نقدی بر نمایش «فراموشان» نوشته و کار امیر امیری
پشت به سرچشمههای الهام
رضا آشفته: فراموشان نمایشی متناقضنما در شکل و محتواست و با آنکه تلاش گروه قابل دیدن است اما محتوای تاریخی بدون استناد واقعی و اتکای به تخیل، مسیر متناقضی برای درک همهچیز و پریشانی در جذب عناصر برای ارائه شکل و محتوای درهمتنیده ایجاد کرده است. این نمایش که از 27 فروردین در سالن قشقایی تئاتر شهر میزبان تماشاگران شده، تا دهم اردیبهشت اجرا خواهد شد.
متن
بزرگترین ایراد کار همانا متنی است که میخواهد به تاریخ معاصر -دوره پهلوی- بپردازد اما چون استنادات ضعیفی دارد و حتی تخیل نیز بنا بر آنچه میبینیم، با منطق و استدلال عقلانی یکی نمیشود، ما را از ارتباط بایسته و شایسته با عناصر نمایشی برای درک آنها بازمیدارد؛ درحالیکه متن رکن پایهای دارد، برای ساختن یک نمایش و درنگ حقیقی در آن، ما را از باور دقیق دور میکند.
نمایش درباره مردی به نام یازرخان است که به اتفاق خانوادهاش در یک زیرزمین که گویا ۵۰ متر با سطح زمین فاصله دارد، خود را پنهان کردهاند، به امید روزی که پس از دسیسههایی بتوانند با ساقط کردن حکومت خود را بهعنوان امپراتور جهانی بر جهان حاکم سازند. سلطنتطلبانی که خواستار یک وضعیت دیگر هستند. خانواده نیز یازر را اعلیحضرت خطاب میکنند؛ اما در این سالها اتفاقات ناگواری در این زیرزمین افتاده که در این روزها بر افراد روشن میشود و آنها به جان هم میافتند همانند مرگ دو داماد خانواده؛ در واقع در پایان درمییابیم که این دسیسه از بیرون توسط رحمت سرایدار خانه و زنش که دارند نقش همایون مشاور یازر و دکتر یا شادی، دختر کوچک یازر را بازی میکنند، در حال انجام است و رفتهرفته اینها میمیرند و یازرخان هم گویا خود را از بین میبرد و حالا رحمت و زنش میخواهند نیمه دیگر گنجینه یازر را بدزدند؛ البته یک بخش عمده را هم پیشازاین دزدیدهاند و این بار وسوسهجویانه به سراغ تتمه این گنجینه آمدهاند اما با باز شدن گاوصندوق، در آنجا چیزی نمیبینند اما ناامیدانه میفهمند که مسیر خروج گموگور شده و خروج آنها تقریباً ناممکن است.
اینکه یک خانواده چندین سال در زیرزمین خود را قایم کنند چندان شدنی نیست؛ آن هم به صورتی که این قضایا بخواهد بسیار به درازا کشیده شود؛ چنانچه خانواده نیز بسیار دست و پاگیرند در همراه شدن با توهمات یک پیرمرد مستبد. همچنین داشتن یک دستگاه مخابره خبر که از سوی دولت حاکم کشف نشده باشد در تمام این سالها با بودن رادارها و دستگاههای مخبر و اطلاعاتی، باز هم باورپذیر نیست و اینکه همین دستگاه بتواند ماجراهای بزرگی همچون بمبگذاری در سه شهر بزرگ را ممکن سازد، باز هم چندان منطقی نیست.
در دل نمایشنامه نیز سمن، همسر یازر وقتی از گذشته دردناکش میگوید باز هم کلمات غیرقابلباوری را به زبان میآورد؛ اینکه او بهعنوان دانشآموز نمونه به اردوگاه تابستانی در شمال رفته و روزی به آنها -در حضور دختران و پسران- درگیر شدن یک جفت گاو و نر ماده را به نمایش میگذارند و شب هم با قطع شدن برقها چند مرد در تاریکی وارد خوابگاه دختران شده و به چند دختر تجاوز کرده و اینها سر از شهر نو درآوردهاند و سمن هم در بیمارستان بستری شده و انگار یازر از سر ترحم عاشق دختر شده و با او ازدواج کرده و به خانوادهاش در شیراز هم خبر دادهاند که سمن خودکشی کرده و آنها هم هرگز دنبالش نیامدهاند. این داستان باورکردنی نیست. میدانیم که برای شهر نو و کابارهها دخترانی را از حاشیه شهرها و روستاها در زنان پهلوی گول میزدهاند اما تجاوز به دختران دبیرستانی -آن هم در یک مناسبت رسمی- چندان منطقی نیست و اصلاً هم نیاز به چنین داستانی نیست وقتی داستانهای واقعیاش دردناکتر است و از این ریزهکاریها که روایت را ضعیف میکند.
شاید اتکا به یک سبک فانتزی و یک داستان خیالی و با یک دورنمای ویرانگر از انسان جاهطلب که به ویرانی خود و خانوادهاش منجر میشود، میتوانست نجاتدهنده کلیت این پیرنگ و رهسپار کردنش به یک حال و هوای باورکردنی باشد چون رئالیسم تاریخی که تکیه بر مستندات دارد و دراینباره نیز سرچشمههای الهام بسیار در دسترس است؛ چرا باید نویسنده به تحریف تاریخ بپردازد و در سبک و شکلی بیپیامد بلاتکلیف بماند و ناباورانه مخاطبانش را به لحاظ باطنی از دست بدهد.
بازی
بازیگران حواسجمعاند و معلوم است که با جانودل پای این خطوط ایستادگی کردهاند و برایشان مهم بوده که در تالار قشقایی حضور قابل قبولی داشته باشند با آنکه هنوز تا رسیدن به مدارج عالیه بازی راه دارند اما هماهنگی و ایجاد ضرباهنگ قابلتحمل نتیجه تمرین و بههمپیوستگی آنان در یک مجموعه است که اگر با یک متن دقیق چنین کرده بودند، چهبسا حضورشان پذیرندهتر نیز متجلی میشد. بههرروی زحمت آنان قابلدرک است و این شکل یافتن یک گروه را گوشزد میکند که میتوانند با هم تئاتر را زندگی کنند اما در بین بازیگران نیز نقش یازر و دکتر شادی به نظر از احساساتبرآمدهتری نسبت به بقیه نقشها برخوردار باشد. نقش نوه پسری نیازمند مقاومت و لجبازی و سماجت بیشتری است و نوه دختری نیز باید موضع خود را در مواجهه با پدربزرگ بهتر نمایان سازد و شاید زیرکی دخترانه باید چاشنی بازیاش شود که یازر گول خورده باشد. نقش سمن یا مادربزرگ نیز باید با دردمندی و شکستگی حال به بیان روایتها و واگویههایش بپردازد. خواهر بزرگتر یا روشن نیز باید خشم منتقمانهای را به بازی درآورد. همایون باید روباه بودن و زرنگی و زیرکی را در نقاطی از کار به مخاطب یادآور شود که در پایان، بازی و کلک بزرگش برایمان باورپذیر شود. یازر هم باید که مستبد بزرگتری باشد که هماکنون امپراتوری جهان را گوشزد کرده باشد.
عناصر دیگر
فضای نسبتاً کمینهگرا به دستکمترین عناصر در پردازش نهایی نمایش بسنده کرده و ما در صحنه با نور مختصر و چیدمانی از ابزار و آکسسوار، شاهد یک طراحی مختصر و مفید هستیم. همچنین لباسها که بهسادگی انتخاب شدهاند اما همهچیز باید یادآور گذر زمان و کهنگی وارد بر آنها باشند. گریم از عناصری است که باید دور بودن از آفتاب را در چهرههای نسبتاً سایهوار، شکسته و پریشانشان معلوم کند که زیرزمیننشینی بر آنها آشکار کرده باشد. موسیقی نیز باید بتواند بار هیجانی لحظات عاطفی و دعواها و درگیریها را بالاتر ببرد و در زمینه لحظات کمدی نیز میتوانست ضمن شادیآور شدن در ارائه ریتم بهتر کمکحال دیگر لحظات باشد و در ضمن در ارائه صحنهها نیز حوصله مخاطب را نتیجه خود سازد. همچنین صداسازی و مهندسی صدا نیز میتوانست عنصر برجستهای در لحظات هولناکی باشد که کمتر در فضاسازی مورد توجه کارگردان بوده و اینگونه ساختار اثر در بیملاحظگی نکات تکنیکی دچار افت ریتم شده و درنهایت تحت تأثیر نامطلوب آن شده است.
نتیجه
«فراموشان» در فراموشی برخی از نکات مهم تکنیکی نتوانسته به اثری برجسته تبدیل شود اما تلاش گروه قابلبررسی است و چهبسا همین گروه در آینده با رفع نواقص موجود و گرایش دقیق به متن و ارائه دقیقتر سبک و گونه نمایشی بتواند در ساختاری قابل دفاع نمایش در خور تأملی را ارائه کنند و این نیازمند گام برداشتن موشکافانه است و تئاتر در همین دقتها و دقیق شدن در دقیقههای پیش روی هر نمایشی است که به اثری بادوامتر نزدیک خواهد شد و تئاتر ایران همواره از شتابزدگی و گسست گروهها و نابسامانیهای جاری آسیب دیده و راه به جایی نبرده و از تئاتر جهان همچنان دور مانده است.