نگاهی به نمایشنامه «سوسمارالدوله» نوشته بهزاد صدیقی
درامنویسی قاجارشناس در راه است

همایون علیآبادی: نثر منشیانه قاجاری هماره برای اصحاب نمایشنامهنویسی جذابیتها و کششهایی داشته است که برای نمونه میتوان به آثار قلمی درامهایی چون «رویاها و خاطرات یک جامه دار از زندگی و مرگ میرزاتقی خان فراهانی» نوشته علی رفیعی، «جاننثار و امیرکبیر» نوشته بیژن مفید و به جز اینها فراوان اشاره داشت. در تمام این آثار که در آن زبان شفاف، فصیح و ارتباطگیر آثار قاجاری با زندگی مدرن امروزه پیوندی ناگسستنی دارند، یک نکته سخت میدرخشد و آن بافتار و ساختار زیبا، پرملاحت و جذاب این آثار است که با درد و دریغ بسیار آن چنان که باید به آنها رویکرد نشده و هماره در مسلخ تضییق و تغافل بوده است. در هر حال برای ما اساسا تجربه ها در این زمینه رغمارغم همه تازگیها و بدعت و بدایعش، همیشه مایه و منشا خیرات و برکات بسیار در جهتگیری درامنویسی امروز ما بوده است. حتی زندهیاد اکبر رادی نیز در این زمینه کارهایی کارستان دارد که مغتنم و ستودنی است.
زبان منشیانه، چندان که باید مکانت و جایگاه منسجم و متعددی در درام معاصر ما نداشته و دلیل کمبود مطالعه و تورق و تصفح متون قاجاری در سایهسار بیاعتناییها و کمتوجهیها قرار گرفته است. شاید در وهله اول این نکته در ذهن بخلد که این نثر و زبان قاجاری اساسا نثری است مغلق که رویکرد به آن از بداعت و دانش درامنویسان ما به دور و دستنیافتنی است، اما فیالمثل همین نمایشنامه «سوسمارالدوله» بهزاد صدیقی نشان میدهد که اگر دل به این ژانر دراماتیک و این گونه متون داده شود، بیگمان مایه برکات و خیرات نمایشی بسیار خواهد بود. اما از سوی دیگر، باید این نکته را مصرح کرد که اساسا مطالعات تحقیقی ما راجع به زبان عصر قاجاریه و آثار بزرگانی چون میرزا آقاخان کرمانی که نویسنده اصلی همین نمایشنامه مورد بحث ما یعنی «سوسمارالدوله» است، کم و ناچیز بوده است.
اگر فحص و بحث ما درباره زبان منشیانه، مایه و منشا و بن و بیخ و ادب و عصب دورهای از تئاتر ما بهطور جدی واقع شود و بتواند رئوس مطالب دیگر تئاتر نوپای دراماتیک ما را در سایه خویش بگیرد، حتما نتایج، استنتاجها و استدراکات فراوانی خواهد داشت که در نهایت سببساز زبانی مانند زبان ناصرالدوله، میرزا آقاخان کرمانی، احمد کسروی و دیگر بزرگان ادبیات آن عصر خواهد شد.
فعلا کار بهزاد صدیقی مورد بحث ماست و نکته مهم، چارچوب کلی و داد و دهشهای نمایشی بهزاد با بافت سیاسی روزگار ماست که همخوانی و شباهتهای بسیار دارد. هم زبانی پاک و پیراسته و متقن و مرتب دارد، هم شیوه نگارشش زیبا و دلنشین است و هم در یک کلام یک کار سیاسی طراز اول که نشان میدهد عصر قاجاریه چه تضییقات و رویکردهای پس پردهای داشته است که به قول حافظ «واعظان کین جلوه بر محراب و منبر میکنند / چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند». در هر حال قصه کار ساده و در عین حال محسوس و ملموس است و آن پرده از رخ برداشتن نگره ابتذال از یک عمل سیاسی - اجتماعی است که در آن فساد، ارتشاء و کمبودهای آدمی مانند سوسمارالدوله را برملا میکند و اینکه جایگاه آدم پول دوست و جاهل مشرب و مرامیمانند کلانتر را به روشنی نشان میدهد که او هم آخر و عاقبتی جز هبوط به زبالهدان و مزبله تاریخ ندارد، آن هم با زد و بندهایی که از دوران خاقان مغفور تا زمان ناصری، مظفرالدین شاه و احمد شاه، هماره در صدر و ذیل تاریخ معاصر ما جا خوش کرده و حتی با اتکا به نمایشنامه «سوسمارالدوله» صدیقی، گویا بهزودی زود نیز از دست نخواهند شد و همچنان مزاحم ملت بزرگی چون ایرانشهر کلان خواهند بود.
صدیقی با نگارش «سوسمارالدوله» خوش درخشیده است
بهزاد صدیقی در این اثر خوش درخشیده است. او با خوشخوانی و خوشخیمی متن میرزا آقاخان کرمانی توانسته کل و مافیهای ذهن و عین این دست نشانده قاجاری را به خوبی برملا کند و نشان دهد که چگونه نان ملت را خوردند و آبشان را به جوی روان آب که حالیا دیگر نه مزین است به روانی این آب و نه چیزی از نهر کرج و خزر و حضر دارد؛ پرتاب کردند.
بهزاد صدیقی به اعتقاد من از زمانی که کار درامنویسی را جدی گرفته است، گام به گام ستیغ و آماجها را هدف گرفته و توانسته چکاد نمایشنامهنویسی جوان، جدید و معاصر ما را به زیر نگین خود بیاورد. حبذا بهزاد! این نه کاری برگرفته از «سوسمارالدوله» میراز آقاخان که کاری کاملا شخصی است و امضای صدیقی را مهمور به مهر ادبیات نمایشی او و شناختش از زبان قاجار کرده است که این خود داد و دهشی است که نباید آن را اندک و کم انگاشت. هرچه هست، صداقت و پاک قلمی و لوح پیراسته و پاکیزه است که توانسته رویکردی خوب و طراز اول در این درام از خود به جای بگذارد. در یک کلام با اینکه کار کاری در نگاه اول منشیانه و خوشخوان و سختاندیش است، اما توانسته رونق افزا و روان و جاری نیز از کل متون قاجاری را در خود به گنجا و درون، فرابخواند.
زبان مشروطیت میتواند یاریگر تئاتر امروز باشد
چیزی که برای من قابل اهمیت است این است که ستایش من از کار بهزاد صدیقی، ستایش از یک نسل است، از یک عصر و نثر است که باید بدانند زبان صدر مشروطیت و آثاری مانند آثار محمد مسعود، مطیعالدوله حجازی، علی دشتی و استاد محمدتقی بهار میتواند یاریها به تئاتر امروز ما داشته باشند که در کل سببساز یک تلنگر و تقلای از درون و برون برای تئاتر ما باشند.
شخصیتپردازی این کار به جای خود متین و معقول؛ از کلانتر تا خود سوسمارالدوله و فرزندش شجاعالدوله و داروغه. از جهت دیگر، زبان چنان دستمایه غنی و پر تطویل و بر دل نشستنیای دارد که خواننده را در یک نشست تا به آخر با خود میکشاند و این نکته را در ذهنش فراچنگ میآورد که کاشکی درامنویسان جوان ما بسا بیش از اینها دلیری کنند و بدانند که قاجاریها رغمارغم همه کژتابیها، غم و غصههایی هم دارند که برای درام معاصر ما میتواند باقیات صالحات مبسوط و ممتعی داشته باشد. یادمان باشد زمانی که میرزا رضای کرمانی شش لول برمیکشد و ناصرالدین شاه را به زیر خاک تیره میکشاند، ملت فریاد میزدند که شاه شهید، شاه شهید. از این تناقضها در این عصر فراوان است، اما کو آن کسی که نرنجد ز حرف راست؟ بهزاد صدیقی یکی از آنان است و دگراندیشانه توانسته متنش را به خوبی و خوشی تا به آخر اداره کند و از آن مدیریتی دراماتیکی و با قلم وقادش، نگرشی تئاتریکالیته را بر صحیفه کاغذ جاودان سازد.
متن را بخوانید، لذت ببرید، بخرید و بدانید که درامنویسی خوب، زبده و قاجارشناس در راه است؛ بهزاد صدیقی.