مروری بر اهمیت بازخوانی تاریخ و وقایع انقلاب اسلامی
تئاتر و کشف حقیقتی که گاه از یاد رفته
تئاتر و کشف حقیقتی که گاه از یاد رفته 2
پوستر ششمین هفته هنر انقلاب رونمایی شد 2
تئاتر و کشف حقیقتی که گاه از یاد رفته 3
هادی حوری
ایران تئاتر - هادی حوری : فارغ از هر نوع موضعگیری ایدئولوژیک و هر گونه قضاوت باورمندی به تحولات اجتماعی ایران در دوران تغییر نظام حاکمه ، باید بگویم که هر انقلابی در هر جامعه ای به معنای دگرگونی و ایجاد تغییرات بنیادی در نهادی های اجتماعی ، فرهنگی ، سیاسی و اقتصادی ست ، از این رو ساده انگارانه ست اگر گمان کنیم تئاتر به مثابه یکی از نهادهای مهم فرهنگی در هر کشوری ، می تواند به دور از چنین تحولی به هستی خود ادامه دهد.
یک نمایشنامه نویس نمی تواند نسبت به تحولات جامعه خود بی تفاوت بماند و چشم هایش را به روی هر نوع حرکتی ببندد و سپس انتظار داشته باشد که اثری ماندگار خلق کند. چراکه بنظر من هنر به طور اعم و تیاتر بطور اخص هنری ست که با پژوهش ، فلسفه و تاریخ ، جامعه شناسی ... و بطور کل با دانش عجین شده است. نمایشنامه فاقد دانش، حدیث نفسی شخصی ست که تاریخ مصرف دارد .مخاطب شخصی و خصوصی دارد و از این روی هرگز قادر به نفوذ و گسترش در لایه های مختلف اجتماعی نیست و به همین دلیل نمیتواند مانا و اثر گذار باشد.
اهمیت بازخوانی تاریخ و وقایع انقلاب اسلامی در ۴۳ سال اخیر
تئاتر هنری کنش مند است که بدنبال ایجاد واکنش است. گره افکنی می کند تا گره گشایی کرده باشد. تعلیق می سازد تا تعلق یابد. طرح توطئه می ریزد تا افشاگری کند. شخصیت پردازی می کند تا شاخصه ها را پردازش کند. حدیث نفس می گوید تا نفَس ها را به حدیثی تازه بیالاید و در سکون و سکوت های خود بدنبال ایجاد تحول و تحرک در لایه های پنهان اندیشه و روان مخاطب است. از این روست که تاثیر گذار و تاثر پذیر است.و از همین روست که نه تنها نسبت به هر تحولی در جامعه پیرامونی خویش واکنش نشان می دهد و به مطالعه و غور در آن می پردازد ، بلکه تلاش می کند بعنوان بخش عمده و مهمی از ادبیات در روایات خود، تاریخ نویسی صادق باشد که لایه پنهان و نهفته در جامعه مردمی را نگاشته و به دور از نفی و قبول های سیاسی ، چیستی و چرایی های زمان خود را به آیندگان انتقال دهد. از این روست که تیاترایران نیز هرگز نخواسته و نمی تواند به تحولات چهار دهه پیشین خویش بی اعتنا باشد. شاهد این ادعا حجم آثاری ست که با نگرش به چنین موضوعی ساخته شده و در تاریخ تئاتر این کشور از آنها نام برده می شود.
نقش هنرهای نمایشی در تبیین وقایع و گلوگاه های انقلاب و ... تا مقاومت
کشور ما پس از تغییر و تحولات دهه پنجاه دچار جنگ شد. بگذارید بگویم که به نظر من جنگ در هر جای جهان و میان هر مللی و به هر بهانه ای مذموم و محکوم است. جنگ پایان گفتگوست . پایان انسان است. پایان تفکر است . پایان هنر و زندگی ست. جنگ به هر بهانه ای فرصت جایگزینی مرگ با زندگی، تاریکی با نور، عشق با تنفر ، وقدر با قداره است.اما از سوی دیگر اگر بخواهم به این بهانه در باره نمایشنامه نویسی و تئاتر عرصه جنگ و مقاومت حرفی بزنم باید بگویم که چنین جریانی بدلیل تحریک عمیق عاطفه جمعی و بروز تراژدی های گسترده در تمامی سطوح درگیر ، و همچنین خلق موقعیت هایی که خصایص و عواطف انسانی را بصورت عریان در برابر دیگران قرار میدهد ، یکی از پرمایه ترین عرصه های خلق درام است. تاریخ نویسان معتقدند هر کشوری که بیش از دیگر کشورها دچار جنگ شده باشد ، تاریخ قطور تری دارد ، با این مصداق می توان گفت هر کشوری که دچار جنگ شده باشد می باید تئاتر پربار تروغنی تری نیز داشته باشد.
روابط انسانی در جنگ ، بروز خصایص فردی و جمعی ، اتفاقات تلخ و شیرین ، پیروزمندی ها و شکست ها ، گریز ها و ایستادگی ها ،اسارت ها ، ایثار و فداکاری ها بروز و اوج انسانیت تا اضمحلال صفات بشریت( چه در صحنه اصلی جنگ و چه در خطوط پشتیبانی و مردمی آن ) همه و همه از کوچکترین اتفاق تا بزرگترین آنها می تواند سبب ساز آفرینش آثاری ماندگار باشد ، زیرا که باعث می شود تا انسانی ترین خصایص بشر به دور از همه لایه های شعاری و پنهانکاری های مصلحت طلبانه اش بروز کرده و آشکار شود. شما به بزرگترین تراژدی های ادبیات نمایشی نگاه کنید.غالب آنها درباره جنگ و مواجهه انسان با چنین موقعیتی ست. شاهنامه فردوسی بعنوان بزرگترین و فاخرترین اثر حماسی جهان در اثر جنگ شکل می گیرد در عین حال که زیباترین عشقهای حماسی را نیز در خود دارد.
بروز چنین اتفاق تلخی در هر کجای این کره خاکی، تمامی اقشار جامعه را با هر نگرش و باور و توان و سطحی می تواند در بر گرفته و متاثر کند. و مسلما هنر تئاتر که تنها هنر جهانست که توسط انسان ، با حضور انسان، برای انسان و درباره موضوعات انسانی ساخته میشود، تلاش کرده از چنین موقعیتی بیشترین بهره را گرفته و خلق اثر کند. هرچند شرایط متفاوت سیاسی در جای جای کره خاکی ، گاه سبب شده تا آثاری به عرصه نرسد و یا پس از خلق ، پنهان و مهجور بماند ، اما همان اندازه از آثار هنری که باقی مانده اند نشان دهنده تاثیر بزرگ چنین اتفاقی بر هنرمندان همه عرصه های هنری ست . نگاهی به حجم آثار هنری نابود شده پس از ظهور نازیسم در اروپا و یا دیکتاتوری پرولتاریا در شوروی سابق شاهد این ادعاست.
اما آثاری که می مانند شاهدان صادقی از شرایط دردناک و تراژدی های بشری ست و هرگز نمیتوانند و نباید در سایه موضعگیری های باورمند قضاوت شوند. زیرا هنرمندان حتی در آثاری که صد درصد جانبدارانه است باز هم ناچار از بازگو کردن بخشی از تاریخ مردمی خویش است.
کارکرد هنرهای نمایشی در ایجاد سوال برای نسل جوان و جلب توجه آن ها به حوزه عملکرد انقلابی
تئاتر ، هنری کنش مند است که همواره بدنبال تاثیر گذاری بر اندیشه مخاطب و وادار کردن او به تغییر است .چنین هنری پیوسته نیروی محرک و تغییر در نهادهای اندیشه محور جوامع بوده است و یا امیدوارم که بوده باشد. در واقع هنر، طرح سوال است. هنر ایجاد انگیزه برای کشف است.
اگر فلسفه می کوشد تا انسان را وارد عرصه ای کند که در آن مرزها و محدوده ها تثبیت شده اند و هر چیزی چنان که باید ، قرار گرفته و ثابت شده است؛ تئاتر مخاطب خود را به عرصه بی مرزی میکشاند و در برابر هر بایدی ، یک شاید قرار میدهد تا ثابت کند که هیچ اصلی ثابت نیست ، به جز اصل تغییر پذیری . از این روست که تئاتر بدنبال مخاطبینی می گردد که هنوز عواطف و اندیشه شان حساسیت های خود را از دست نداده و آستانه تحرک پذیری شان قابل دسترسی و تحریک است . تا با طرح سوال مخاطب خویش را به حرکت وادار کند چرا که میداند هر خلق و کشف تازه ای در پس حرکت و جستجو نهفته است.
با چنین مقدمه ای می توانم بگویم که اگر نویسندگان و نمایشنامه نویسانی که در عرصه موضوعات انقلاب قلم می زنند بدنبال طرح و ایجاد سوالی درست باشند ، مسلما پاسخی درست خواهند یافت. و در این مسیر آنچه مراقبت نیاز دارد پرهیز از هرگونه موضعگیری جزمی و رسم قواعدی ست که مخاطب جرات پرسش از آن را نداشته باشد. انقلاب حرکتی بدنبال تحولات بزرگ ست و هیچ تحولی بزرگ نخواهد بود اگر اندیشه های سازنده آن کوچک باشند و کوچک بیندیشند. ما نمیتوانیم آثار شجاعانه خلق کنیم وقتی که ترس در وجودمان نهادینه شده باشد.با این وجود حتی محافظه کارترین اثر هنری نیز پیوسته سوالی را با خود همراه دارد که مخاطب ناچار به یافتن پاسخ آن است.
هنرنمایش که زمانی بازوی توانمند حرکتِ انقلاب بود امروز چگونه می تواند در مسیر حرکت انقلابِ اسلامی نقش آفرینی کند؟
هر انقلابی برای رسیدن به حقیقتی که بنیانگذارانش به آن باور دارند ، تمامی واقعیت های موجود را دگرگون می کنند؛ و در پی پیروزی یا شکست آن ، هنر می کوشد تا از واقعیت های موجود و به جا مانده، به کشف حقیقتی برسد که گاه از یاد رفته و یا در اثر ضرورت های اجتماعی تغییر صورت و وضعیت داده است؛ و درست در این نقطه است که هنر اجتماعی در قبال تحول و تغییری که گذرانده عموماً سه موضع متفاوت خواهد داشت. یا همسو با انقلابیونی که اینک تبدیل به صاحبان قدرت و ثروت شده اند به نیرویی مبلغ بدل می شود، یا امیدوارانه به نقد جامعه و جریانات انقلابی می پردازد و یا نومیدانه دست به تولید آثاری میزند که گاه هرگز به عرصه نمی رسند در نتیجه حالتی اعتراضی و یا انفعالی به خود می گیرد.
در ایران و پس از تحولات اجتماعی پنجاه و هفت و پیروزی انقلاب اسلامی تا چند سال اکثر هنرها بخاطر روشن نبودن شرایط و مواضع اصلی حرکت ، در نوعی محاق بلاتکلیفی و حتی تردید در بودن و نبودن به سر می بردند.از سویی هنوز نظام موجود ثبات لازم و کافی را نداشت و از سوی دیگر جامعه روشنفکر ایران دچار انشقاق ها و تردیدهای بسیار بود و از تمام اینها مهمتر و موثرتر شرایط اسفناک جنگی که به کشور ما تحمیل شد.تمامی رشته های هنری تلاش می کردند جامعه را به سمت تهییج برای دفاع از مرزها سوق دهند و به نوعی مبلغ جریانی شدند که بتواند کشور را از وضعیت موجود نجات دهد.حتی گروه هایی تلاش کردند در همان شرایط آثاری را به میان سنگرها و خاکریز ها ببرند و اجرا کنند. اما پس از پایان این شرایط و رسیدن به نوسازی کشوری که چنان جنگی را گذرانده بود، شرایط سیاسی کشور علیرغم بسیاری از تلاشها همچنان دچار عدم ثبات و همچنین تولد جامعه تازه ای از اشرافیت محلی شد که تلاش میکرد سرمایه های باقیمانده و موجود را به خود جلب کند. جناح بندی های سیاسی که بیشتر موجب تقسیمات اقتصادی می شد شکل گرفته بود و علیرغم تلاش بسیاری از نیروهای وفاداری که همچنان سعی داشتند کشور به ثباتی دلخواه و مناسب برسد ، اختلاف نظرها می توانست در سطوح مختلف اجتماعی و بر گونه های متفاوت فرهنگی اثر گذار باشد.
درچنین شرایطی گروهی ار هنرمندان ، وفادار به آرمان ها تلاش کردند تا همچنان شعایر و باورهای جامعه را حفظ کنند ، برخی از هنرمندان نیز به سمت جذب جامعه سرمایه دار نو شکفته رفتند تا شرایطی را برای ادامه حیات خود بسازند . و دسته ای دیگر به نقد وضعیت موجود پرداختند بی آنکه هیچ آینده ای را متصور باشند. برخی نیز به سمت حفظ معارفِ باقی مانده از دوران جنگ رفتند و تلاش کردند با تولید آثاری که مُبّلغ چنین معارفی بود جامعه را با معنویتی که بدان باور داشتند آشنا کنند و پایگاه های فرهنگی خود را با چنین الگویی در گونه ای از تئاتر که بعدها نام مقاومت به خود گرفت برقرار کردند. اما همه این گروه و دسته ها و مراکز،کلیت انرژی خود را بر روی تولید محتوا گذاشته و از ایجاد خلاقیت و رفرم در الگوهای اجرایی پرهیز کردند. و این میت وانست دو علت داشته باشد .اول اینکه تئاتر ما در شکل اجرایی همچنان مقلد جامعه اروپایی و صاحبان اصلی این هنر بود و هر گونه نوآوری بدلیل وضوح برخورداری ، با نقد ها و مخالفت های شدید روبرو می شد ؛ و دوم اینکه فرم اثر همواره قابل رویت و روشن است و میتواند نگرش صاحب آن اثر را برای دیگران آشکار سازد.
اما امروز که جامعه به شرایطی رسیده که مطالبات خود را میتوانند آشکارتر مطرح سازد می بینیم که جسارت به وجود آمده در سطوح اجتماعی توانسته حتی در فرمهای اجرایی آثار نیز موثر باشد و ما هر از گاهی خلاقیت های جسورانه ای را در فرم و شکل های اجرایی نیز می بینیم.
برای اثرگذاری هرچه هنرانقلاب بیشتر پژوهش ، نظریه پردازی و تبیین الگوها و ساختارهای تماتیک، محتوایی، دراماتیک، ژانری و اجراییِ تا چه اندازه ضروری است؟
اعتقاد من بر این است که ما نیاز داریم کمی به خودمان زمان بدهیم. کمی از کار کردن و اصرار بر تکرار خودمان دست بکشیم. هر چقدر که لازم است هیچ کاری نکنیم و در عوض به کتابخانه هایمان رجوع کنیم و به تشکل های مطالعاتی و پژوهشی بپردازیم ، شاید آن بارقه ای که نیازمند آنیم تا دچار تحول و گریز از تکرار شویم را در بستر مطالعاتی و بحث ها و گفتگوهای بنیادین بیابیم. زیرا با کمال تاسف مدتی ست که احساس می کنم تئاتر ما حرفی برای گفتن ندارد و به هر قیمتی تلاش میکند خود را زنده نگاه دارد. و در این میان مسلما استثنائاتی نیز وجود دارند که بدلایل زیادی (که ربطی به خود اثر ندارد) نتوانسته اند جریان ساز باشند.
دوستانی که تاریخ هنر جهان را تورقی کرده باشند حتما شاهد بسیاری از آثار هنری بوده اند که در مقاطعی برای دفاع و یا رد نظریه و ایدئولوژی خاصی ظهور کرده و سپس با هر گونه تغییر در پایگاه صاحبان آن ایدئولوژی ، تاریخ مصرفشان تمام شده است. این گونه آثار صرفا محدود به تئاتر ادبیات دراماتیک هم نمی شود و آثار تجسمی و ادبی و موسیقایی را نیز شامل شده است.ما بیش از هر چیزی نیازمند پژوهشیم. نیازمند دانش و مباحث وجودی هنریم. نیازمند دانستن و تفکر و تعمق در کار خویشتنیم. در غیر اینصورت ناچار به تکرار خود و واپسگرایی شده و نابودی مان حتمی ست.زیرا هنری که اثر گذار و جریان ساز نباشد ، از آغاز محکوم به شکست است.فرقی هم نمی کند رویکرد اعتقادی و محتوایی این هنر چه باشد.
آیا در طول ۴ دهه از کادرسازی و تربیت هنرمند متعهد و انقلابی غفلت شده ؟
با تاسف فراوان باید اذعان داشت به دلایل گوناگون و بسیار، مدت زمانی طولانی ست که در بخش آموزش عملکردی راضی کننده نداشته ایم. به کم قناعت کرده ایم . و از طرح هر گونه پرسشی گریخته ایم زیرا پاسخی در خور نداشته ایم. اما نسل امروز جامعه هنری ما نسلی زیرک ، مطالبه گر ودر عین حال عجول و زیاده خواه است که هرگز نمی خواهد با کسالت و خستگی ما کنار بیاید ، و بر عهده ماست که برای ایجاد رابطه ای درست ، تن به تغییر در خودمان دهیم . و یا همه چیز را فراموش کنیم و عرصه را به دیگران بسپاریم.
اجازه بدهید حرفهایم را با دیالوگی از نمایش ریچارد هشتم اثر جاودان ویلیلم شکسپیر به پایان برم . آنجا که کاردینال وُلزی می گوید:
آدمی اینگونه است که یک روز وجودش همچون گیاهی که نخستین برگ های لطیفش را پدید می آورد سرشار از امید است ، روز بعد گل میدهد و به سرافرازی میرسد .روز سوم یخبندانی کشنده از راه میرسد ، و آنگاه که مرد بی پروا بر این گمان است که بی شک عظمتش به بار می نشیند ، یخ بندان ریشه اش را تباه می سازد و او فرو می افتد.همانگونه که من فرو افتادم. چه اندازه بی نواست آن کس که دل به محبت شاهان خوش کرده است.بیشتر از رنج و عذاب و تباهی که از جنگ ها و زنان به ما می رسد در آن لبخندی ست که در آرزوی آنیم ، مقصودم چهره یک شاه است.آن که شاه است. و آنگاه که مردی این چنین فرو می افتد، همچون ابلیس فرو می افتد و در دلش امیدی نیست.