در حال بارگذاری ...

نگاهی به نمایش عجیب ولی واقعی نوشته یاسر خاسب و علی اصغری به کارگردانی یاسر خاسب

مهدی نصیری: یاسر خاسب فارغ‌التحصیل رشته بازیگری است و تاکنون چند پانتومیم با عناوین"تولد تا مرگ"، "قفس"، "هدیه مرموز" را کارگردانی کرده که خودش هم در آنها بازی داشته است. بنابراین می‌توان بازیگری متکی بر حرکت و کارگردانی مبتنی بر زبان بدن را از مهمترین مشخصات کار او معرفی کرد. ضمن این که اجرای نمایش کوتاه "هدیه مرموز" تسلط این کارگردان و بازیگر جوان بر شیوه کارش را تقریباً به اثبات رسانده است.

خاسب در نمایش قبلی‌اش- هدیه مرموز- با به کارگیری مناسب فنون بازیگری و اجرای آن در قالب یک کار هدفمند، توانست فرم روایی نمایش مبتنی بر زبان بدن را با حرکت از وجوه بیرونی اجرا به مفاهیم درونی نمایش به تماشا بگذارد و حالا در پی تکرار موفقیت پیشین، نمایش- عجیب ولی واقعی- را در حال اجرا دارد که باز هم بر پایه ارتباط مستقیم بازیگر- تماشاگر طراحی شده و قصد دارد از جنبه‌های بیرونی و دیداری حرکت بازیگر به وجوه درونی معنا برسد.
در واقع می‌توان این کارگردان و آثارش را پیرو سبکی دانست که پس از تطور ماهیت حضور و اهمیت نقش بازیگر در نمایش و از نظریات استانیسلاوسکی به بعد در تئاتر مدرن جهان محوریت پیدا می‌کند. این شیوه به رویای تئاتری کریگ در دستیابی به احساس از طریق حرکت و شیوه دیداری مورد انتظار آپیا می‌رسد و سپس در تئاتر بی‌چیز گروتفسکی ماهیتی متفاوت پیدا می‌کند و به رقص مدرن و محوریت حرکت در آثار مارتاگراهام و آلوین نیکلائیس می‌رسد.
هر چند متاسفانه در تئاتر ایران اشتیاق به تقلید و تبدیل بی‌واسطه تئوری به عمل، هیچ‌گاه اجازه رسیدن به تولیدی مبتنی بر قواعد سبک را به کارگردان‌های جوان تئاتر نداده است، اما علاقه به تجربه‌کردن این شیوه‌ها همچنان در بسیاری از جوانان تئاتری وجود دارد و از میان آنها تاکنون "یاسر خاسب" با چند اجرا توانسته شیوه‌اش را به برخی اصول و معیارهای قابل قبول تئاتر مدرن و متکی بر حرکت نزدیک کند.
خاسب در "عجیب ولی واقعی" ظاهرا ساختار و شکل کلی نمایش را براساس یک ایده ساده اولیه بدست آورده است؛ دو اندامواره ناقص از بدن انسان به یکباره در صحنه ظاهر می‌شوند.
نیم تند بالا که با ماهیچه‌های قرمز رنگ نقاشی شده بر لباس بازیگر نشان داده شده و در سویی دیگر پاها که در نیم تنه رنگی بازیگری دیگر دیده می‌شوند و در هر کدام از دو بازیگر، بخش دیگر بدن پوشیده در لباس سیاه و دیده نمی‌شوند. انگار دو پا از یک سو و نیم تنه بدن از سوی دیگر بر صحنه پرتاب شده‌اند و حالا در تلاش برای اثبات جسمیت وجودی‌شان می‌خواهند به حرکت درآیند. به حرکت درآمدن و جنبشی که شاید بتوان آن را آغاز زندگی و تحرک هستی انسان دانست. این دو اندامواره سرگردان پس از به حرکت درآمدن با یکدیگر مواجه می‌شوند و تقابل و چالشی دیگر را برای درک جسمیت و وجود خود در ارتباط با جسمیتی خارج از خود آغاز می‌کنند و زمانی که ماهیت جسمی‌شان را درک می‌کنند همچون دو قطعه گمشده در ترکیب با هم به وجد می‌آیند و این جسمیت تکمیل شده را در اندام کامل یک انسان مجسم می‌سازند. حالا جسمیت انسان در قالب یک اندام و با حضور دو بازیگر کامل شده است. بازیگران پس از اثبات و تکمیل جسم انسانی لباس‌ها را از تن در می‌آورند و تبدیل به دو انسان کامل می‌شوند و از تن درآوردن لباس‌هایی که با نقاشی رگ‌ها و ماهیچه‌ها تجسم دیداری جسم است، در واقع آغاز مرحله‌ای دیگر- یعنی رسیدن به ماهیتی وجودی برای انسان است. از این به بعد، انسان در صحنه نمایش به حرکت در می‌آید، سخن می‌گوید، جسمیت خود را با خواست و سرمستی درونی به رقص وا می‌دارد و البته مبارزه‌ای را برای حرکت دادن و از حرکت بازداشتن آغاز می‌کند.
پایان این مبارزه هم فروافتادن پرده بزرگ انتهای صحنه است و"چون پرده در افتد... "
یاسر خاسب در "عجیب ولی واقعی" کاملا پیرو همان حرکت از وجود بیرونی به درون بازیگر است و به خوبی توانسته گذر از ماهیت جسمی به ماهیت وجودی انسان را با تمرکز و توجه به ارتباط مستقیم و بی واسطه بازیگر و تماشاگر به اجرا درآورد. بنابراین کارگردان با حذف تمام مولفه‌های دیگر اجرا تمام توجه و تمرکز تماشاگر را به حضور بازیگر و حرکت او در صحنه معطوف ساخته و بازیگر همچون یک هدایتگر از طریق وجوه دیداری حرکت، این تمرکز را از بیرون به درون هدایت می کند.
از نظر پیشروِ این شیوه اجرایی- یرژی گروتوفسکی- هم بازیگر کشیشی است که یک مناجات دراماتیک می‌آفریند و درعین حال تماشاگر را به تجربه هدایت می‌کند. پس یک عنصر تازه در تئاتر به وجود می‌آید: تنش روانی بین بازیگر و تماشاگر.
در واقع هدف از اجرای این شیوه رسیدن به نوعی تجزیه و تحلیل فعال در وجوه تماشاگر است.
یاسر خاسب هم در نمایش‌اش چنین رویکردی را با نشان دادن جسمیت پریشان و آشفته کردن درونی مخاطب آغاز می‌کند؛ سرو صدای برخورد دست‌ها و پاها، ‌پیش از تکمیل اندام انسان، آغاز مرحله آشفتگی است. اما زمانی که اندام انسان با در کنار هم قرار گرفتن دو قطعه گمشده کامل شد. این آشفتگی به تجزیه و تحلیل نزدیک می‌شود و در پی ارائه تعریف کامل از ماهیت جسمی و وجودی انسان است. انسانی که حالا از آن خلاء جسمی و نقصان رهایی یافته و به دنبال دستیابی به ابزارهای دیگر است و حالا می‌خواهد سخن بگوید.
"عجیب ولی واقعی" را می‌‌بایست در ادامه کارهای پیشین کارگردان آن مورد بررسی و تحلیل قرار داد و با توجه به این رویکرد می‌توان اضافه کرد که یاسر خاسب در پی رسیدن به سبک و شیوه کار خاص خودش است؛ اما مهمترین آسیبی که ممکن است او به عنوان یک کارگردان با آن مواجه شود، سقوط به ورطه تکرار است و بدتر از آن، ‌این که در نتیجه تکرار نتواند حتی موفقیت‌های پیشین را در آثارش تکرار کند.
"هدیه مرموز" به لحاظ یکدستی، هدفمندی و کامل بودن، از نمایش جدید یاسر خاسب کم نقص‌تر بود. به نظر می‌رسد که چند دلیل اصلی شامل شتابزدگی در رسیدن به مرحله اجرا، تکرار صرف تجربه موفق گذشته و از همه مهمتر برخی ضعف‌های موجود در حوزه فعالیت‌های کارگردانی، از جمله دلایل این ضعف‌ها باشد.
در بررسی دقیق‌تر این دو نمایش می‌توان حوزه‌های تولید و اجرا را به دو گستره مهم بازیگری و کارگردانی تقسیم کرد؛ با توجه به این تقسیم‌بندی هم می‌توان گفت که یاسر خاسب با توجه به تجربیات گذشته و دانش و تسلطی که در حوزه بازیگری دارد، در اجرای حرکت و ارائه جزییات کار بازیگری بسیاری بهتر ازکارگردانی عمل کرده است.
"هدیه مرموز" نمایش کاملی بود، به این دلیل که بازی کم نقص یاسر خاسب و تسلط او بر زبان بدن و حرکت به صورتی هدفمند و در راستای فرم اجرایی، کارگردانی و تکمیل شده بود. در واقع این نمایش به واسطه خلاقیت‌ها، دانش و تسلط بازیگری به مرحله اجرا رسیده و نقطه اضافه، بی‌نظمی و بی‌هدفی در آن وجود ندارد.
اما در"عجیب ولی واقعی" بیشتر تسلط بازیگر و حرکت او در جهت هدف اجرایی است که دیده می‌شود. بخش‌هایی از نمایش جدید یاسر خاسب به واسطه تسلط قدرت و اقتدار بازیگری بر کارگردانی، با بی‌نظمی‌ها و ناهماهنگی‌های اجرایی همراه شده‌ و این ویژگی به خصوص در اوایل اجرا زیاد دیده می‌شود.
این در حالی است که من اولین اجرای نمایش درکارگاه نمایش را دیدم و مسلما گروه پس از چند نوبت اجرا به یکدستی و هماهنگی بیشتری خواهند رسید، اما درمجموع تسلط و اقتدار زیاده از حد بازیگری در کارهای خاسب را حتی اگر نه امروز، که بعد از این می‌توان پیش‌بینی کرد و انتظار داشت.
بنابراین به نظر می‌رسد که او برای بهترشدن ‌اثر و جلوگیری از دخالت  عناصر اضافه در اجرا و رسیدن به فرمی یکدست و هدفمند می‌بایست اجازه ‌دهد که کارش از بیرون هم دیده شود و با کمک مدیریتی همراه با خودش به مرحله نهایی برسد.
نکته دیگر این‌که، اگر چه در شیوه اجرایی نمایش، تمرکز و توجه به اهمیت بازیگر و ارتباط موثر و مسلط او با تماشاگر مهم‌ترین اصل اجراست، اما با وجود این نمی‌بایست مولفه‌های دیگر اجرایی را در سایه حضور ایده اجرایی و محوریت بازیگر از دست داد. یاسر خاسب، هم در"هدیه مرموز" و هم در "عجیب ولی واقعی" از کارکرد بسیار مهم  نور در اجرای نمایش‌اش به خوبی استفاده نکرده و نورپردازی به عنوان مهم‌ترین مولفه پس از بازیگری جایگاه و استفاده خوبی در آثارش ندارند.
شاید اگر اهمیت و تاثیر نور در بدست دادن وجوه دیداری و تمرکز ایجادکردن بر روی حرکت و حضور بازیگران در این نمایش بیشتر مورد توجه قرار می‌گرفت، تماشاگر شاهد نمایشی به مراتب زیباتر و جذاب‌تر می‌شد. به طور مثال او می‌توانست با استفاده از نور و پنهان کردن نیمه دوم بازیگران(لباس سیاه) در بخش‌های مربوط به اندامواره‌های ناقص، زیبایی حرکت بازیگران و خلق وجوه دیداری مناسب اجرا را دو چندان کند.

آلبوم عکس