در حال بارگذاری ...
دلنوشته ای برای فقدان شهریار تیمورپور

حالا برای فرشتگان نقاشی می‌کنی

ایران تئاتر- سید علی تدین صدوقی: شهریار عزیز خبر پروازت چه ناگهانی و چه شوکه‌کننده بود؛ زندگی‌ات چون فیلمی پر از اتفاقات تراژدی و طنز و مملو از واقعیت بود.

تو سرشار از ایده بودی و استعداد هنری،چه شب‌ها که فیلم‌نامه‌هایت را برایم می‌خواندی و آرزو داشتی که روزی به ثمر بنشیند.

نقاشی‌هایت در هیاهوی کج‌فهمی‌ها و حسادت‌ها گم شد و آثارت آن‌گونه که در خور شأن و جایگاه هنری‌ات است، شناخته نشد؛ تو آن‌قدر مهربان و یکرنگ بودی که همه از خوبی‌هایت و از سادگی و یکرنگی و انسانیتت به نفع خود سود می‌جستند.

با همه استعداد درخشان و منحصربه‌فردی که داشتی نقاشی هایت را متواضعانه روی سکو‌های تئاتر شهر با قیمتی اندک به فروش می‌رساندی و این یعنی تراژدی! کار چهره‌پردازی‌ات که در تئاتر شهر تمام می‌شد نقاشی‌هایت را در محوطه روی سکو در سرما و گرما پهن می‌کردی و می‌فروختی، به فروش روزی دو تا سه اثر نیز قانع بودی ؛تابلو‌هایت را به اندک بها می‌فروختی تا کسی دست خالی نرود و از اینکه نمی‌تواند تابلویی بخرد ناراحت نشود.

می‌گفتی من تابلو‌هایم را ارزان می‌دهم تا همه بتوانند بخرند و آن کسی که دوست دارد تابلویی هنری داشته باشد اما پولش را ندارد بتواند یک اثر با خود ببرد به یادگار.

 آثار طراحی و نقاشی‌ات در نوع خود به لحاظ سبک و شیوه کار بی‌نظیر و خارق‌العاده و منحصربه‌فرد بود. تو به سبک خاص خودت دست یافته بودی که چیزی از سبک و آثار بزرگان نقاشی کم نداشت. سبکی که می‌توان آن را به سبک استاد شهریار تیمورپور نام نهاد و این شیوه در سبک‌ گریم و چهره‌پردازی‌ات نیز متبلور شده بود. تو به سرعت‌ گریم می‌کردی و به همان اندازه با ظرافت و بادقت و گویا و چندوجهی.

تو یکی از حرفه‌ای‌ترین طراحان‌گریم و ‌گریمور‌های تئاتر بودی. یادت هست نمایش کامو سال ۶۸ تئاتر شهر سالن قشقایی یا نمایش هر گلی یه بویی داره تئاتر شهر سالن کوچک سال ۷۶ و... تو چه طراحی‌های نابی کردی و چه‌ گریمی.

صد افسوس که حتی در تئاتر شهر نیز هیچ‌گاه نمایشگاهی از نقاتشی و تجربه گریم هایت  برپا نشد.  سالن انتظار اصلی تئاتر شهر یا سنگلج یا چهارسو یا و... می توانست مفتخر به  نمایشگاهی از آثار زیبایت شود.

تئاتر کشور یکی از چیره‌دست‌ترین و استاد‌ترین چهره‌پردازان خود را از دست داد که جایش به این سادگی‌ها و به این زودی‌ها پر نخواهد شد.

شهریار عزیز نشد که در خور شأن و جایگاه هنری‌ات تو را بشناسیم. هنوز یادگاری‌هایت و تابلو‌هایت به دیوار اتاقم خودنمایی می‌کند. و چه خاطره انگیز است چند تجربه تابلو‌های مشترک از نقاشی تو وخوشنویسی من .دوست قدیمی  چه بگویم که روزگاری بد بنیاد است و نامردمی بسیار.یادم هست که می‌گفتی تو مهربانی کن هر چند که دیگران نامهربانی می‌کنند چون خدا با ماست و او مهربان مهربانان است.

می‌گفتی من خدا را در درونم حس می‌کنم و برای خدا نقاشی می‌کنم چون او زیباترین است. چقدر آثارت را به هر کسی که دوست داشت اما همان ده هزار تومان را نداشت هدیه می‌دادی؛ می‌گفتی باید در هر خانه تابلویی هنری باشد تا روح انسان‌ها را تلطیف کند.

آه‌ ای شهریار گرامی، ای رفیق شفیق روز‌های تنهایی و بی‌حوصلگی؛ اشک مجالم نمی‌دهد و اگر الان بودی می‌گفتی چرا اشک؟

 ای دوست، تو را به دستان مهربان خدا می‌سپارم و می‌دانم که حالا برای فرشتگان نقاشی می‌کنی.




مطالب مرتبط

نظرات کاربران