گفتوگو با نویسنده و کارگردان نمایش «سگها و استخوانهای مادرم»
مژگان خالقی: دوست داشتم نمایشنامه را درباره جنگ تحمیلی بنویسم
سالن چهارسو در مجموعه فرهنگی هنری تئاتر شهر این شبها ساعت ۲۰:۳۰ میزبان نمایشی با نام «سگها و استخوانهای مادرم» به نویسندگی، طراحی و کارگردانی «مژگان خالقی» است. این نمایش به مسئله جنگ و سرنوشت زنان و مردان و رنجهای آنان در این شرایط دشوار میپردازد. در نمایش «سگها و استخوانهای مادرم» که تا بیستم مهر روی صحنه خواهد بود، ریحانه سلامت، فرزانه سهیلی، غزاله جزایری، میثم عبدی، محمدعلی کاظمی، سپنتا پزشکی، النا میرزاییان و نوید بانی بهعنوان بازیگر حضور دارند.
احمدرضا حجارزاده: مژگان خالقی کارگردان تئاتر، سینما و تلویزیون، دارای مدرک کارشناسی و کارشناسی ارشد رشته کارگردانی تئاتر از دانشکده سینما-تئاتر و اکنون دانشجوی دکترای مطالعات تئاتر در دانشگاه تهران است. خالقی از اوایل دهه هشتاد، بازیگری و کارگردانی در مدیومهای تئاتر، سینما و تلویزیون را تجربه کرده است. از نمایشهایی که او تاکنون بهعنوان کارگردان روی صحنه برده، میتوان اشاره کرد به «امشب اینجا»، «تو مشغول مردنت بودی»، «واگویههای گاه و بیگاه مردی که به خاطر نمیآورم»، «کلاغ» و «بازی استریندبرگ».
با مژگان خالقی درباره ایده و مراحل نوشتن و تولید این اثر نمایشی و نقاط ضعف و قوت آن گفتوگو کردهایم که در ادامه میخوانید.
ایده اولیه نگارش نمایشنامه «سگها و استخوانهای مادرم» چگونه و بر اساس کدام دغدغه در ذهنتان شکل گرفت؟
ایده اولیه نمایشنامه از کتاب «نامه تیربارانشدهها» گرفته شده که نوشته «لویی آراگون» (نویسنده فرانسوی) است؛ در آن کتاب مستندی از مجموعه نامهها افرادی موجود است که پیش از اعدامشان نوشتهاند. ابتدا میخواستم نمایشنامه را بر اساس آن نامهها بنویسم اما در گپوگفتهایی که با آقای محمد چرمشیر داشتم، به این نتیجه رسیدیم که اصلاً خود جنگ و بهخصوص جنگ بالکان را محوریت قرار بدهیم و نمایشنامهای نوشته شود.
خیلی دوست داشتم نمایشنامه را در مورد جنگ ایران بنویسم، ولی با توجه به برخی ملاحظات و محدودیتهایی که وجود داشت و مطمئن بودم درباره جنگ ایران نمیتوان خیلی شفاف و عریان صحبت کرد، بنابراین حوزه جنگ را به بالکان و بوسنی بردیم.
نمایشنامه «سگها و استخوانهای مادرم» نخستینبار در سال 98 نوشته و بهصورت کتاب چاپ شده بود. چه شد که تصمیم گرفتید اول متن را چاپ کنید و بعد سراغ اجرا بروید؟ چرا همان سال برای اجرای نمایشنامهتان اقدام نکردید؟
ایدهای وجود دارد و نمیدانم هم این فکر از کجا آمده که اول باید نمایشنامه اجرا و بعد منتشر بشود اما وقتی من این نمایشنامه را نوشتم، همان زمان قصد اجرای آن را داشتم، ولی اینکه متن محک بخورد و بازخورد مخاطبان را ببینم، برایم خیلی مهم بود. در نتیجه تصمیم گرفتم اول نمایشنامه را منتشر کنم و بعد اجرا. البته مغایرتی با هم ندارند، یعنی هیچ اصلی وجود ندارد که اول باید کدام باشد. گاهی وقتی یک جریانی راه میافتد، انگار ما باید تابع آن جریان باشیم اما اینگونه نبود و من از ابتدا قصد اجرای نمایشنامه را داشتم، ولی اگر همان سال متن را اجرا نکردم، به این دلیل بود که شرایط تئاتر کار کردن را نداشتم. زمانی که نمایشنامه منتشر شد و میخواستم برای اجرای آن اقدام کنم، مصادف شد با انصراف من از جشنواره تئاتر فجر و من دیگر امکان اجرای تئاتر نداشتم.
در نمایشنامه «سگها و استخوانهای مادرم»، سرشت و سرنوشت زنان و وابستگی آنها به خانواده، دستمایه اجرا قرار گرفته اما در جایجای نمایش، حضور و تأثیر جنگ بر زندگی زنان دیده میشود. آیا قصد داشتید در این متن به تقبیح پدیده جنگ بپردازید یا راوی رنجهای زنان در روزگار جنگ باشید؟
اینها از هم جدا نیستند، یعنی سرنوشت زنان و وابستگی آنها به خانواده یا تأثیر جنگ و غیره. ببینید، برای فروپاشی یک خانواده دلایل مختلفی وجود دارد. دلایل فروپاشی یک خانواده میتواند داخلی یا خارجی باشد. دلیل خارجی میتواند سیل باشد یا جنگ یا هر آسیب طبیعی دیگری که باعث فروپاشی یک خانواده میشود. کودکان و زنان بیشترین آسیب را در این اتفاق میبینند. البته این نکته نافی آن نیست که مردها آسیب نمیبینند. اگر دقت بکنید در نمایشنامه به هر دو توجه شده اما قصه، قصه زنهاست. اینکه نمایش تقبیح جنگ باشد، بله، صددرصد اینگونه است. بیشک این نمایشنامه نوعی اعتراض به جنگ است بهعنوان عامل بسیار مهم در طول تاریخ بشر که موجب شده خانوادهها از بین بروند، شهر و فرهنگ و تاریخ یک سرزمین از بین بروند که بخشی از آن هم در نمایشنامه ما وجود دارد.
در نمایش «سگها و استخوانهای مادرم»، فرم اجرا بر متن و محتوا غالب است. با وجودی که شما سه قصه برای روایت دارید. آیا در ذهنتان، شکل اجرا بر محتوا ارجحیت داشت و میخواستید بیش از آنکه درباره جنگ و برپادارندگانش حرف بزنید، با حرکات فرم توسط بازیگران و قاببندیهای خاص در اجرا، تصویری خشن و منزجرکننده از جنگ را به نمایش بگذارید؟
سؤال خیلی خوبی پرسیدید اما برخلاف نظر شما، بعضیها هم به من گفتهاند متن بر اجرا غالب بوده. این موضوع میتواند نسبت به برخورد هر تماشاگر با اجرا، متفاوت باشد. مثلاً وقتی یک نویسنده نمایشی را میبیند، چون جهان ادبیات برایش اهمیت بیشتری دارد، معمولاً برای او چنین بازخوردی دارد. بعضیها از زاویه کارگردانی به آن نگاه میکنند و برخی بر اساس تأثیری که اجرا بر آنها گذاشته، نظر میدهند. پس این چیزی نیست که بتوانم بگویم کدام بر کدام تأثیر گذاشته. پاسخ به این پرسش برای من، پاسخ پیچیدهای میشود، ازاینجهت که خودم متن را کارگردانی کردم و هنگامِ کارگردانی، اصلاً به این فکر نمیکردم که باید متن بر اجرا بچربد یا برعکس. من حتی در متن خیلی تغییرات ایجاد کردم. متنی که چاپ شده با آنچه اجرا میشود، خیلی متفاوت است. چند بخش و یک کاراکتر به آن اضافه شده و تغییراتی کرده که نشان میدهد متن خودم را بیرحمانه کارگردانی کردم؛ یک جاهایی حذف و جای دیگری اضافه کردم؛ بنابراین آنچه شما میبینید، حاصل کارگردانی یک متن است.
اگر کارهای دیگر من را که نمایشنامه خودم نبوده مرور کنید، مثل متن «تو مشغول مردنت بودی»، باز من این دغدغه را در اجرا داشتم که بدن تبدیل به یک فیگور عصیانگر بشود که نیاز به کلمات ندارد تا خودش را ابراز کند. کلمات شاید کمک کند اما بدون کلمات هم میتوان کاری کرد که بدنها بتوانند خودشان را عرضه و بیان کنند. در واقع هیچ کارگردانی قبل از اجرا فکر نمیکند میخواهد کاری بکند که فیگوراتیو باشد یا مدرن باشد یا قاببندی این مدلی داشته باشد! نه، اجرا یک پروسهای است که در آن شما یک فرایندِ زمانبند متن نوشتاری به متنِ اجرایی را دارد و در آن فرایند است که اجرا شکل میگیرد. اینگونه نیست که شما از ابتدا بگویید خب منِ کارگردان میخواهم در این اجرا، فلان کار را بکنم. قطعاً ایدههایی وجود دارد که برخی از آن ایدهها در طول تمرین از بین میرود، بعضی دیگر پخته میشود و اجرایی که ممکن است شببهشب جزییاتش تغییر بکند، حاصل همان فرایندمحور بودن این شکل از تئاتری است که ما کار میکنیم.
به نظرم شاید بهتر بود از روایت غیرخطی پرهیز میکردید و قصه هر زن را جداگانه و به شکلی ساده و سرراست بازگو میکردید. در شکل فعلی اجرا، تماشاگر بهسختی میتواند قصهها را از یکدیگر تفکیک و دنبال بکند. چرا این شیوه روایت را انتخاب کردید؟
من اساساً با روایت خطی مشکل بنیادین دارم، به این خاطر که احساس میکنم چالشی برای تماشاگر ایجاد نمیکند. تماشاگر میآید یک قصهای را میشنود، مثل وقتیکه یک سریال تلویزیونی را تماشا میکند یا یک خبری را در فضای مجازی میخواند. برای من روایت همیشه در نمایشنامه و اجرا یک چالش است. تا حالا هیچ کاری هم ننوشتهام که روایتش خطی باشد؛ یعنی باید واحدهای اطلاعاتی متقاطع به تماشاگر منتقل بشود و تماشاگر آن را در ذهنش بسازد. حتی اگر آنچه در ذهنش میسازد یک پرتره کامل نباشد، هیچ اشکالی ندارد، به این دلیل که در این شکل از اجرا تأثیر آنی و پدیدارشناسانه بر اجرا اولویت دارد، نه اینکه قصهای از صفر تا صد بهتمامی به تماشاگر منتقل شود.
فکر نمیکنید مردهای داستان شما زیادی منفعلاند؟ چرا آنها در مقابله با دشمن و برای نجات زنانشان مبارزه نمیکنند؟ یا اگر قبلاً مبارزه کردهاند و امروز اسیر و اعدام شدهاند، چرا اشارهای به تلاشهای آنها نمیشود؟ در بخشهایی از نمایش هم به مسائل سیاسی و یک فرمانده ظالم و بیرحم اشاره میشود. شخصیتهای زندانی نمایش، مخالفان جنگ هستند یا فعالان سیاسی؟!
ببینید، ما در نمایشنامه دو زمان داریم؛ یک زمان که بلندتر است و بین زنان اتفاق میافتد و شامل چند شبانهروز است و زمان مردها که یک ساعت پیش از اعدام است. پس ما به اندازهای که فرصت داریم، میتوانیم اطلاعات بدهیم. مردها از زمان شروع شاهد تیرباران اولین همسلولیشان هستند و بعدازآن، یکبهیک نوبت خودشان میشود. در واقع ما فقط لحظه اعدام آنها و ترسهایشان از اعدام را میبینیم، ولی در مورد زنها نَه. چند شبانهروز میگذرد. تصمیم میگیرند بچهشان را سقط کنند یا فرار کنند، یعنی بازه زمانی زنها با مردها متفاوت است. در نتیجه این انفعال وقتی میتواند درست و منطقی باشد که هر دو در یک زمان به سر ببرند اما بین یک زمان چندروزه و زمانی کمتر از یک ساعت، باعث میشود ما روایت زنها را بشنویم. آنچه شما میگوید که انگار مردها منفعلاند، برای من تازه است! تا حالا نشنیده بودم. این تصمیم من بوده که قصه زنها را بشنویم و لحظه مرگ مردهایشان را. شاید در اجرای دیگری قصه مردها را بشنویم.
شخصیتهای نمایش از سه کشور خارجی انتخاب شدهاندندان که هر کدام بهنوعی درگیر جنگ بودهاند؛ فرانسه، آرژانتین و اگر اشتباه نکنم سوریه، لبنان یا عراق. چرا این سه کشور را انتخاب کردید؟
نه، اینطور نبود که من سه کشور خاص را انتخاب بکنم. همانطور که میدانید، در حوزه بالکان ملیتهای مختلف وجود دارد؛ تُرکها هستند و عربها، مسلمانان، بوسنیاییها و مسیحیان هستند. فرقههای مختلف از ملیتهای مختلف وجود دارند. حوزهای که من انتخاب کردم، مشخصاً بالکان است اما چون در دل خودشان اقوام مختلفی دارند، اسم یکیشان «حسن» است، اسم یکی دیگر «مایکا»، اسم آن یکی «زینب» یا «هانا» و اسم دیگری «سُعاد»! اینها همه چیزهایی هستند که در مرحله پژوهش به آن رسیدیم که چه ملیتهایی وجود دارند. غیر از اسمها، ما فقط یک جا اشاره میکنیم که این جنگ، مربوط به جنگ بالکان است. آنجا که گفته میشود «6 آوریل 1992، یک روز قبل از آن اتفاق». به روایتی اتفاق مربوط به 5 آوریل 1992 است. تلاش خودم این بود که نمایش خیلی هم به جغرافیای خاصی تعلق نداشته باشد. به زمانی برسد که هر کسی آن را تجربه کرده یا دربارهاش شنیده و خوانده، بتواند با آن ارتباط برقرار کند.
از نقاط قوت نمایش «سگها و...»، طراحی لباس خوب و انتخاب موسیقیهاست. آیا لباس شخصیتها کاملاً بر اساس طراحیهای «سمانه داوودی» بوده یا شما هم بهعنوان کارگردان ایدههایی در شکلگیری آنها داشتید؟ موسیقیهای کار نیز جذاب و دوستداشتنیاند. بهعنوان کارگردان در انتخاب موسیقیها چقدر صاحبنظر بودید؟
طراح لباس ما، خانم «سمانه داوودیپارسا» هستند که ما یک گروه هستیم و سالهاست با هم کار میکنیم. ایشان نقش عمدهای در طرحی لباسها داشتند. من در اولین جلسههایی که با هم داشتیم، از ایشان خواهش کردم دو چیز را در نظر داشته باشد؛ زنانگی و سادگی، به این معنا که زنها جلوهگری نکنند و طراحی لباسها مشخص نباشد، یعنی بهعنوان یک فشن یا چیزی که به کار اضافه شده، دیده نشود، بلکه در دل کار باشد. خانم داوودیپارسا به شکل شگفتانگیزی به این طراحی رسیدند که نوعی طراحی دوگانه در لباس زنها و مردهاست. در مورد موزیک، باید بگویم من موسیقی را کلاً بالاترین لذت جهان میدانم، یعنی فکر میکنم هیچ هنری به اندازه موسیقی نمیتواند روی انسان تأثیر بگذارد.
با وجودی که کار خودم سینما و تئاتر است، اعتراف میکنم بیشترین تأثیرگذاری بر انسان از طریق موسیقی اتفاق میافتد. خودم عاشق موسیقی هستم و موسیقی بالکان را از هنگامیکه نمایشنامه را مینوشتم، گوش میکردم. به موسیقی کولیهای بالکان بسیار علاقه دارم. از دستیارم آقای «سپهر عمادی» کمک گرفتم و از او خواستم موزیکهایی را که فکر میکند مناسب این فضاست، برای من بفرستد. سپهر موسیقیها را میفرستاد، بعد فیلتریزه میشد و از بین فیلترها روی صحنهها امتحان میکردیم و یکی را بهعنوان موسیقی نهایی در صحنهها میگذاشتیم. موسیقی برای من مهم است. هر نوع صدا و آوایی برای من، موسیقی است، یعنی میتواند صدای باران باشد یا صدای قرآن، یا موسیقی یک کولی باشد یا لالایی یک مادر. از نظر من همه اینها موسیقیاند و در ذهن من همیشه ترکیبی از اینها وجود دارد.
من یک زندگی درونی موسیقایی دارم. برای هر احساس و ایدهای که به ذهنم میرسد، یک موسیقی در ذهنم وجود دارد. در این کار، هشتاد درصد موسیقیها انتخابی است و در مرحله دیگری، آقای «فرشاد فزونی» بهعنوان آهنگساز بخشی از کار را طراحی کردند و موزیک ساختند. بد نیست این نکته را هم بگویم که سبکی در موسیقی جهان وجود دارد به نام «بالکان وار» (Balkan War)، یعنی آنقدر این جنگ عظیم بوده و آهنگسازان نسبت به آن واکنش داشتند و در موردش موسیقی ساختند که الآن این ژانر وجود دارد. اگر شما سرچ کنید «بالکان وار»، دستهبندی خیلی مفصلی از موسیقی بالکان را میبینید.
در نمایش «امشب اینجا» (سال 98، تماشاخانه ایرانشهر) از چهرههای آشنای سینمایی مانند «میترا حجار» و «ترلان پروانه» استفاده کردید. چه شد که اجرای «سگها و...» را به سالن دولتی آوردید؟ چرا دوباره سراغ بازیگران شناختهشده نرفتید و این بار از بازیگران تئاتری استفاده کردید؟ البته بازی بازیگران این اجرا هم بینقص و قابلقبول است.
این برای خود من یک چالش است که برای هر کاری، باید چه نوع بازیگری را انتخاب کنیم. من با بازیگران شناختهشده هم در سینما، هم تئاتر و تلویزیون زیاد کار کردهام. نمیتوانم بگویم دیگر نمیخواهم آن تجربهها را تکرار بکنم. نه، از جهاتی فکر میکنم حضور بازیگران شناختهشده هم در شکلی از تئاتر، لازم است که وجود داشته باشد اما در این شکل از اجرا که شامل تمرینهای سخت بدنی میشد، برای من کمی محدودیتهای اجرایی به وجود میآورد. ضمن اینکه اعتراف میکنم در شروع این کار وسوسه شدم با دوستانی کار کنم که شناخته شدهاند و به من لطف دارند و دوست دارند با من کار کنند، ولی با خودم فکر کردم الآن به هر کسی بگویم، یکی سرِ فیلم سینمایی است، آن یکی سرِ تئاتر و آن یکی سرِ سریال. میخواستم هیچ محدودیتی برای تمرینها نداشته باشم، یعنی بازیگری که مثلاً فقط سه ساعت میتواند به تمرین بیاید، یا مدیر برنامهریزی کارِ ما باید با مدیرِ برنامهریزی کارِ آنها هماهنگ بشود؛ بنابراین رفتم سراغ بازیگرانی که تماموقت در اختیار اجرای ما و البته در تئاتر درجهیک باشند.
من با خانم «میترا حجار» تجربه خیلی خوبی داشتم و حتماً تکرار خواهد شد. فکر میکنم در کارهایی با شکل دیگری از فرم اجرا، باز هم سراغ آن بازیگران خواهم رفت. انتخاب بازیگران در این نمایش به سالن دولتی و غیردولتی ربطی نداشت. به این ربط داشت که چطور ایدههایم را در بالاترین حد ممکن بتوانم اجرایی کنم. مثلاً وقتی لازم باشد بازیگری یک لالایی را با صدای بلند بخواند یا دستگاههای موسیقی را بشناسد، اگر او را انتخاب میکردم، در تئاتر دستم بازتر بود، یا بازیگری که توانایی و مهارت بالایی در استفاده از بدنش داشته باشد یا بازیگر به آن درک رسیده باشد که بتواند سختیهای کار را طی چند ماه در طول تمرین و زمان اجرا تحمل کند. این نکته را هم بگویم، بین همه کارهایی که طی سالها کارگردانی کردهام، گروه این اجرا تنها گروهی بود که بسیار همدل بودند و در بالاترین حد مشارکت حضور داشتند و همکاری کردند و ازاینجهت تجربه بسیار لذتبخشی برای من بود.
در پایان، اگر نکته ناگفتهای مانده، بفرمایید.
تئاتر کار کردن در شرایط کنونی، کار خیلی سختی است و بعد از این کار، اصلاً فکر نمیکنم بخواهم دوباره تئاتر کار کنم. میخواهم بروم سراغ پروژههای سینماییام یا پروژههایی که اینقدر توان و انرژی از من نگیرد. روزهایی میشد که من تا حد سکته پیش میرفتم، تپش قلب و اضطراب داشتم. مجبور میشدم خلاف قواعد دستوری و رفتاری خودم، فریاد بزنم! یا بروم برای کارم و گروهم بجنگم. این کار اصلاً آسان نیست. برای کسی که بخواهد فردیت و استقلال خود را حفظ کند که حتماً آسان نیست. بعد از این اجرا، به لحاظ جسمی و روحی، توانِ اینکه کار دیگری را شروع کنم، ندارم. با اینکه نمایشنامه آماده دارم (کاری بود که میخواستم در تالار وحدت اجرا کنم)، همه اینها را گذاشتم کنار و نمیدانم تا چه زمانی قرار نیست تئاتر کار کنم.