در حال بارگذاری ...

«آواز قوی آنتوان چخوف» از زبان محمد رحمانیان

روزنامه جام جم به قلم اشکان غفار عدلی یادداشتی درباره اجرای نمایش " آواز قو " به کارگردانی محمد رحمانیان منتشر کرده است.

روزنامه جام جم: اشکان غفار عدلی
نمایش آواز قوی آنتوان چخوف سفری است در جهان متن های چخوف و در این سفر، همه حضور دارند ؛ از نینا ونزپلف «مرغ دریایی» تا ایرنا، ماشا و الگای «سه خواهر» از ایوانف نمایشنامه «ایوانف» تا واینای نمایشنامه «دایی واینا»، از یرمولای «باغ آلبالو» تا...
اما آن چه موجب وحدت و انسجام این نمایش به ظاهر آشفته می شود و بستر را مناسب گریز به اجرای صحنه هایی از آثار متعدد و برجسته چخوف می کند، حضور 3 شخصیت نمایشی با نامهای المپیا، نیکیتا و آرکادی است که هر یک گرچه به ظاهر، برخوردار از هویتی مستقل و جدا از آثار نمایشی چخوف هستند اما در باطن ، امتداد شخصیت های آثار چخوف در خارج از جهان متن او به حساب می آیند.
به تعبیری دیگر، رحمانیان با تعریف فضای یک تئاتر و قراردادن المپیا به عنوان بازیگر، نیکیتا مدیر داخلی و آرکادی دلقک این تئاتر، می کوشد تا علاوه بر تاکید بر وجه ساختگی و مصنوع نمایش چند پاسخی برای این پرسش بیابد که جایگاه چخوف و آثارش در عرصه تئاتر امروز کجاست؟!
هر چند پیش از این ، رحمانیان با نمایش «مرغ دریایی من» که برداشتی آزاد از نمایشنامه مرغ دریایی چخوف بود، توانایی اش را در ارائه پاسخی مجاب کننده به مخاطبانی که چندی است او را (در تله تئاترها و اجراهای صحنه ای اش) سرگرم روایت آثار بزرگان عرصه ادبیات نمایشی می بینند، به اثبات رسانده است.
به عبارتی دیگر، رحمانیان با تعبیر مناسبات حاکم بر متن و باز تعریف آن مناسبات از زاویه دید خلاق خود، روایتی را از یک اثر نمایشی به تصویر می کشد که به کل با ذات و ماهیت متن متفاوت است.
پرواضح است که این تفاوت ، به دلیل حذف برخی زواید و افزودن مولفه هایی امروزی و قابل درک برای مخاطب ایرانی است. شیوه رحمانیان برای اجرای نمایش «آواز قوی آنتوان چخوف» نیز تاکیدی دوباره بر همان شیوه و روشی است که او همواره در برداشت هایش از گنجینه ادبیات نمایشی جهان ، به آن تمسک جسته و پایبند بوده است.
در این نمایش اگرچه رحمانیان مهر خود را به عنوان نویسنده بر پیشانی نمایش می کوبد و در بروشور می نویسد که هرکس می تواند آواز قوی خود را داشته باشد، اما نمایشش عملا به روایت و برداشتی آزاد از چند اثر برجسته چخوف از همان منظر و دیدگاهی که شرح داده شد، تبدیل می شود.
برای این منظور، رحمانیان بستری را مهیا می کند تا در آن بتواند ایده های خلاقه اش را در رابطه با اجرای آثار برجسته چخوف به تصویر کشد و این خلاقیت و بداعت به حدی است که با اجرای یک نمایش ، رحمانیان موفق می شود تا برداشت خود از نمایشنامه های «مرغ دریایی»، «ایوانف»، «دایی واینا»، «سه خواهر» و «باغ آلبالو»ی چخوف را در معرض دید مخاطب قرار دهد.
علاوه بر این ، رحمانیان با این نمایش ، نمایشی را به تصویر می کشد که علاوه بر برخورداری از مولفه های سرگرمی و هیجان ، ذهن مخاطب را در رابطه با عناصر بینامتنی نهفته در درون اثر (در سفری به آثار و جهان متن های چخوف) با خود همراه می کند و در این میان و از خلال رفت و برگشت های ذهنی مخاطب به جهان چخوف و جهان واقعی ، او را در دستیابی به تحلیلی نو و درک و شناختی بهتر و درست تر از چخوف و آثارش یاری می رساند.
بدین ترتیب ، به نظر می رسد که رحمانیان با نمایش «آوازقو»ی آنتوان چخوف ، قصد انکشاف آثار چخوف و تعمیم مسائل و موضوعات مطرح شده در نمایشنامه های او را (به جهان واقعی) دارد و برای تحقق همین منظور است که رحمانیان بر بعد نمایشی و مصنوعی اثرش ، تاکید می کند.
آنچه این نمایش را برجسته می کند، چخوف و آثارش یا در کلامی دیگر «تئاتر» است ؛ از همین روست که رحمانیان از همان آغاز با دادن چراغ قوه به دست تماشاگر و وادار ساختن او به شرکت در یک آیین جمعی ، می کوشد تا بر ذات و ماهیت مصنوع و نمایش اثرش ، صحه بگذارد و با فاصله گذاری های متعدد در ادامه نمایش ، مخاطب را متوجه این مساله کند که آنچه را روی صحنه می بیند، نه به عنوان نمایش معمولی و برخوردار از ساختاری مستقل و مجزا، بلکه به عنوان مقدمه ای بر آثار و دنیای چخوف یا در کلامی بهتر، زمینه ای برای داخل شدن به دنیای تئاتر و آشنایی با جنبه های متفاوت و مختلف آن بینگارد.
از سویی دیگر شخصیت آرکادی نیز به انتقال این مضمون کمک فراوانی می کند؛ چرا که او علاوه بر ایفای نقش یک دستیار صحنه ، عملا موقعیت را برای فاصله گذاری در روند نمایش و ارجاع ذهن مخاطب به جنبه های نمایشی و تئاتری اثر، آماده می سازد.
همچنین شیوه اجرای عروسکی نمایشنامه های ایوانف و سه خواهر نیز علاوه بر یاری رساندن به روند آشنایی زدایی از جریان نمایش ، مخاطب را در برابر برداشتی موجز و خلاصه ، در قالب روایتی بدیع از این نمایشنامه ها قرار می دهد که در مجموع تمامی این عناصر و مولفه ها به درک و شناخت هر چه بهتر چخوف وجهان متن او می انجامد.
جالب تر آن که رحمانیان با نمایش «آواز قو...» و در عین ادای دین به تئاتر و چخوف ، نقبی هم به جریانات سیاسی ، ادبی و تاریخی روسیه (در زمان شوروی سابق) می زند و به شکلی گویا و موجز، شمه ای از تحولاتی را که روسیه از سرگذارده است ، پیش روی مخاطب بازنمایی می کند؛ اما این بازنمایی نیز از همان دغدغه هایی که نگارش و اجرای این نمایش را نتیجه داده است ، دور نمی ماند و بازیرکی رحمانیان ، خط و ربطش را با بدنه اصلی نمایش باز می یابد؛ چرا که رحمانیان با بهره گیری از جریانات سیاسی و تحولات تاریخی و اجتماعی ، زمینه ای می گشاید تا در دسته بندی ای که از نویسندگان روس ، ارائه می دهد، جایگاهی والا برای چخوف قائل شود و او را به سبب مفاهیم انسانی و جهانی متبلور شده در آثارش ، فراتر از دسته بندی های سیاسی و ژورنالیستی رایج ، قرار دهد.
این عمل در نمایش ، به واسطه جدلها و گفتگوهایی که میان نیکیتا و المپیا رد و بدل می شود، تحقق می یابد و این گونه است که رحمانیان با بهره گیری از شخصیت ها و جهانی خود ساخته ، پلی ارتباطی رو به سوی چخوف و جهان متن او می زند و مخاطب را بدون آن که هراسی به خود راه دهد (یا اساسا بی آن که محسوس باشد) دایما از این سو به آن سوی دیگر می برد و زمینه را برای درک ، شناخت و تحلیل هر چه بهتر نویسنده ای که هیچ وقت در ایران تا به این اندازه عمیق درک نشده است ، می گشاید.