نقدی بر «نمایش همهچیز میگذرد، تو نمیگذری» نوشته محمد چرمشیر و کار غلامرضا عربی
ما را تنها عشق نجات میدهد
رضا آشفته: نمایش «همهچیز میگذرد تو نمیگذری» درباره تنهایی انسان مدرن است که بنا بر دیدگاه پیشرو غلامرضا عربی بهصورت جمعگرایی دارد اجرا میشود.
تنهایی شاید یکی از بحرانهای بزرگ بشری پس از وقوع انقلاب صنعتی در قرن نوزدهم تاکنون است که رفتهرفته با پیشرفت تکنولوژیک بر میزان آن افزوده شده است. انسان مدرن بنا بر امکانات و ابزار عصر ارتباطات و اینترنت به جای آنکه روابطش بیشتر شود، با نوعی تناقض آشکار مواجه شده و رفتهرفته تنهاتر شده است. محمد چرمشیر، نویسنده آثار مدرن و فرامدرن بر آن است که در نمایشنامه «همهچیز میگذرد، تو نمیگذری» به گوشهای از ابعاد زیستبوم معاصر تأکید کند و اینگونه در فضایی سیال، پیچیده و هذیانگوی بر آن است انسان را در مدار ذهنی بررسی کند و اینگونه دلایل تنهاییاش را در میان آنچه دیده، خوانده و شنیده است، بررسی کند و این انبوه خاطرات برهم ریخته واگویههای اکسپرسیونیستی یک فرد است که گاهی در دل تاریخ مانند نیکلای دوم تزار و دکتر محمد مصدق و گاهی در میان خوانندگانی چون شهرام و شهبال شبپره و گاهی در میان کاراکترهای فیلمهای آمریکایی مانند رمبو و... تا برادران آبمنگول برگرفته از فیلم قیصر، در رفتوآمد است تا این همه خیال را به هم بدوزد و سرانجامی جز تنهایی نداشته باشد زیرا که او تجربه خوبی نیز در میان خانواده نداشته و احتمالاً در یک بیمارستان اعصاب و روان به سر میبرد.
اتکای باطنی به متن چرمشیر
غلامرضا عربی به متن چرمشیر اتکای باطنی دارد و در ظاهر به دنبال ایجاد شکل و شمایلی است که در آن به جای یک نفر، بیش از ده بازیگر نابینا به شکل تکثیرشدهای بریدههایی از نقش یک فرد تنها را به چالش میکشد. آنقدر این تنهایی قابل تکثیر است که هر سن و سالی را دربر میگیرد و بدون تمایز دربرگیرنده هر جنسیتی است؛ چون در دنیای معاصر انگار که تنهایی امری متکثر است و هر انسانی را بهگونهای درگیر خود میکند، چه در بیمارستان باشد و چه در خانواده و چه در میان جمع، تنهایی خود را زندگی میکند و این شرایط تحمیلی عصر نوین است که هیچ انسانی را به حال خود وانمیگذارد که بتواند بنا بر سنتهای کتمانشده خود را در میان جمع ابراز کند و بتواند برای ارتباطجمعی و زندگی اجتماعی بها قائل شود؛ یعنی نسبتهای انسانی در روزگار فعلی دگرگون شده و همه بهگونهای در لاک تنهایی خود فرو رفتهاند و چندان میلی به دنیای جمعی و آنچه در آن میگذرد ندارند، مگر در یک حالت عاشقانه که همهچیز بهراحتی میگذرد اما عشق پابرجا میماند و همه حس و حالتهای درونی را تا مرز جنون و ازهمپاشیدگی ذهنی قرار میدهد و این حالتی بهنسبت زیبا و شاید نوعی رستگاری در تنهایی انسان متکامل باشد؛ به این دلیل که عشق کاملترین احساس و تجربه بشری است و حتی در شرایط فرامدرن نیز میتواند نجاتدهنده هر انسانی در فضای پر از بحرانِ جهانِ لبریز از هیاهو باشد. غلامرضا عربی کارگردانی خود را به میان معلولان برده و اینگونه تفسیر تازهای از متن چرمشیر را ارائه میکند که مخاطب نیز بهگونهای متوجه این فضای متکثر باشد و بداند که در جهان پیرامونیاش تنهایی عارضهای ویرانگر است که به شکل تدریجی همه را از هم میپاشاند؛ مگر در این تنهایی عشق حس و حالی متمایز و آبادگر باشد که انسان را به شکوه و جلال درونیاش برساند و به او ماهیتی اصیل و ریشهدار ببخشد.
فضای نمایش ترکیبی از موسیقی زنده و نمایشی بر اساس حضور بازیگران نابیناست که بر صندلیهایی نشستهاند و روی صفحهای شطرنجمانند که البته سیاهوسفیدهایش چندان هم منظم نیست، حرکت میکنند و اینگونه مونولوگهای خود را به زبان میآورند و گاهی نیز با بیان بدنی، حرکات تندوتیزی را به نمایش میافزایند و در کل فضایی طنزآمیز را به چالش میکشند. اینان هر یک بریدهای از پازلهای یک انسان بر هم ریختهاند که باید در این سیر و سلوک تنهایی انسان را به نمایش درآورند. هم یک انسان به تنهایی نشان داده نمیشود و هم انسانهای بیشمار در این تنهایی چنین وضعیتی شامل حالشان خواهد شد. عربی میداند میزانسناش را باید طوری بچیند که فراتر از خطوط قابل پیشبینی و تفسیر بهگونهای خیالانگیز تفکرات چندگانهای را به گود بکشاند و در این زورآزمایی متفکرانه شاید گاهی برنده مخاطبان بافراستی باشند که از سر حوصله و دقت به دنبال تطبیق آنچه میبینند با آنچه تجربه کردهاند، برمیآیند و نتیجه آنکه مابهازاهایشان چنین فردیتی را که هم تنهاست و هم عاشق است، پیش چشمشان قرار میدهد.
خاکستری صحنه؛ همهجانبگی تنهایی و خنثی شدن
بازیگران نمایش با لباسهای یکدست خاکستری دیده میشوند که شاید این خود دلیلی بر حضور این جمع در یک بیمارستان اعصاب و روان باشد و شاید رنگ خاکستری دلیلی بر تنهایی، خنثی شدن و در خود فرو رفتن باشد؛ بنابراین بخشی از اجرا به کمک رنگ لباسها و صفحه سیاهوسفید برهم ریخته سمت چپ صحنه و شاید نمایانگر یک ذهن درهموبرهم باشد که درمجموع فضای بدون رنگ را نمایان میسازد و اینگونه تنهایی ابعاد بیشتری به خود میگیرد و در شکل همهچیز نمایانگر یک امر باطنی است. نور در این فضا میتوانست جلوهگر یک وضعیت اکسپرسیونیستی باشد و با تنوع و با استفاده از فیلترهای رنگی میشد این فضا را دردناکتر و واگویهها را حساستر نمایان ساخت؛ زیرا که تصویر بر تصور میافزاید و فراتر از آن به شدت و حدت کلمات بیفزاید و اینگونه فضا بارور و باورمند نسبت به یک مسئله فرامرزی و امروزی میشد. شاید رفع این نقصان، بر تکامل اجرا تأکید میورزید و ما فراتر از حضور خلاق هنرمندان نابینا و میزانسنهای ناب غلامرضا عربی میتوانستیم یک اجرای بیبدیل را در تالار سایه تماشا کنیم.
در این نمایش موسیقی حضور پررنگی دارد در کلیت اجرا و چه بهصورت مستقل و چه در ترکیب با آوازخوانیها و حرکات موزون بازیگران میتواند فضای اشباعشده از تنهایی و هذیان را نمایان سازد که بهگونهای دیگر در آن، تنش عاشقانهای مسیر رو به تکامل یک فرد در تنهایی را آشکار میکند.
نمایش «همهچیز میگذرد، تو نمیگذری» هر تماشاگری را تحت تأثیر قرار میدهد زیرا که با تحلیلی گستردهتر از متن و با بیان لحظات نمایشی مخاطب را درگیر با این وضعیت میکند و از سوی دیگر هنرمندان نابینا ارزشافزودهای هستند که ضمن خلاقیت، با پشتکار و پویایی به دنبال بیانی گیرا و جذاب از یک تنهایی تکثیرشده هستند و شاید توجه بیشتر و دقیقتر به برخی از نکات فنی بهویژه در نور و صوت میشد این فضا را تصویریتر کرد و بر ارزش و ماندگاری آن افزود.