که لازم است خود را برای این شرایط و پذیرش آن آماده کند و به مبارزه جدیدی برخیزد.

یونگ در مقاله‌ای در باب هملت به این مهم اشاره می‌کند که هملت همچون اسفنجی است که ازمنه‌های گوناگون می‌تواند رنگی از واقعیت زمانه را به خود بگیرد و انعطاف فراوانی برای بیان هر گونه حالت‌های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی را دارد و شخص هملت نیز می‌تواند به هر گونه که لازم است خود را برای این شرایط و پذیرش آن آماده کند و به مبارزه جدیدی برخیزد.

مسعود طیبی:

مارجوری بولتن در کالبدشناسی درام معتقد است که در تئاتر نسبیت(Ratio drama) فرهنگ بصری و قوه تخیل مورد نیاز است تا بتوان با چند افکت صوتی، تصاویری در دنیای ذهنی تماشاگر خلق کرد. او نمایشنامه را یک اثر سه بعدی می‌داند، اثری متشکل از تصاویر، اصوات و عمل‌گرایی‌ها.
صدای شادمانی سال نو توام با فضایی سیاه و خواب‌آلود. داستان مرد جوانی است(گئورگ) که در گیر و دار انقلاب‌های موجود در آلمان قرن 19 و شکست این انقلاب ناگهان متوجه دنیای درون خود می‌شود. به دهکده‌ای می‌رود که پدر روحانی آن نیز خود دیر زمانی انقلابی بوده و در گیر و دار آن کنار کشیده است. مرد جوان در تنهایی دنیای خود می‌خزد و هملت‌وار با خود درگیر است و حتی تسکین او هنگامی که نمی‌تواند سخنی بگوید هملت و تنها نمایشنامه هملت است تا جایی که عشق"کارتینا" دختر"اورلین" پدر روحانی را نیز درک نمی‌کند چه برسد به جواب. عشق او"مینا" دختری است که به خاطر مبارزات سیاسی ترکش گفت و حال گئورگ است که مادرش را به خاطر انقلاب ترک می‌کند. حال تنها در دنیای ذهن و خواب او را می‌بیند و در حال اورلین کشیش یا شاید هوراشیو قصد نجات او را دارد.
تاکید کرگردان بر استفاده از ساختاری ترکیبی که در آن استفاده از عناصر تئاتر سه بعدی و نسبیت را مورد الزام خود قرار داده‌، کمتر در خلق آثار نمایشی در حوزه تئاتر کشور مورد توجه قرار گرفته. تاکید بر موسیقی نه الزاماً برای پر کردن فضا بلکه به خاطر ایجاد فضایی دوگانه و ایجاد کنش‌های لحظه‌ای، فرای کنش اصلی داستان است که باعث بروز زمینه مناسب در روند کنش اصلی است که همانا کنش او با درون خود است. برای مثال کارگردان در حین برگزاری جشنی شاد و در آغاز سال نو فضایی ترکیبی را خلق کرده: موسیقی که پاردوی دوست انقلابی است و اگر از این بحث بگذریم دو عنصر دیگر را نیز می‌توان به وضوح کامل در آن دید؛ اصوات که به صورت لحن‌های موسیقی سال نو و کلام در آمده و صدای‌ تنفس مردی انقلابی که خسته از راه رسیده است. از طرفی رنگ‌ها بسیار هوشمندانه برای هر فرد طراحی شده در کنار هم قرار گرفته‌اند و کنش تصویری زیبایی خلق کرده‌اند و حال مهمترین عامل یعنی کنش‌گری که هم ریشه در صوت و رنگ دارد و هم از منبعی جداگانه الهام می‌گیرد. کنش و کنش‌گری چه در بطن نمایشنامه و چه در اجرا بر پایه‌ درگیری درونی پسر انقلابی پایه گذاری شده است‌،‌ اما قبل از پرداختن به این مهم نکته قابل بررسی دیگر این است که چرا او خود را همچون هملت و نزدیک به او احساس می‌کند؟
یونگ در مقاله‌ای در باب هملت به این مهم اشاره می‌کند که هملت همچون اسفنجی است که ازمنه‌های گوناگون می‌تواند رنگی از واقعیت زمانه را به خود بگیرد و انعطاف فراوانی برای بیان هر گونه حالت‌های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی را دارد و شخص هملت نیز می‌تواند به هر گونه که لازم است خود را برای این شرایط و پذیرش آن آماده کند و به مبارزه جدیدی برخیزد. گئورگ جوان مبارز شباهت‌ها و تفاوت‌هایی میان خود هملت می‌یابد. هملت دانشجوی فلسفه، مذهبی و علاقه‌مند به تئاتر است. او نیز دانشجوی الهیات، علاقه‌مند به فلسفه و هنردوست است. هملت به دید او نه در فکر انتقام بلکه در فکر نجات خود و جامعه است. همچنین که در تمرین نمایش هملت، گئورگ صحنه‌هایی با این مضمون را تمرین می‌کند ـ بودن یا نبودن، ‌تنهایی و یا با افلیا بودن ـ همچنین خود را به گونه هملت تنها و شکست خورده می‌داند. خود را با هملت و موقعیت او قیاس می‌کند. پدر هملت را کشته‌اند و قیام او که همچون پدر اوست با شکست روبه‌رو شد‌. حال دیگر او چه چیزی برای بازی کردن و ادامه دادن دارد؟ نقطه افتراق او با هملت در این جاست: هملت می‌داند چه می‌خواهد. احیاء شرف، از کف رفته پدرش و آرامش و نجات خود و جامعه‌اش، اما گئورگ نمی‌داند کیست و چه می‌خواهد. آیا اکنون احیای شرف مقاومت و انقلاب را می‌خواهد و یا مادرش و مینا را که به خاطر انقلاب آن‌ها را ترک گفته یا هر چیز دیگری؟ این است که او همه چیز را در ذهن خود و خواب دنبال می‌کند. حتی شخصی ناشناس که همیشه در تعقیب اوست.
دو اصل تاثیرگذار در شکل گیری این اجرا کاملاً قابل تفکیک است؛ اول عناصر نظم دهنده که باعث تفکر و قوت درام می‌شوند، دوم قواعدی که باعث شدت تاثیرگذاری عواطف و احساسات می‌گردند و ترکیب این دو رهیافتی به سوی تئاتر سه بعدی ایجاد کرده است.
این عناصر به حدی در اجرای این اثر در هم تنیده‌اند که نمی‌توان آن‌ها را به آسانی از هم تفکیک کرد. در تمام طول اجرای اثر، ذهنیت و عینیت گئورگ در هم گره خورده است. زمانی که این ذهنیت توسط کارگردان در غالب هم آمیزی گستره‌ای از رویا و واقعیت که تنها گئورگ آن را حس می‌کند به عینیت می‌رسد از طرفی باعث ایجاد نوعی تمرکز ساختاری اثر می‌شود زیرا خلائی را که باعث به وجود آمدن عدم تعادل و تعلیق برای مخاطب است را خلق می‌کند. از طرفی شدت تاثیرگذاری عاطفی بر تماشاگر و هم اندیشی و همراهی مخاطب را در پی دارد. حال وجود اتفاقات در دل هم نه تنها تداوم حسی اثر را از بین نمی‌برد بلکه به شدت آن را تقویت می‌کند.
باز نگاهی می‌کنیم به عناصر سه گانه تئاتر سه بعدی در آثار نمایشی از نمایشنامه گرفته تا اجرا. معمولاً عوامل اجرایی تاکید خود را بر یکی از این سه عنصر می‌گذارند و یکی از این عناصر اهمیت یافته و محور خاصه کار گروه می‌شود. به بیان دیگر یا صورت ارجحیت داردیا تصویر و یا در برخی کنش، اما این جا با کار گروه و برداشتی از هر سه نوع مواجه‌ هستیم.
زمانی که گئورگ و کشیش بعد از رسیدن بسته پستی مینا تنها هستند، جایی که مرز بین رویای ذهنی و واقعیت با حضور کشیشی که آن را درک نمی‌کند در هم نوردیده می‌شود و عناصر دیگری چون تاکید بر صدای پای فرد ناشناس و حضور مادر آن هم با رنگ و تبدیل آن به عنصر زنده و نه صرفاً یک خاطره گویا و هم زمان تلفیق شدن گذشته و حال که حاصل درنوردیدن زمان است بعدی از تصویر، صوت و کنش را در حالتی ناب و غیر واقعی و در عین حال دارای یک گروتسک بالا ‌به مخاطب ارائه می‌دهد و هر چه بیشتر گئورگ را با ذات هملت عجین می‌کند. منتها او هملتی است درمانده و این که جویای سرانجام کار خویش است. حال در این درام نسبیت یعنی درامی که ‌با استفاده از المان‌ها و ذهنیت تماشاگر دست به خلقی مشترک با استفاده از حضور تماشاگر می‌زند و این استفاده خلاق از حضور اوست، چند نکته اجازه بروز کامل به این اثر را نداده است.
1- صحنه‌هایی در طول اجرا وجود دارند که حذف آن‌ها نه تنها ضربه‌ای به کار نمی‌زند، حتی روند تاثیرگذاری و به قول مارجوری بولتن تمرکز و قوت درام را نیز بهتر نمایان می‌کند. آیا واقعاً نیاز است که این همه بر تمرین نمایش هملت تاکید کنیم؟ به نظر می‌آید همین قدر که خود گئورگ به آن اشاره می‌کند و پاره‌ای از آن را می‌خواند کفایت می‌کند. اشاره گئورگ به تنهایی هملت تمام و کاملاً این فرایافت را نشان می‌دهد که گئورگ سایه‌ای خسته از هملت است، مسعود دلخواه به خوبی این کار را کرده است. حال علت این همه تاکید بر نشان دادن تمرین هملت چیست؟ داستان‌های فرعی دیگری نیز وجود دارند که بعضاً علت چیستی آن‌ها معلوم‌ نیست و خسته کننده است. مارجوری بولتن به نکته دیگری اشاره می‌کند که در این جا نادیده گرفته شده. زمان واقعی اجرای یک نمایشنامه هم از جمله این محدودیت‌هاست، چون نشستن، کاری خسته کننده و در صورت طولانی بودن نمایش، امری کسل کننده و طاقت فرساست و همین‌ است که ضربه‌ای مهلک بر پیکره‌ اثری در خور تامل و زیبا زده است، یعنی خستگی تماشاگر به خاطر طولانی بودن کار و صحنه‌هایی است که ای کاش اجرا نمی‌شدند تا اثری کامل‌تر از این که هست دیده می‌شد و در نهایت عامل دیگری که به اثر ضربه‌ای البته نه چندان کاری وارد کرده بود،. بازی‌ها‌ ضعیف و برخی اوقات بسیار‌ تصنعی است. می‌توان گفت غیر از چند بازیگر همچون بازیگران نقش پدر روحانی، مینا که فرد مورد علاقه گئورگ است و کارترینا، با بازی قابل توجهی روبه‌رو نیستیم. حال در مجموع اثری را روی صحنه می‌بینیم، تقریباً کامل و گویا که ذهن مخاطب را درگیر خود می‌کند.