در حال بارگذاری ...
یادداشتی به بهانه انتشار کتاب «زندگی در تئاتر» به قلم پرویز ممنون

یاد باد آن روزگاران یاد باد

همایون علی آبادی: هرگز از یادم نمی‌رود آن روزها را که دکتر ممنون می‌گفت من همیشه مات و مبهوت مانده‌ام در سبک راه رفتن همایون. می‌گفت در دفتر گروه که می‌نشینم و همایون که از دور می‌آید، به قدری محکم و متین قدم برمی‌دارد که باری اشکی و رشکی. 

شاید ذکر خطی از خطرات مفید فایدت افتد و آهی و نگاهی و گاهی. به یاد دارم در جلسه امتحان دانشکده در سال ۵۲ به عنوان کنکور رشته تئاتر، مصاحبه‌گر من استاد نازنینم حسین پرورش بود. کتاب «لوکاچ» را به دستم داد و گفت بخوان. خواندم، گفت آخرین تئاتری که دیدی چه نام داشته است؟ گفتم نمایش «چهره‌های سیمون ماشار» اثر برتولت برشت به کارگردانی سعید سلطان‌پور.

گفت نظرت چه بود؟ گفتم شاید من یک چپ بهتر شوم، اما یک تماشاگر تئاتر هرگز نشدم. استاد پرورش گفت پسرم تو از من سوالی نداری؟ گفتم نه استاد.

وقتی اسمم را در لیست پذیرفته‌شدگان کنکور سال ۵۲ در میله‌های در ورودی دانشگاه دیدم، از خوشحالی به خودم لرزیدم. بعدها روزی دکتر ممنون به پرورش گفت به موهای بلند همایون نگاه نکن، بچه با دانشی است. هیچ‌گاه از یادم نمی‌رود، اولین نقد کلاسیک من در کلاس نگرش تحقیقی دکتر ممنون بود. سال‌ها گذشت. دوستی من با دکتر ممنون که هماره و همیشه سمت بزرگ استادی و رعونت بر من دارد، همیشه ذکر مدامم بود. دکتر ممنون محبت کرده و در کتابش که اینک نقد حال ماست، از آن روزها نوشته است و از این خاطرات از من کم‌ترین. کتاب را بخوانید، کار باقی و یار باقی. 

کتاب «زندگی من با تئاتر» دکتر ممنون در یک نشست خوانده می‌شود. چه خوش داشته باشید چه نه، کتاب چندان جالب و جاذب است که لحظه و لمحه‌ای نمی‌توان آن را بر زمین گذاشت. استاد عزیزم، دکتر ممنون نازنینم، فی‌الواقع گل بودی و به سبزه نیز آراسته شدی. چه جالب، چه جاذب، چه به دل نشستنی از روزگار رفته و رفتار نوشته‌ای. باور نمی‌کردم که از مهدی اخوان ثالث اسمی بیاوری. به این که رفیق شفیق و یار حجره و گرمابه‌ات به دلیل نزدیکی با منزل اخوان بوده اما وقتی آن را جزو ده تن دوست گلشن و گلستانت نام برده‌ای، در واقع حبذا، گل کاشتی.

همچنان که از محمد حقوقی و دیگر روشنفکران هم عصر ما. 

همیشه از روشنفکرنمایی و تظاهر به اصطلاح روشنفکربازی پرهیز داشتی، چرا که از خطر (snobism) یا تظاهر به فهم هنر که مایه دست همه روشنفکرنماها بود؛ می‌ترسیدی، اما در این کتاب نشان دادی که از هزاران روشنفکر روشنفکرتری. دوستانت، رفقایت، آنان که از ایشان نام برده‌ای یا نبرده‌ای، همه از روشنفکران قدیم و ندیم و صمیم روزگار ما هستند. 

کتاب را بخوانید و به کنه و عمق این مسوده بیشتر پی ببرید. زمانی دکتر ممنون به من گفت همایون از خاطرات دوران دانشجویی‌ات با من دو سه چند چیزی بنویس تا من آن را زیب و زینت کتابم کنم. من سه خاطره نوشتم که سرآمد و راس آن را در کتاب خودتان آورده‌اید، تالار رودکی.                                                                                                                         

                                                    

دکتر پرویز ممنون، استاد، نویسنده، کارگردان و مترجم عرصه تئاتر 

اما من اینک دو خاطره دیگر را که نیاورده‌اید در اینجا می‌آورم. اما اول از همه آن‌ها روزی بود که در کلاس از قبل اعلام کرده بودید دو نمایشنامه مهم برتولت برشت یعنی «در انبوه شهرها» و «آوای طبل‌ها در دل شب» را که از پیچیده‌ترین و بغرنج‌ترین آثار برشت است، بخوانید و برای جلسه امتحان بعدی آماده باشید.

دست من بود که مانند کمان حلاج هی بالاتر و بالاتر می‌رفت

روز موعود فرا رسید و من نخوانده بودم، هیچکدام را. گرد تا گرد دور ممنون نشسته بودیم و گفت آن‌ها که خوانده‌اند، دست خود را بالا ببرند و من نخوانده دست خود را بالا بردم. ای حقه‌باز، دو ساعت دلم می‌تپید. آبرویم در خطر بود پیش استاد. پروفسور! من هیچکدام را نخوانده بودم و تو می‌پنداشتی من هر دو را خوانده‌ام. اما این دست من بود که مانند کمان حسین‌بن‌منصور حلاج هی بالاتر و بالاتر می‌رفت. من نخوانده بودم.

«ببر گراز دندان» به دست رییس انتشارت آگاه خمیر شد

اما خاطره دوم. فریتس هوخ ولده به ایران آمده و شما کتاب «ببر گراز دندان» او را به فارسی ترجمه کرده بودید. کتاب را قبل از چاپ به من دادید و من گفتم استاد یک مقدمه از هوخ ولده بگیر و آن را به عنوان مقدمه نویسنده بیاور. از این پیشنهاد استقبال کردی، اما آن را در نمایشنامه نیاوردی و برای همین کتاب به وسیله آقای محسن خان بخشی، رئیس انتشارات آگاه خمیر شد.

بگذریم و سپاس بی‌دریغ خود را نثار استاد یگانه و دردانه‌ام پروفسور پرویز ممنون می‌کنم. من مطمئنم که این کتاب تا پایان بهار سال 1402 نایاب می‌شود و از حالا خودم را برای نوشتن دومین نقد بر کتاب «خاطرات زندگی تئاتری دکتر ممنون» آماده می‌کنم. فعلا اما این زمان بگذار تا وقت دگر. درود و سپاس من به نمایندگی از طرف کلیه دانشجویان و دانش‌پژوهان و دوست‌دارانت نثارت که این کتاب در سرزمین خشک و لم‌یزرع تئاتر ما یک اتفاق نیک است.

دمت گرم دکتر.




نظرات کاربران