مروری بر نمایشهای سومین روز جشنواره همدان
آموزنده شدن کارها و دورهمی باب اسفنجی و کرگدن یونسکو
در روز سوم دیدن برخی نمایشهای خیابانی و صحنهای میتوانست دربرگیرنده نکات آموزنده برای گروههای سنی کودک و نوجوان باشد و این همان هدف اصلی است که چنین آثاری را درخور تأمل و تماشا خواهد کرد چون آموزشوپرورش در ذات تئاتر کودک و نوجوان نمایان است.
باب اسفنجی و کرگدن
رضا آشفته: نمایش باب اسفنجی و کرگدن به نویسندگی و کارگردانی ساعی صالحی ثابت از تهران به نظر میرسد در چالش این دو متن نامترادف به معنایی تازه از یک وضعیت دست مییابد. در تلفیق و آمیزش کارتون باب اسفنجی و ضد درام کرگدن اثر اوژن یونسکو یک متن تازه از این شخصیتها و موقعیتها بیرون میآید که گویی یک متن سرگرمکننده در تلفیق با یک متن متفکر به دنبال ارائه یک وضعیت پویاتر برای بچههای نوجوان برآمده است و بخش عمده موفقیت این اجرا دقیقاً دستیابی به یک دراماتورژی درخور تأمل است. البته میتوانست کمی سبکتر و شیرینتر از حال حاضر این پیچیدگی و ژرفا را بر ما روشنتر سازد با این دانستگی که مخاطب نوجوان هنوز حال و هوای یک مخاطب بزرگسال را برای فهم دگردیسی و استحاله انسان به حیوان را ندارد. به همین دلیل این سادهسازی کماکان لازم است و اجرا نیز در نیمه نخست با ریتم کند مانع از ارتباط بهتر با مخاطب خواهد شد و اما در نیمه دوم یخ بازیگران بیشتر باز میشود و با طراوت ما را در ارتباط با پیچیدگیها قرار میدهند. بهویژه بازیگران نقش باب اسفنجی (دختری که بهجای بهنام بازی میکند)، بازیگر نقش ژان یا پلینگتون و بازیگر نقش خرچنگ که بعد نقش پاتریشیا را بازی میکند.
ایکاش به گریم یا ماسک توجه بیشتری میشد که تصاویر بهتری از استحاله ارائه میشد. همچنین میشد از ابزار و امکانات بهتری برای پر شدن فضا بهمنظور ارائه این فضای دگرگونشونده استفاده شود.
سومین روز تابستان
نمایش سومین روز تابستان به نویسندگی و کارگردانی محسن پورقاسمی از همدان که به شیوه ترکیبی میکروتئاتر و نقالی بر آن است یک تئاتر روایی را بر مخاطب نوجوان معلوم سازد. شاید در نگاه اول مشکل عمده در متن، اتکای به خاطرات و ایجاد احساس نوستالژیک به سیوپنج سال پیش باشد بیآنکه ارادهای معطوف به ساختوساز درست یک درام تأثیرگذار در پیش داشته باشد و البته در خود این خاطرات نیز میتوانست همان داستان جن پنهان یا برخورد با سرکار استوار با جنبههای درام بیشتر بر ما معلوم شود که این مورد دوم بیشتر به وضعیت عمو سبیلوی بهرام بیضایی شباهت پیدا میکرد... درعینحال این شیوه قصهگویی در بستر یک میکروتئاتر بیشتر ایستا و کمتر پویا نمیتواند روح و روان بچههایی آمیخته با خیال و فانتزی را با تأثیر مطلوب از آن خود سازد... با آنکه زحمات آنان در ساخت دکور و عروسکها ستودنی است و سیدمهرداد کاووسی نقال چیرهدستی است که هم در نقل کامیاب است و هم در آوازخوانی و هم در صداسازیها و جاذبه اولیه برای دیده شدن و پای کار نشاندن تماشاگر را بهراستی عهدهدار است اما اینها در نبود همان درام که باید به دامنه تأثیر گسترده منجر شود، درواقع شیرازه کار تثبیت نخواهد شد و انتظاری هم برای یک بازتاب فراتر از نوستالژی نسبت به کوچهها و خاطرات قدیمی همدان وجود نخواهد داشت.
آوردهاند که...
نمایش «آوردهاند که...» از اصفهان به نویسندگی محسن عمادی و کار هادی کیانی باز هم در اتکای به شعر «حسینقلی مردی که لب نداشت» اثر احمد شاملو همچنان در قصهگویی گیر میکند و نمیتواند ما را در یک وضعیت درامگونه به آن مطلوب نزدیکتر کند بلکه در این واماندگی برخی از عناصر و المانهای صحنهای نیز کارکرد درست خود را از دست میدهند و درواقع منجر به یک تصویرسازی کارآمد نخواهد شد و همچنین صدای صحنه و موسیقی گاهی بالاتر از دیالوگگویی بازیگران اوج میگیرد و این لاپوشانی صدای شخصیتها خط سیر قصه را از هم میپاشد و ما آنطور که بایدوشاید در جریان این قصه زیبا قرار نخواهیم گرفت.
دیگر کارها
نمایشهای خیابانی یه دنیایی که آدماش آبی شن از محلات به کارگردانی میثم کرمی و نقل برزو کار سیدمحسن هاشمی از تربتحیدریه نیز توانستند مردم را برای دقایقی جذب کنند. نمایش لول درباره آموزش نه گفتن به کودکان است که خود مقوله جدی برای رشد هر یک از آدمهاست و باید از کودکی مورد توجه قرار گیرد. دومی هم برگرفته از قصههای شاهنامه است که میخواهد بهگونهای از منظر فرزند سهراب، رستم دستان را تحت تأثیر قرار دهد.