مروری بر آثار بخش تجربههای نو جشنواره تئاتر فجر
تجربههای نو، یکی از بخشهای جدی جشنواره بیستوهفتم تئاتر فجر بود که پس از سالها حرف و حدیث در مورد به رسمیت شناختن این نوع آثار تجربی که در حاشیه جشنواره قرار میگرفتند، امسال به طور رسمی وارد جدول جشنواره شد.
رضا آشفته:
تجربههای نو، یکی از بخشهای جدی جشنواره بیستوهفتم تئاتر فجر بود که پس از سالها حرف و حدیث در مورد به رسمیت شناختن این نوع آثار تجربی که در حاشیه جشنواره قرار میگرفتند، امسال به طور رسمی وارد جدول جشنواره شد.
9 اثر از کارگردانهای نوجو در این بخش عرضه شد. همایون غنیزاده(آگاممنون)، سیاوش پاکراه(راه رفتن روی طناب باریک)، عاطفه تهرانی(بخوان)، علیاصغر دشتی(ملانصرالدین)، عبدالحی شماسی(هر چه اکنون دیدید به کسی نگویید، هیچ کس باور نمیکند چون حقیقت را گفتهاید)، کوروش اسداللهی(دادگاه هملت)، یاسر خاسب(عجیب ولی واقعی)، آرش میرطالبی(گودو در انتظار گودو) و مهدی صدری(مدهآ ـ رپرتاژ) جزء پذیرفته شدگان تجربههای نو در جشنواره امسال بودند.
در این میان موفق به دیدن 4 اثر شدم که درباره هر یک به تفضیل اظهارنظر خواهم کرد تا شاید بتوانم در پایان به یک جمعبندی قابل ملاحظه از این بخش برسم.
هر چه اکنون دیدید...
عبدالحی شماسی در دهه 60 با نمایشهایی مانند لکوموتیوران، خوشههای خاکستری و حکایت شهر سنگی تبدیل به چهرهای آوانگارد و نوجو شد. راهی که پیش از او توسط عباس نعلبندیان، بهمن فرسی، آشور بانی پال بابلا، آربی آوانسیان، محمد صالحعلاء و دیگران بنا نهاده شده بود. شماسی گاهی به سمت ابزورد و گاهی به سمت آثار اکسپرسیونیستی سیر میکرد و این بار در فضایی عجیب ولی واقعی سیر کرده است. نمایش چند تکه که در آن انواع و گونههای متفاوت را در کنار هم میبینی و در آن وسط یک جرقه برای ورود تماشاگر به صحنه ایجاد شده است. سر آخرین فیلمی از ریزهکاریهای تماشاگران در حین دیدن اثر به نمایش درمیآید.
در ابتدا یک سیاه بازی میبینیم. سیاه خبر از ازدواج دوم سپه سالار میدهد که بانو باور نمیکند. اما با منطق و توجیهات سیاه، بانو این اقدام شوهرش را میپذیرد و در پی انتقام برمیآید. سپه سالار نیز سرگردان است تا این که... افتادن لته دکور و جرقههایی در سقف که مثلاً پرژوکتورها ترکیدهاند یا برق شهری قطع شده و حالا با برق اضطراری باید کار را بگیرند یا نگیرند و تعمیر دکور نیز که خود بهانه دیگر است. در این میان جمعی از بازیگران و نابازیگران به دنبال رفع نقیصه هستند که کیفی زده میشود و تهمتی مطرح. یکی مینوازد و میخواند. یکی پا در میانی میکند تا همه را آشتی دهد و سوءتفاهم را بر طرف کند. ادامه نمایش به یک پرده از خودکشی یک آدم بیکار میرسد که دو فرزند نابغه دارد. دختری که تحصیل در رشته پزشکی را در نیمه راه رها میکند تا همسر راننده اتوبوسی بشود و پسری که به دلیل بیپولی با آن که در مسابقه ورودی مدارس تیزهوشان رتبه خوبی آورده باید در معمولیترین مدرسه تحصیل کند. این داستان واقعی یک بار دیگر به زبان عبدالحی شماسی روایت میشود. مستندی در دل نمایش شکل میگیرد. این جا ردپای شیوه آگوستو بوال حس میشود که تاکیدی بر شورایی شدن نمایش هست. حتی خود شماسی نمیخواهد کاملاً مستند باشد. او را سوار بر سطل زباله به وسط صحنه میآورند و میبرند. در این هیروبیر یک ولگرد کارتن خواب، یک مرد واکسی و یک پسر بچه با دستگاه امتحان وزن و دفتر مشق به وسط صحنه میآیند.
نوبت به نقالی توسط زن بازیگر میرسد که چند بار هم تپق میزند و سر آخر فیلمی از ادا و اطوار تماشاگران که در زمان اجرا تصویر گرفته شده است نشان داده میشود. یک تجربه داغ که هنوز نیاز به چاشنیهای بهتری دارد. اولاً فاصله بین تماشاگران و بازیگران زودتر برداشته شود. ثانیاً این ارتباط با پرسشهای جدیتر و عمیقتری مواجه شود. ثالثاً تکههای نمایشی گیراتر از حال حاضر بشود و رابعاً هماهنگی و سازگاری بین اجرا و واقعیت ممکنتر بنماید. در این صورت شماسی بداههنواز قراین خواهد شد. هر چند در حال حاضر نیز کاملاً موفق است. اما اکنون فقط با یک پیشنهاد همه را درگیر میکند اما در صورت طی طریق فراتر از یک پیشنهاد، یک درام نوین و مسئله ساز که با تکیه بر زوایای دید چندگانه همه را تحت تاثیر قرار خواهد داد، پی میریزد. آن گاه نگاه متعهدانه وی نیز پررنگتر و به دور از شعار محفل هنرمندانه و تکنیکال را آشکار خواهد کرد.
ملانصرالدین
علیاصغر دشتی چهره در خور تاملی است، هر چند با این کار جدید خود نیز تبدیل به یک ملانصرالدین مطلوب شده است. او در اجرای اخیر خود همه را با یک لطیفه مواجه میکند و همه به یک بازی فراخوانده میشوند. تماشاگران با شماره و به ترتیب وارد گود میشوند و با جمله"یک روزی خر ملا صاحبش را گم کرده بود، گم کرده بود و... " همه چیز پیش روی تماشاگر قرار میگیرد. تماشاگر به یک وضعیت غیر معمول و نا آشنا پا نهاده است. او قرار نیست که یک نمایش کامل و خطی ببیند و حتی قرار نیست که یک نمایش بیپایان و یا سیال ببیند بلکه تماشاگر باید لحظاتی از برشهای گوناگون را پیش رویش مرور کند. تماشاگر با بریدهای از سیاه بازی و تعزیه ایرانی، کابوکی ژاپنی، کاتاکالی هندی، در انتظار گودوی ساموئل بکت، ننه دلاور و فرزندانش برتولد برشت، شاه لیر شکسپیر، دونده تنهای استقامت و... روبهرو میشود. گروه بازیگران در دستههای چند گانه حول یک تاب بزرگ که برای 60 نفر تدراک دیده شده است میگردند و بریدههای نمایشی خود را به اجرا میگذارند. حالا چرا این بریدهها؟ بماند. جهانی از داشتههای قبلی هنر نمایش که در یک نگاه مورد بازنگری قرار میگیرند و شاید نباید اسم این سیاحت هنری را بازنگری گذاشت.
به هر تقدیر تماشاگر مینشیند، میبیند، میشنود، به فکر فرو میرود، میخندد، مات میشود و مبهوت، کمی حوصلهاش سر میرود(شاید) و البته یک نمایش بیمنطق میبیند. منطق ما را به نتیجه میرساند؛ مثبت و منفی فرقی نمیکند؛ اما در این جا آدمهای بیچاره و خر ملا سرگردانند و ملا هم آن دورتر در کنجی نشسته و هیچ انگار برایش مهم نیست. قرار نیست فکر والایی از این اثر به ذهن متبادر شود. قرار است که دقایقی با فعالیت و تجربه یک گروه از بازیگران نوجو و در عین حال کارگردانی علیاصغر دشتی به همراه دراماتورژی نسیم احمدپور آشنا شویم.
تجربهای که در ادامه"پینوکیو"، "دنکیشوت" و"شازده کوچولو" دیدهایم و حال یک قدم پا پیش گذاشتهاند تا همه چیز از منظر یک ایرانی مورد توجه قرار گیرد. تاملی که مطمئناً راه به جایی نمیبرد. در یک دنیای دوار و تکراری، جز عبث و تو خالی بودن چیز دیگری عاید ما نمیشود. آن جا ملانصرالدین سوبژه است و ما تبدیل به ابژه شدهایم. او و ما کار کائنات را مرور میکنیم و خر سرگردان راه به جایی نمیبرد. حتی نمیتوان این اثر را با مابقی آثار علیاصغر دشتی مقایسه کرد. یک اثر منحصر به فرد که فقط و فقط در حد یک تجربه است، بدون ارزشگذاری. شاید همین بارزترین نکته برای دفاع از ملانصرالدین باشد.
عجیب ولی واقعی
یاسر خاسب با"هدیه مرموز" خوش درخشید، اما با"عجیب ولی واقعی" دچار یک پسرفت عجیب ولی واقعی شده است. او هنرمندی خلاق است و بدن را به درستی میشناسد و بر آن سلطه زیباییشناسانه دارد. میداند که طبیعت چه امتیازات بارز و برجستهای در بدن نهاده که انسان را از حصار بدبختیهایش برهاند. اما هنر درگیر و دار فرم و محتوا و به ایدهآل خود نزدیک میشود. حتی کار تجربی نیز باید نتیجه خود را در چنین فرآیندی سمت و سو دهد. البته شسکت و پسرفت لازمه کار تجربی است؛ چون تجربه بر پایه ضوابط و مقررات مشخص شکل نمیگیرد، بلکه با اتکای بر پیشینه گذشتگان به دنبال یافتن نکات نامکشوف است که در فرآیند تولید یک اثر هنری به منصه ظهور میرسد. تو میتوانی تجارب دیگران را به نام خود سمت و سوی تازهای بدهی یا علیه آنها طغیان کنی یا در تکامل آنها بکوشی و هزار و یک راه و شیوه و ترفند دیگر.
"عجیب ولی واقعی" درگیر فرم اجرایی است. بدن به دو پاره تبدیل شده تا در همسویی دو تکه بالا و پایین به رنگ سرخ و سیاه. یک تن واحد برای جستوجوی حقیقت وجودی خود سیر آفاق و انفس کند. بدن در بستری موزیکال و پر صدا به دنبال یک فرم بیبدیل است. اما این فرم بیبدیل در همسویی با یک محتوای بارز و صریح قرار نمیگیرد. پیام، مشخص و آشکار نیست که همین عین شعار و به نوعی بیراهه رفتن است. بحث محتوا، دلانگیز شدن هوشمندانه شکل اجرایی است. تو یک ظرف زیبا را برای استعمال چه خوراکی با ایجاد چه نوع نگاه زیباییشناسانهای خلق میکنی؟! اثر هنری لمس میشود و ذهن را به پرسش وامیدارد. چه پرسش یا پرسشهایی از"عجیب ولی واقعی" به ذهن خطور میکند؟
متاسفانه ما گاهی دچار شعار میشویم و گاهی دچار عدم اندیشه قابل اعتنا و تامل و همین هنر را از شکل حقیقی و ناب و موثرش دور میکند. گروتفسکی، بروک، کانتور و دیگران زیبایی را با اندیشه آمیختهاند، آنان نه عاشق شعار و پیامدهی بودهاند و در فرم گرایی مطلق غوطهور شدهاند. آنان هنر برای هنر را به دور از هر سوءتفاهمی با نقاط پنهان و ناپیدای ذهن تماشاگر گره زدهاند. آنان ناخودآگاه را به کشف حقیقت وجودی خود فراخواندهاند. گروتفسکی در میان دراویش کردستان گمشده خود را مییابد. از بدن چگونه میتوان در مدار بیخود شدن، سحر و جادوی راستین را در فضای مشترک القا کرد. این همه شگفتی در بدن موج میزند و پنهان و خاموش است و رقص دراویش این هوشیاری ذهنگرایانه را عیان میکند. چرا ما نباید این اندیشه را در پس اعماق اثرمان پنهان داشته باشیم و در هزار توی اثرمان با کد و نشانهها یک سلوک اندیشمندانه را پدیدار کنیم؟!
آگاممنون
"آگاممنون" هم از اساطیر شناخته شده یونان باستان است و متنهایی که از آن زمان تا امروز درباره آن نوشته شده، زبانزد همه است به خصوص آنها که در حریم ادبیات نمایشی بیشتر قدم میزنند.
همایون غنیزاده هم جوان خوشنامی است که به خصوص با نمایش"ددالوس و ایکاروس" به ظاهر راه صد شبه را یک شبه پیمود. او این بار هم در همان فضای قبلی جستوجوی دیگری را پیش روی مخاطبش میگذارد. در اجرا متکی به حرکات مکانیکی است. طناب و سیم بکسل و جوشکاری و قایق و بادبان و باران. در آن جا این فضای مکانیکی با هواپیما و پرواز نمودار میشد.
اما در متن هدف، ارائه یک تک گویی است که در آن"آگاممنون" با بازی جواد نمکی و یک عروسک تقریباً بی شکل برای نمودار شدن فرزند و همسر آگاممنون در طول اجرا به کار میآید. مونولوگ نوشتن و امروزی کردن"آگاممنون" تا حدی کار غنیزاده را سخت کرده به خصوص این که قرار است بستر کار هم کمی بکتی و مدرنتر جلوه کند. حالا با این فضای محدود و سنگین کمتر کسی میتواند با سربلندی از آن بیرون بیاید. غنیزاده هم نیمه دوم کارش کاملاً زیادی است. نیمه اول را به راحتی و در بستر دراماتیک و خیلی جذاب پیش میآید. اما بازی با کلمات پچپچه و زمزمه کمی بیشتر از حد انتظار نمایش را به درازا میکشد، به اصطلاح باعث ایجاد بحر طویلهایی میشود که از حوصله یک ضد درام هم خارج است. ناگفته نماند که این بحرطویلها را هزار بار در این نوع آثار آوانگارد و ابزورد شنیدهایم. ای کاش ایجاز را ملاک و معیار این تک گویی قرار میدادند و البته پایان کار نیز به نیمه اول به خوبی گره میخورد و غرق شدن آگاممنون نیز از همه زیباتر نمایان میشد.
البته ناگفته نماند که جواد نمکی از جان مایه میگذارد و در جان بخشی آگاممنون و دیگران کم نمیگذارد. قایق هم فکر زیباشناسانهای دارد. در تئاتر که کمتر حرکت دیده میشود، این ابزار و امکانات هنرمندانه و خلاق مینماید و هنوز غنیزاده باید از این مواد و عناصر برای همان هدف اصلی که یک ضددرام خواهد بود، استفاده کند و البته در ادبیات حوصله بیشتری نیاز است و بیتعارف این حوصله است که در تکامل و خروجی مطلوبتر پیشوازی خواهد کرد.
نتیجه
نتیجه هم با شماست! فکر میکنم بودن تئاتر تجربی به معنا و مفهوم واقعی آن و از آن بهتر تجربههای نو که با آن یکی کاملاً متفاوت مینماید، در لوله آزمایشگاهی شکل میگیرد، پس از سالهای جستوجو و کار برای رسیدن به پرداختها و پردازشهای نوینتر و در دومی فقط شیوههای موجود تجربه میشود و مطمئناً پس از آموختن قواعد و اصول است که راه برای پرداخت آموزههای تازهتر و مکاشفات شخصیتر باز میشود؛ مشروط بر آن که پذیرش عمومی نیز به دنبال داشته باشد.