گفت وگوی پاریس ریویو با ادوارد آلبی ، نمایشنامه نویس آمریکایی- بخش دوم و پایانی
از همه نمایشنامه نویسان تاثیر گرفته ام
ویلیام فلاناگان
ترجمه: مجتبی پورمحسن
راستی کی عنوان "چه کسی از ویرجینیا وولف میترسد" به ذهنتان رسید؟
سالن بزرگی در تنس استریت، بین خیابان گرینویچ و ویورلی پلیس، زمانی چنین نامی داشت که حالا نام دیگری دارد. در آنجا آینهی بزرگی در کافه طبقهی پایین سالن بزرگ وجود داشت که مردم رویش با خطهای ناخوانا شعار مینوشتند. در سال 1953 یا 1954 بود که یک شب رفته بودم آنجا تا آبجویی بنوشم دیدم عبارت "چه کسی از ویرجینیا وولف میترسد" با خطی بر روی این آینه نوشته شده است. وقتی شروع به نوشتن نمایشنامه کردم این عنوان ناگهان بار دیگر به ذهنم آمد. البته "چه کسی از ویرجینیا وولف میترسد" به این معناست که چه کسی از گرگ بد و زشت میترسد... چه کسی بدون توهمات نادرست از زندگی میترسد.
اگرچه در اکثر ارزیابیها "چه کسی از ویرجینیا وولف میترسد؟" را نمایشی دربارهی چهار همجنس خواهی دانستهاند که به خاطر عرف اجتماعی به چهار ناهمجنس خواه تغییر چهره دادهاند اما به یاد ندارم که دربارهی این تفسیر از نمایش جایی اظهارنظری کرده باشید؟
عدهای از منتقدین سینمایی بارها این پیش فرض را تکرار کردهاند که "چه کسی از ویرجینیا وولف میترسد" نمایشی است دربارهی چهار همجنس خواه که به خاطر شرایط خاص اجتماعی رفتار ناهمجنس خواهانهای دارند. این تحلیل اولین بار زمانی مطرح شد که نمایش به روی صحنه رفت. دو مساله باعث شد که از این تحلیل عصبانی شوم: اول اینکه هیچکس به خودش زحمت نداد که از من بپرسد آیا چنین چیزی صحت دارد و دیگر اینکه منتقدین و ستوننویس هیچ تلاشی از خود برای اثبات ادعایشان در متن نمایش نشان ندادند. واقعیت بسیار ساده است: "چه کسی از ویرجینیا وولف میترسد" دربارهی دو زوج ناهمجنس خواه است. اگر میخواستم نمایشی دربارهی چهار همجنس خواه بنویسم حتما این کار را میکردم. جالب است که وقتی منتقد نیوزویک گفت میفهمد که نمایش دربارهی چهار همجنس خواه نوشته شده است من نامهای به او نوشتم و به او پیشنهاد کردم پیش از انتشار حدس و گمانهایش اطلاعاتش را مرور کند. او در پاسخ درواقع به دو نکته اشاره کرد: اول اینکه همه ما میدانیم که یک منتقد بهتر از خود نویسنده میتواند دربارهی هدفش قضاوت کند. ثانیا او تنها در صورتی میتواند نمایش را تحمل کند که بپذیرد نمایش دربارهی زندگی چهار همجنس خواه است. خب، مطمئنم که تمام بازیگران زنی که نقش مارتا را بازی کردهاند - از یوتا هیگن گرفته تا الیزابت تیلور - اگر بفهمند که نقش مرد را بازی کردهاند بسیار تعجب خواهند کرد.
فکر میکنم وظیفه منتقدین این است که به جای تکیه به عبارت هالیوودی "چیزی میتوانند تحملش کنند"، بیشتر به بررسی آثار هنری از جنبهی زیباییشناسی بپردازند. خوشحال میشدم اگر معنی دقیق و مستند به متن نمایش میخواندم که در آن نویسنده اشاره میکرد "چه کسی از ویرجینیا وولف میترسد؟" دربارهی زندگی چهار همجنس خواه است. شاید چنین متن دقیقی نیمهی هشیار ذهنم را به یادم میآورد.
بعضی از منتقدین اعتقاد دارند که نمایشهای شما عموما هیچ تمی ندارند. برخی دیگر میگویند که زمینههای مشابه را میپوشانید و عدهای دیگر هم معتقدند که شما با هر نمایش شجاعانه به سوژهی خاصی میتازید.
من سه یا چهار ماه از سال را میروم توی اتاقم و مینویسم. به اینکه نمایشهایم از نظر سوژه چه ارتباطی با هم دارندتوجهی نمیکنم. چون فکر میکنم خیلی خطرناک است چرا که در تاتر، نویسنده به اندازهی کافی آگاه است که به ارتباط نمایشها به همدیگر فکر نکند. نویسنده میخواهد نمایش خوبی بنویسد و این تمام ماجرا است.
بارها دربارهی تاثیر دلبستگی شما به موسیقی بر نمایشنامهنویسیتان گفتهاید. میتوانید بیشتر توضیح بدهید؟
از بچگی پیوند عمیقی داشتهام و فکر میکنم یا بهتر است بگویم احساس میکنم که رابطهی بین ساختار نمایشی، فرم و صدای نمایش و ساختار مشابه در موسیقی وجود دارد. در هر دوی آنها به صدا، ایده و تم پرداخته میشود. وقتی نمایشهایم خوب از کار درمیآیند به قطعات موسیقی شباهت پیدا میکنند. اما اگر لازم است که بیش از این توضیح دهم نمیتوانم. چون صرفا چیزی است که احساس میکنم.
کار کدامیک از نمایشنامهنویسان معاصر را میپسندید؟ کدامیک بر شما تاثیر خاصی گذاشت و چطور؟
نمایش نویس در قید حیاتی که بدون هیچ قید و شرطی تحسینش میکنم ساموئل بکت است. به اکثر نمایشنامهنویسان معاصر علاقه دارم اما نه آنطور که تحت تاثیرشان قرار بگیرم. کارهای برشت را خیلی دوست دارم. اکثر آثار تنسی ویلیامز و بعضی از نمایشهای ژان ژنه را میپسندم. هارولد پنیتر. آثار کوردل را بسیار دوست دارم اگرچه فکر نمیکنم زیاد خوب باشند. اما دربارهی تاثیر، سوال شما غلط است. من صدها نمایش را از سوفوکلس تا به امروز خواندهام و روی صحنه دیدهام. به عنوان یک نمایشنامه نویس فکر میکنم تحت تاثیر هر نمایشی که تجربه کردهام، بودهام. تاثیر مسالهی انتخاب است - رد یا پذیرش تاثیر.
در بعضی از مقالات به تاثیرپذیری مستقیم یا غیرمستقیم شما از تاتر بیرحمی اشاره شده است. چه نظری دربارهی تاتر بیرحمی یا نظریههای آرتود دارید؟
بگذار اینطور جوابت را بدهم. چهار سال پیش فهرستی از نمایشنامهنویسان مورد علاقهام و نمایشنامهنویسان معاصری که منتقدینی اعتقاد داشتند تحت تاثیرشان هستم تهیه کردم. نام بیست و پنج نفر را یادداشت کردم که شامل پنج نمایشنامهنویسی میشد که هرگز آثارشان را نخوانده بودم. کارهای این پنج نمایشنامه نویس را خواندم. حالا فکر میکنم میتوانم بگویم که تحت تاثیرشان بودهام. مساله این است نویسندگان این مقالات شباهتهای اجتناب ناپذیری را در نویسندگانی یافتند که در یک نسل، در یک قرن و در یک سیاره مینوشتند و آنها را در یک گروه قرار دادند.
بعضی ها اعتقاد دارند که تحت تاثیر مستقیم آرتود قرار نگرفتهاید اما شاید همانطور که گفتم این تاثیر غیرمستقیم بوده است.
من تحت تاثیر سوفوکلس ونوئل کوارد بودهام
دوست دارید بیش از یک نمایشنامهنویس ... مرد همه کاره و تمام عیار تاتر شوید؟ خودتان را درگیر اجرای نمایشنامههای دیگران کردهاید. به فکر اجرای نمایش موزیکال هستید. لیبرتویی برای اپرا نوشتهاید. مفسر تاتر آمریکا و حتا منتقد حرفهای تاتر بودهاید. با نظری بر گذشته آیا احساس نمیکنید که بیش از اندازه خودتان را درگیر زمینههای مختلف کردهاید؟
من واقعا صدمه دیدهام اما نه به عنوان یک هنرمند بلکه تحت فشار منتقدین دربارهی اجرای نمایشنامههای دیگران هم باید بگویم که من این را وظیفهی خودم میدانم. نمایشهایی که ما در سالنهای تاتر آف برادوی و چریلین و دیگر جاها به روی صحنه میبرم نمایشهایی قدیمی هستند که دلم میخواست تماشایشان کنم. دیگران هیچ وقت این نمایشها را به روی صحنه نبردند ما این کار را انجام میدهیم. اقتباسهای زیادی را به روی صحنه بردهام. من فضایی را که در آن نویسندگان کشور ما مینویسند دوست ندارم و فکر میکنم وظیفهی من است که دربارهاش حرف بزنم.
در مورد شخص شما فکر نمیکنید یک موفقیت تجاری میتواند وضعیت شما را ارتقا دهد؟ به خاطرآرامش خلاق خودتان میگویم.
واقعا نمیتوانم به این سوال پاسخ دهم، نظری ندارم. با قضاوتی منصفانه وبیطرف فکر میکنم که نمایشهای من نسبت به اکثر نمایشهایی که در طول سال به روی صحنه میروند بهتر است. اما منتقدین لزوما نظر مساعدی ندارند. آفرینش اثر - خودتان بهتر میدانید - مسالهای خصوصی است و هیچ ارتباطی با فضای عمومی ندارد... هر بار که مینشینم و نمایشی را مینویسم سعی میکنم تا جایی که میتوانم دلالتهای نمایشهای قبلیام آنچه دیگران دربارهی نمایشم فکر میکنند، موفقیت یا شکست نمایش قبلیام را از ذهن بیرون کنم. روی واقعیت جدیدی که میخواهم خلق کنم متمرکز میشوم. حالا دارم روی نمایش جدیدی کار میکنم. اعتقاد ندارم که موفقیت تجاری "چه کسی از ویرجینیا وولف میترسد؟" چنان تحت تاثیرم قرار داده که این یکی را تجاریتر بنویسم. فکر نمیکنم که نظر منفی منتقدین دربارهی "آلیس کوچک" باعث شده که این یکی را سادهتر بنویسم. این یک نمایش است. سعی میکنم آن را به یک اثر هنری خوب تبدیل کنم.
کمی دربارهی نمایش "آلیس کوچک" حرف بزنیم که فکر میکنم بحث انگیزترین نمایش شماست. در کنفرانس خبری مبلی رز تیاتر گفتید که جار و جنجال منتقدین باعث شد که تماشاگران به اشتباه فکر کنند که آلیس کوچک یک بازی جدید دلالت جو است.... همچنین گفتهاید که اگر تماشاگران نمایشی را نپسندند مشکل از نمایشنامه نویس یا نحوهی اجراست. فکر میکنید این گفتههایتان چه ارتباطی با نمایش آلیس کوچک دارد؟
هنوز هم به چیزی که روی صحنه گفتم اعتقاد دارم. یادم هست که تماشاگران پیش نمایش آلیس کوچک - زمانی که هنوز منتقدین نمایش را ندیده بودند - هیچ مشکلی برای فهم نمایش نداشتند. مشکل در ایجاد ارتباط با نمایش از زمانی آغاز شد که منتقدین به آنها گفتند که درک این نمایش خیلی دشوار است.
با توجه به تجربهای که در نمایش آلیس کوچک دستگیرتان شد، قیل و قال منتقدین و تاویلهای مختلف و باقی قضایا اگر مینشستید و دوباره این نمایش را مینوشتید فکر میکنید نتیجهی کار کاملا متفاوت میشد؟
گفتنش غیر ممکن است. یک سال پس از اینکه نمایشی را مینویسم تجربهی نوشتنش را فراموش میکنم و حتا اگر دلم بخواهد دیگر نمیتوانم برگردم و بازنویسیاش کنم. من چنان درگیر تجربهی نوشتن نمایشم هستم که نمیتوانم نقصهای احتمالیاش را ببینم. تنها موقعی که میتوانم با بیطرفی نقص را پیدا کنم زمانی است که دارم متن خود انتقادی مینویسم.گاهی فکر میکنم تجربهی یک نمایش وقتی نوشتنش تمام شد پایان مییابد. اگر دغدغهی تامین مخارج زندگی نبود شاید هرگز راضی به اجرایشان نمیشدم. در دو سه چهار ماهی که نمایش را مینویسم احساس میکنم واقعیت نمایش برای من بسیار زندهتر از زمانی است که به واقعیت میپیوندد. بیش از زندگی روزمرهام با شخصیتها و موقعیتهای نمایشیام درگیر هستم. این درگیری بسیار شدید است. در طول روز پس از سه چهار ساعت نوشتن، سر درد شدیدی میگیرم که ادامهی نوشتن را غیر ممکن میکند. این درگیری که هم خلاق و هم خود انتقادی است آن قدر شدید است که مجبور میشوم دست از کار بکشم.
اگر کسی بخواهد ارزیابیاش را از نمایشهایتان در چند کلمه خلاصه کند میگوید ابتدا و میانهی نمایشها بسیار محکم و زیبا اما پایانها بسیار ناامید کننده است و به معماهای سادهای تبدیل میشود.
شاید به این دلیل که درک من از واقعیت با درک اکثر آدمهای دیگر تفاوت دارد. پاسخ شاید همان قدر ساده باشد. چیزی که در من حسی را بر میانگیزد لزوما همان حس را در دیگران به وجود نمیآورد. شاید دلایل دیگری هم وجود داشته باشد. اما نباید فراموش کنیم که تماشاگران وقتی پایان نمایش را نمیپسندند، نمایش را مقصر میدانند. این یک امکان است. برای مثال من احساس میکنم که تخلیه هیجانی لزوما نباید در طول نمایش اتفاق بیفتد. بلکه پس از پایان نمایش باید عملی شود. بارها و بارها مرا متهم کردهاند که پایان نمایشهایم دو سویه است. خب من زندگی را این طور میبینم.
به فهم تماشاگران از ویرجینیا وولف برگردیم. تماشاگران میپرسیدند که آیا درست است که جورج و مارتا فرزندی خیالی برای خودشان خلق کردهاند.
مطمئنا. همیشه تعجب کردهام که چه طور تماشاگر مایل نیست قبول کند که زوج تحصیلکرده، حساس و آگاهی که بازیهای واقعی و خیالی را خیلی خوب انجام میدهند قدرت آگاهی و حسی را برای خلق نمادی واقعی برای خودشان را ندارند.
پس واقعیت نوعی نماد است.
مطمئنا همین طور است و تنها گهگاهی این ارتباط قطع میشود وقتی که فقدان وحشتناکی که خلق نماد را ضروری میسازد عظمت تاثیرگذاری بیابد. مثلا وقتی مست هستند یا احساس خستگی شدید میکنند.
فکر نمیکنم اکثر تماشاگران متوجه منظور شما شوند. شما میگویید که جورج و مارتا هیچ گاه خودرا گول نمیزنند که دارند نقش بازی میکنند.
اوه هرگز. بچهی خیالی نماد و اسلحهای است که آنها در جر و بحثهایشان استفاده میکنند.
اسلحهای سمبلیک به جای اسلحهای واقعی در میان سلاحهای واقعی که آنها استفاده میکنند.
بله. اگر چه آنها به اندازهی کافی عاقل هستندکه بتوانند دیگران را به اشتباه بیندازند. به همین دلیل است که از دست دادن فرزند برای من بسیار غمانگیز است. چون آنها مردم را فریب نمیدهند.
میفهمم. پس سعی میکنید بگویید که پردهی اول و دوم نمایش "چه کسی از ویرجینیا وولف میترسد" ابدا ناتورالیستی از پردهی آخر نیست.
فکر نمیکنم به هیچ وجه از ناتورالیسم اثر کاسته شود.
شاید واقعا احمقانه باشد که از نویسندهای بپرسیم که بهترین اثر یا مهمترین اثرش کدام است. شاید بهتر بتوانم این طور بپرسم. کدام یک از نمایشنامههایتان بیش از بقیه به شما نزدیک است؟
خب، طبیعتا نمایشی که همین حالا دارم مینویسم.
غیر از آن؟
نمیدانم.
دلبستگی خاصی به هیچ کدام از نمایشهایتان ندارید؟
نمایش جعبهی شنی را خیلی دوست دارم. فکر میکنم یک نمایش زیبا، دوست داشتنی و کامل است.
و در مورد نمایشی که دارید مینویسید...
نامش "تعادل خوشایند" است. غیر از این سه نمایش کوتاه هم در دست نوشتن دارم.