یادداشتی بر نمایش «گروفالو» به کارگردانی آرش شریفزاده
پیتزای فندق، ماکارونی مار و شب پرستاره
نمایشی پرهیجان برای کودکان
ایران تئاتر_آران قادرپور: «گروفالو» نمایشی به نویسندگی بهرام جلالیپور و کارگردانی آرش شریفزاده این روزها در مرکز کانون پرورشی فکری کودکان و نوجوانان، سالن بوستان خیابان حجاب پذیرای تماشاچیان کودک و نوجوان است.
گروفالو زاییده تخیل موشی است و موشی کاراکتر اصلی نمایش گروفالو است. پدر و مادر موشی که به صورت دو سایه روی صفحه کوچکی در همان ابتدای داستان ظاهر میشوند او را به تنهایی برای پیدا کردن گردو و فندق به جنگل میفرستند. او در این تجربه جدیدش به موشی شجاع و زرنگ بدل میشودو میآموزد که چگونه به کمک فکر و تخیلش به جنگ حیواناتی برود که قصد خوردنش را کردهاند.
به قول روح پدربزرگ که به او میگوید: قدرت مگه فقط به هیکلِ!؟ اولین بار در مواجه با روباه دم دار و به کمک روح پدربزرگ موشی گروفالو را تخیل میکند و روباه را میترساند.
گروفالو موجودی 6 متری است با چنگالهای تیز و خوراکش روباه بریان است. رنگ غالب لباس روباه همانند لباس پدربزرگ قرمز است و دامنی قرمز رنگ پوشیده است. بازیگر نقش روباه دم روباه را به نشانه این حیوان به دست کرده است و کلاه به سر دارد. پدربزرگ عصا به دست دارد و لباسی شبیه بابانوئل پوشیده که شامل یک کت قرمز رنگ است و کلاه و ریشی سفید.
در صحنه دوم تابلوی شب پرستاره ونگوگ در پس زمینه به صورت یک تابلوی چند لتهای است و به فضاسازی کمک میکند. روباه از ترس پا به فرار میگذارد و موزیکی شاد پخش میشود که تماشاچیان کودک نشسته در سالن همراهش شادی میکنند و دست میزنند. کم کم در صحنه بعد سر و کله مار پیدا میشود. بازیگر نقش مار، ماری بلند را بر دوش دارد و همزمان با حرکتهای بدنش و هماهنگی آن با مار، حرکت خزیدن مار و هیس هیس کردن نیشش را برای تماشاچی تداعی میکند. اوست که به موشی پیشنهاد خوردن پیتزای فندق را میدهد و موشی با مشورت با روح پدربزرگ زودتر از آنکه مار نقشهاش را عملی کند او را نیز مانند روباه با گفتن داستان ملاقات با گروفالو غافلگیر میکند؛گروفالو چشماش زرده زرده زرده. پشتش خارهای سمی سیاهه و عاشق ماکارونی ماره. همان بلایی که بر سر روباه آمد، مار نیز فرار را بر قرار ترجیح میدهد.
جغد تیزپرواز آخرین حیوانی است که موشی در جنگل با او برخورد میکند. او به برج مراقبت اعلام کند که دوباره سقوط کرده است و چتر نجاتش مثل همیشه باز نشده است و موقعیتش حالتی کمیک دارد. ورودش مانند موجودی سردرگم است وقتی که در جنگل ظاهر میشود. آن قدر چشمهای تیزی دارد که تنها حیوانی است که پدربزرگ را میبیند و معلوم میشود اصلا خود او پدربزرگ را پیش از مرگش خورده است. از ترس اینکه با چشمهای ورقلمبیده گروفالو، هیکل بزرگ و ارتفاع 6 متری او برخورد نکند خودش را به شکل مرغ و ماهی و بز و اسب هم که شده در میآورد بلکه آن طور که موشی گفته است توسط گروفالو خورده نشود. او هم حسابی ترسیده است.
سرانجام گروفالو دوست موشی در حالی که صدای موسیقی ما را آماده ورودش به صحنه میکند به نمایش وارد میشود. ورود این عروسک تن پوش بزرگ و قهوهای رنگ به صحنه اندکی ترسناک است اما گویا کارگردان به صورت تعمدی سعی در آشنا کردن مخاطبان کودکش با گروفالو دارد و چند دقیقهای به او فرصت داده است تا برای بچهها دست تکان دهد یا با چنگالهایش با بچههای تماشاچی ردیف اول دستی به نشانه دوستی دراز کند. گروفالو خیلی سریع تبدیل به کاراکتر بامزه نمایش میشود که تماشاچی کودک از آن نمیترسد و برایش هیجان خوشایندی دارد.
نمایش گروفالو تا به پایانش که موشی از پدربزرگ تشکر میکند و دیگر پدربزرگ نیست که او را ببیند و تنها صدایش را میشنویم، نمایشی موزیکال و پر انرژی است که البته به تماشاچیان اغلب کودک و کمتر نوجوانش- به نظر میرسد برای گروه سنی بالای 12،13 سال اندکی با احتیاط بایستی برخورد کرد به دلیل ماهیت قصه و حضور عروسکها- اجازه میدهد با این فضای شاد و موزیکال و قصه عروسک-بازیگرها همراه شوند و به خوبی میتواند در زمانی کمی بیش از یک ساعت مخاطبان کودک خود را به همراه بزرگترهایشان روی صندلیهای سالن بوستان کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بنشاند و حسابی سرگرمشان کند.
فضایی زنده، پر انرژی و سرشار از تخیلی که کودکان را به فکر درباره قصهای وا میدارد که حتما جایی و زمانی در یادشان خواهد ماند. تئاتر کودک و اتفاقات نمایشی کار شدهای از این دست همان سرگرمی مفرح و سالمی است که اگر خوب ساخته و پرداخته شود همچنان میتواند کودکان و نوجوانان امروز ما را بدل به بزرگسالانی پر تحرک و امیدوار و خلاق کند.
بیجهت نیست کشورهایی که به لحاظ فرهنگ و آموزش سرمایهگذاریهای قابل توجهی بر هنرهای نمایشی از جمله تئاتر برای کودکان و نوجوانان دارند، نتایج چشمگیر و قابل تاملی را از آنِ خود کردهاند. کودک امروز ما شاید بیش از هر زمان دیگری نیاز دارد تا در فضایی امن و راحت به همراه گروه همسالانش تجربه تماشای نمایش در سالنی را که نور آن خاموش میشود، داشته باشد. تجربهای کمنظیر که میتواند با دوستان و همکلاسیهایش ساعاتی بخندد، دست بزند، با عروسکها و قصه نمایش احساس همذاتپنداری کند و برای مشکلات کودکانه و نوجوانانه خودش راه حلی پیدا کند و هنگام رودررو شدن با مشکل و احساس ترس زود تسلیم نشود.
نمایش گروفالو شروع تکاندهندهای ندارد و چه بسا نخستین دیالوگهای آن قابل بازبینی و تاملی دوباره است آنجا که به نحوه برخورد والدین برای فرستادن موشی به جنگل برمیگردد؛ محتوا و لحن گفتار پدر و مادر موشی! اما گروفالو جزو آن دسته از آثار نمایشی محسوب میشود که صحنه به صحنه انگار اتفاقات جذابتری در آن رخ میدهد. هماهنگی خوب و تخیلبرانگیز بازیگران، گریمهای فانتزی و لباسهای شاد و متنوع، به همراه دکور ساده و تا حد زیادی کاربردی آن موفق به ترسیم جهانی یکتا برای مخاطب خود میشود. او به تماشاچی کودک خود کدها و قراردادهای دراماتیک را به خوبی آموزش میدهد تا بتواند با دیدن تکهای سنگ و منظره نقاشی پسزمینه جنگل ذهنی خود را بسازد. همان قراردادی که برای مخاطبان بزرگسال قرار است فهمیده شود برای او هم قابل درک و یادگیری است.
تماشاچی به خوبی با نمایش گروفالو ارتباط برقرار میکند تا جایی که دلش میخواهد به جغد تیزپا نام آن موجود که موشی است را بگوید و یا با پیروزی او پا بکوبد و دست بزند و با موزیک سرشوق بیاید.دنیای باورپذیری که محصول همکاری مخاطب کودک و اجراکنندگان آن است رویدادی است که جامعه فرهنگی، هنری و آموزشی ما بیش از اینها نیازمند آن است.
مشاهده تماشاچیان کودک و شور و حال دوستداشتنیشان در سالن نمایش پیش از شروع نمایش و گرفتن عکسهای یادگاری در پایان نمایش با عروسکها و در صحنه نمایش رویداد جادوی سفیدی است که بارها و بارها آزموده شده و نتایج مفید آن تثبیت شده است. جهان فانتاستیک قصههایی که آلیس در سرزمین عجایب «لوئیس کارول»شان تا همیشه میماند آن قدرها معجزه دارد که بارها و بارها بتواند چوب جادویی بسیاری از هنرمندان و اجراکنندگان آن را همچنان روی صحنه به آفریدنی تازه وادارد.
عکسها: اختر تاجیک