یکی از مهمترین عوامل به حاشیه رفتن بازیگران در این اجرا به نحوه طراحی حرکت توسط کارگردان بازمیگردد که خود را در دو نوع میزانسن عمده وی نمایان میکند.
نخست آن که بخش زیادی از زمان نمایش و طراحی حرکتی کارگردان مصروف حرکات دسته جمعی و بالاخص رقص با شمشیر شده است که در نوع خود زیبا و جذاب و برگرفته از آئینهای بدوی اعراب است، اما ویژگی بارز این نوع حرکات عدم هویت فردی و به تبع آن شخصیتپردازی است.
یکی از مهمترین عوامل به حاشیه رفتن بازیگران در این اجرا به نحوه طراحی حرکت توسط کارگردان بازمیگردد که خود را در دو نوع میزانسن عمده وی نمایان میکند. نخست آن که بخش زیادی از زمان نمایش و طراحی حرکتی کارگردان مصروف حرکات دسته جمعی و بالاخص رقص با شمشیر شده است که در نوع خود زیبا و جذاب و برگرفته از آئینهای بدوی اعراب است، اما ویژگی بارز این نوع حرکات عدم هویت فردی و به تبع آن شخصیتپردازی است.
رحیم عبدالرحیمزاده:
از آغاز هنر نمایش تا به امروز بازیگر همواره بهترین و تاثیرگذارترین عنصر یک اجرا بوده است. در تمام تعاریفی که از هنر نمایشی شده، همیشه بازیگر مبنا قرار گرفته و اصلیترین رکن آن بوده است. شاید در تئاتر بتوان بسیاری از عناصر را حذف کرد و کنار زد. همچون نمایشنامه، لباس و دکور هم با کلیتی به نام تئاتر روبهرو بود اما بدون بازیگر هویت اثر به مثابه تئاتر از دست میرود و میبایست نام دیگری بر آن نهاد کما این که تمام تلاشها در راستای حذف بازیگر از تئاتر همچون تلاشهای گوردون کریگ همواره ناکام بوده و امروزه در تمام اشکال تئاتر اعم از تئاترهای مدرن و پیشرو، تئاتر تجاری، تئاتر کلاسیک و... روز به روز بر اهمیت بازیگر افزوده میشود.
در حوزه تئاتر دینی نیز همچون سایر حوزهها اما با ویژگیهایی خاص این تئاتر بازیگری عاملی بس مهم است. برخی از این ویژگیها که به شکل مستقیم به عامل بازیگری مربوط میشوند عبارتند از: بداههسازی براساس موقعیتهای متفاوت و مکانهای متفاوت اجرا و حتی تفاوت تماشاگران، رعایت جرمهای فراوان به دلیل جنبههای اقتصادی و تاکید بر عناصر احساس و انتقال آن از سوی بازیگر که بازنمودهای آن را به شکل کامل در نمایش دینی تعزیه میبینیم.
نمایش"در قاب ماه" نیز با ویژگیهای تئاتر دینی سعی دارد با تکیه بر دو عامل پیش آگاهی تماشاگر از رویدادها و تاثیر بر احساسات مخاطب، ارتباط موفقی با تماشاگر برقرار کند و با استفاده از تصویرسازیهای زیبا، بهره گرفتن از حداکثر امکانات دیداری و شنیداری بر تاثیر گذاریاش بیفزاید اما آن قدر توش و توان خود را در راه این عوامل جانبی خرج میکند، که از مهمترین عامل این تاثیرگذاری یعنی بازیگر غافل میماند و علی رغم تواناییهای فراوان اجرا بالاخص در حوزه کارگردانی نمیتواند آن چنان که باید با مخاطب ارتباط برقرار کند و از تاثیرگذاری به خصوص در حوزه احساس بازمیماند.
مهمترین عواملی که باعث پس روی و به حاشیه رفتن بازیگر در این اجرا شدهاند و به تبع آن از بار احساسی نمایش نیز کاستهاند، عبارتند از:
1- موسیقی
زمانی آیزنشتاین کارگردان بزرگ سینمای روسیه گفته بود که بهترین موسیقی فیلم آن موسیقی است که شنیده نشود. در پس این پارادوکس که میتوان آن را به تئاتر نیز تعمیم داد، پیام بزرگی نهفته است. موسیقی در تئاتر یک مکمل است. مکملی برای فضاسازی در درجه اول و پس از آن شخصیتپردازی. مکملی که ذهن مخاطب را نه تنها از صحنه دور نمیکند، بلکه به سوی صحنه و بازیگران هدایت میکند و چنان در آن مستحیل میشود که خود جزئی از کلیت آن میشود و به شکلی نامحسوس بر فضا تاثیر میگذارد. اما موسیقی زیبای سعید ذهنی آن چنان بر فضای نمایش "در قاب ماه" سیطره مییابد که در عمل موسیقی را میتوان بازیگر اصلی این نمایش دانست، بازیگری که به فضاها معنی میدهد، روایت میکند و جهت نمایش را تعیین میکند و عمده فضاهای نمایش نه از طریق بازیگران که از طریق موسیقی به مخاطب منتقل میشود. از دیگر عواملی که باعث هر چه برجستهتر شدن موسیقی در این اجرا میشود نحوه جایگیری نوازندگان در جلوی صحنه و حرکات بعضاً نمایشی آنهاست که بخش عمدهای از توجه تماشاگر را به خود معطوف میدارد.
مشکل موسیقی"در قاب ماه" آن است که شنیده میشود و به همان اندازه دیده میشود و با دیدن و شنیده شدنش سهمی را در به حاشیه راندن بازیگر دارد.
2- جلوههای دیداری
این نمایش با توجه به امکانات تالار وحدت و استفاده کارگردان از این امکانات سرشار از جلوههای دیداری است اعم از تصاویر متعدد پروجکشن، سایهها و استفاده از دود و جلوههای نوری متنوع، چنان که به ندرت میتوان لحظاتی را در اجرا یافت که کارگردان از این جلوهها بهره نبرده باشد.
این استفاده مکرر از جلوههای بصری به زیباتر کردن وجه دیداری اثر کمک شایانی کرده اما از سویی تعدد آنها باعث کمرنگ شدن نقش بازیگر شده، چون اگر بخشی از فضاسازی نمایش چنان که ذکر شد بر دوش موسیقی است، بخش دیگر آن بر عهده این جلوههای بصری و بالاخص تصاویر پروجکشن است تا جایی که مجالی برای فضاسازی توسط بازیگر در اجرا باقی نمیماند و آن چه از بازیگر باقی میماند سایهای است مبهم و دور.
از دیگر سو تعدد جلوههای دیداری از جمله سایهها و تصاویر پروجکشن باعث میشود کار تبدیل به دافعه شود و اگر چه این تصاویر برای کمک به تنوع اجرا به آن اضافه شده اما این تنوع خود به تکرار میگراید و پس از چندی تماشاگر را خسته میکند.
3- کارگردانی
یکی از مهمترین عوامل به حاشیه رفتن بازیگران در این اجرا به نحوه طراحی حرکت توسط کارگردان بازمیگردد که خود را در دو نوع میزانسن عمده وی نمایان میکند.
نخست آن که بخش زیادی از زمان نمایش و طراحی حرکتی کارگردان مصروف حرکات دسته جمعی و بالاخص رقص با شمشیر شده است که در نوع خود زیبا و جذاب و برگرفته از آئینهای بدوی اعراب است، اما ویژگی بارز این نوع حرکات عدم هویت فردی و به تبع آن شخصیتپردازی است. یعنی تماشاگر در این نوع حرکات فردیت بازیگر و جزئیات بازی وی را فراموش کرده و به عنوان یک کل به آنان مینگرد.
انتقال احساس در این نوع حرکات بیش از آن که از بازی بازیگران ناشی شود از نوع طراحی کارگردان، ریتم حرکتی و تصویرسازی به دست میآید و در این نقطه نیز بازیگر به حاشیه رفته و کارگردان است که بر مخاطب تاثیر میگذارد.
دومین عامل در طراحی کارگردان به حریمهایی باز میگردد که در نمایشهای مذهبی وجود دارد و مانع از نشان دادن چهره اولیا میشود. در این نمایش و بالاخص در بخشهای پایانی آن امام حسین(ع)، حضرت زینب(س) و حضرت عباس(ع) شخصیتهای محوری و پیش برنده هستند که ما با چهره هیچ کدام روبهرو نمیشویم. این بازیگر را ملزم میکند از طریق سایر امکانات بیانی همچون صدا و حرکت به ارتباط با تماشاگر دست یابد آن چنان که در تعزیه اتفاق میافتد.
اما کارگردان با بهرهگیری از چند عامل تنها بر قدسیت این شخصیتها تاکید میکند و در عمل آنها را به حاشیه میراند. در غالب لحظات نمایش این شخصیتها یا به شکل سایه نشان داده میشوند و یا در بکراند قرار دارند. هیچ کدام از آنها حرکات درشت ندارند و صدایشان نیز به وسیله اکو تقویت میشود و در عمل هیچ ابزاری برای انتقال حس از سوی بازیگران باقی نمیماند حال آن که این شخصیتها همچنان که اشاره شد شخصیتهای محوری نمایش هستند.
4- نمایشنامه
از دیگر عناصری که باعث پس روی بازیگران شده و مانع ارتباط حسی آنان با مخاطب میشود، شخصیتپردازی است؛ چرا که تا پایان نمایش نیز مخاطب در انتخاب قهرمان داستان و شخصیت پیش برنده و محوری درمیماند. در ابتدا با شخصیت سکوت و مادرش روبهرو میشویم و حوادث حول محور آنان شکل میگیرد. به سرعت آنها جای خود را به هلال و مادرش میدهند و سپس دو مادر به عنوان ناظر به حاشیه میروند و امام حسین و یارانش این نقش را به عهده میگیرند و در پایان دوباره سکوت به عنوان شخصیت اصلی معرفی میشود.
این دوگانگی در تعیین شخصیت محوری باعث میشود هیچ کدام از شخصیتها آن چنان که باید نه برای بازیگر و نه برای مخاطب جا نیفتد و تاثیرگذاری خود را از دست بدهند.
در پایان میتوان گفت هر چند نمایش"در قاب ماه" در بررسی جزء به جزء از عناصری بسیار قوی و قدرتمند تشکیل شده اما این عناصر قدرتمند نمیتوانند تشکیل یک کلیت قوی را بدهند چرا که یک عامل ارتباطی بسیار مهم در این میانه فراموش شده است؛ عاملی به نام بازیگر که میتوانست به هر یک از این عناصر قدرتی مضاعف ببخشد.