یادداشتى بر نمایش «چشم اندازى از پل» آرتور میلر به کارگردانى منیژه محامدى
آرتور میلر که چندى پیش درگذشت در میان نویسندگان معاصر آمریکا به خاطر سه خصیصه یا ویژگى اش از خبرسازترین و شاخص ترین چهره هاى هنرى قرن بیستم بود.
شکرخدا گودرزى:
آرتور میلر که چندى پیش درگذشت در میان نویسندگان معاصر آمریکا به خاطر سه خصیصه یا ویژگى اش از خبرسازترین و شاخص ترین چهره هاى هنرى قرن بیستم بود. این سه ویژگى عبارتند از:
الف: همسر مرلین مونرو
ب: جریان مک کارتیسم و متهم شدن میلر توسط سناتور مک کارتى به حمایت از اندیشه هاى کمونیستى
ج: نوشتن شاخص ترین اثر هنرى (نمایشنامه) در نقد سرمایه دارى با عنوان مرگ دستفروش
از نوشته هاى دیگر میلر مى توان به «قیمت آهن چنده؟»، «خاطره دو دوشنبه»، «جادوگران شهر شلیم»، «مرثیه اى براى یک زن» و... نام برد.
هریک از ویژگى هاى فوق، خود داستان مفصلى دارند که پرداختن به آنها در این محدوده نمى گنجد، اما آنچه که میلر را تا آخرین روزهاى عمر، جزء چهره هاى محبوب دنیاى نمایش و صحنه زندگى قرار داد ایمان او به دموکراسى، عدالت و دفاع از حقوق انسانى بود.
میلر در کلیه آثارش با رویکرد به مسائل اجتماعى و خانواده ها به نقد سیستم بهره کشى و سرمایه دارى و خودکامگى پرداخت و از لابه لاى همه کشمکش ها و کشش هاى دراماتیک، در آرزوى تحقق عدالت و کشف حقیقت ثابت قدم پافشارى کرد.
یکى از آثار میلر که در سال هاى اولیه نوشتن و اجرا موفقیت چندانى کسب نکرد ولى به مرور مورد توجه منتقدین و تماشاگران قرار گرفت، نمایش «چشم اندازى از پل» بود.
میلر در نمایشنامه چشم اندازى از پل با پرداختن به موضوع مهاجرین غیرقانونى که قصد رسیدن به سرزمین آرزوهاى طلایى _ آمریکا- را دارند و براى رسیدن به سرزمین موعود و کسب سعادت تمام مشقات سفر را به جان مى خرند و با طى کردن خطر و گذشتن از اقیانوس و جاگرفتن در لابه لاى گونى ها، اجناس قاچاق و قسمت هاى بدون هوا و نامناسب کشتى ها و پذیرفتن بلایاى مختلف به دنبال نقطه امیدى بودند که در ساحل سرزمین آرزوهاى طلایى در انتظارشان مى درخشد. آنها مطمئن بودند که در صورت سلامت به مقصد رسیدن با پیداکردن کار مى توانند سر و سامانى به فقر و زندگى نکبت گرفته شان بدهند و با اندوختن اندک سرمایه اى قادر خواهند بود سر و ته زندگى نه چندان بسامانشان را رنگى بزنند و آرامشى یابند.
آمریکا کشور درآمد و کسب فرصت هاى طلایى و شب هاى فراموش نشدنى با ساختمان هاى سر به فلک کشیده، میخانه ها و تماشاخانه ها - برادوى- و دیدن چهره هاى مشهور دنیاى افسونگر هنر - سینما - خود حکایت دیگرى براى رویاپردازى و جذب مهاجرین جوان بود.
چشم اندازى از پل به این دنیا مى پردازد، دنیاى آرزوها و واقعیت ها و حقایق!
دنیایى که تا حدود زیادى «میل» ما _ به قول لاکان- آن را مى سازد نه ذهنیاتمان!
در این دنیا، «ادى» کارگر بارانداز بر اثر سفارش هاى همسرش _ بئاتریس- زمینه اى فراهم آورده که پسرعموهاى همسرش پس از سفر از ایتالیا و عبور از اقیانوس و رسیدن به آمریکا کارى براى آنها دست و پا کند. «کاترین» نیز که پس از فوت پدر و مادرش از بچگى با «ادى» و «بئاتریس» زندگى مى کرده، «ادى» را که شوهرخاله اش است، پدرخوانده مى نامد و با آمدن «مارکو» و «رودولفو» - پسرعموهاى بئاتریس- جرقه عشق رودولفو در قلبش زده مى شود.
«ادى» که دیوانه وار «کاترین» را دوست دارد نمى تواند شاهد ازدواج «کاترین» و جدایى او از خانواده باشد. براى این که به رابطه عشقى رودولفو و کاترین لطمه بزند شبى پس از مشاجره با «رودولفو» او را مقابل «کاترین» مى بوسد. بعد از این جریان، مارکو و رودولفو از خانه «ادى» نقل مکان مى کنند ولى «ادى» که احساس مى کند هم حیثیتش از دست رفته هم «کاترین»، براى بازگرداندن «کاترین» به خانه و به دست آوردن حیثیتش با اداره مهاجرت تماس مى گیرد و «رودولفو» و «مارکو» را «لو» مى دهد.
«ادى» با این عمل نه تنها موجبات خشم «مارکو»، «کاترین»، «بئاتریس» و رودولفو را فراهم مى آورد بلکه به بى اعتبارى خود در بین همکاران و همسایگان نیز دامن مى زند تا بدانجا که در تنهایى مطلق، حین درگیرى با مارکو، دست به یک عمل انتحارى مى زند و خویش را مى کشد!
به نظر مى رسد نمایشنامه چشم اندازى از پل براساس تقسیم بندى و الگوبردارى از ساختمان تراژدى هاى یونان نوشته شده است. زیرا تراژدى هاى یونان داراى ساختمان زیر هستند:
- پرولوگ (مقدمه)
- اپیزود اول تا سوم
- استاسیمون اول تا سوم
- اکسروس (نتیجه گیرى)
در نمایشنامه چشم اندازى از پل مقدمه توسط وکیل (آلفیرى) گفته مى شود و بین هر اپیزود _ بخش- وکیل (آلفیرى) تفسیر اپیزودها را اعلام مى کند- استاسیمون- و در نهایت نتیجه اخلاقى نمایش را نیز «آلفیرى» بیان مى کند. همان کارى که در نمایشنامه هاى یونان باستان «همسرایان» انجام مى دادند زیرا اجراى استاسیمون ها _ تفسیر اپیزودها- و نتیجه گیرى اخلاقى در یونان باستان به عهده همسرایان بود که به شکلى آوازى همراه با رقص انجام مى شد.
اپیزودها نیز خیلى شسته رفته در چشم اندازى از پل عبارتند از:
- اپیزود اول: از ورود «ادى» تا ورود «مارکو» و «رودولفو»
- اپیزود دوم: از ایجاد رابطه عاطفى و عشقى بین «کاترین» و «رودولفو» تا بوسیدن «رودلفو» توسط «ادى»
- اپیزود سوم: از نزاع «مارکو» و «ادى» پس از صحنه بوسیدن «رودولفو» تا مرگ «ادى».
با این که میلر از ساختمان نمایشنامه یونانى پیروى کرده اما تم، موضوع و مناسبات اساساً مناسبات نمایشنامه هاى یونانى نیست. در اصل نمایشنامه چشم اندازى از پل یک تراژدى مدرن است که در آن شخصیت محورى _ ادى کاربونه- دیگر از تبار شاهزادگان و خدایان نیست بلکه یک فرد معمولى است، یک کارگر ساده بارانداز! هرچند اثر با مرگ قهرمان - ادى- تمام مى شود، اما «ادى» در اصل یک قهرمان با تعاریفى که از قهرمان داریم، نیست، ضدقهرمان نیست. «ادى» همان است که هست! به تعبیرى شاید «ادى» یک ضدقهرمان ناب باشد، ضدقهرمانى که براساس مناسبات پدرسالارانه و «مردمحور» شکل گرفته و به جاى قهرمان تکیه زده است.
او خصوصیاتى مانند خیاطى، آشپزى، آواز خواندن و حتى بانشاط بودن را نشانه زنانگى مى داند و اقامه اش براى اثبات ادعایش مبنى بر اینکه رودولفو مرد نیست داشتن همین خصوصیات است.
«ادى» خود درگیر کار هاى سخت است و در دیدگاه او مرد همان موجود قوى هیکلى است که گونى ها و بسته هاى سنگین را جابه جا مى کند. به همین دلیل زبان به مدح «مارکو» مى گشاید و «رودولفو» را به خاطر داشتن خصوصیات آشپزى، خیاطى، رقص و آواز، نقد مى کند. در نظر «ادى» کار زن در گوشه خانه و پرداختن به کار هایى است که «رودولفو» انجام مى دهد (آشپزى و خیاطى) و البته پس از پایان کار هاى سبک و جلف آشپزى و خیاطى براى اینکه خستگى از تن مرد خسته از کار به در ببرد، زنانه آوازى و رقصى میانه میدان...
این نگاه کاملاً غریزى مرد سالارانه قلمروى براى خود دارد که حضور حیوان بیگانه در این قلمرو ممنوع است و آنان که معتقد به این نظام آمرانه و مردسالارانه به عنوان مرد «نر» موجود قوى تر نامى بر آن مى نهند «ادى» این قلمرو را «حرمت» مى نامد.
حرمت در اینجا نه به معناى چارچوبه اى که حدود انسان ها را از نظر درونى، رعایت اخلاق، مناسبات محترمانه، پوشش مى دهد، بلکه به معناى پذیرش درونى جنس قوى تر! که اگر بخواهیم ما به ازاى چنین فضایى را نشان دهیم یا تصویرى روشن از آن عرضه کنیم، محیطى با حصا ر بندى و سیم خاردار را تصویر مى کنیم که نقطه مرکزى آن را جنس قوى تر با اقتدار اشغال کرده که تکیه اش بر تبار و خون است. پس کسى را یاراى نفوذ در این تبار خون نیست زیرا سلطان این قلمرو فعال مایشاء این حریم است که به مجرد بروز تعرض مجازاتى با حربه انتقام هم شان و هم اندازه تجاوز _ تعرض _ صورت گرفته پاسخ داده مى شود و آنچه که این چرخه عمل انتقام و مجازات را کامل مى کند نثار خون است. براى اعتبار بخشیدن به تبار خون پس باید قربانى شد یا قربانى داد یا قربانى کرد. از آنجایى که بنابر ساختار میتولوژیک قربانى، قربانى باید «نرینه» باشد.
پس «ادى» بزرگ ترین و قدرتمندترین «نر» قلمرو قربانى مى شود. او قربانى تمامیت خواهى، غرور، خودخواهى، جهل و عدم حقیقت بینى اش مى شود. «ادى» به دلیل اینکه قادر نیست مناسبات رو به اعتلا و تغییریافته قلمرو خود را درک و در سیستم روانى _ اجتماعى اش تعریف کند قربانى مى شود. «ادى» سعى نمى کند ماهیت و کارکرد عمل
_ موضع خودش را _ در مناسبات جدید _ عشق کاترین و رودولفو _ بفهمد، بلکه تنها استنباطش این است که حفظ شرایط موجود یعنى برترى جنس قوى متکى به غریزه جنسى برتر!
بر همین اساس است از نظر شخصیتى به شدت نزول مى کند و معیار ها و دلایلش به شکل افراطى جانورى
ـ غریزى _ مى شود (من اگر بودم در این صحنه براى آشکار کردن درون «ادى» به تعدادى از بازیگران لباس خاص جانوران را مى پوشانیدم و به عنوان یک تروکاژ نمایش از آن استفاده مى کردم).
شاید بهترین تعبیر همان جمله اى است که «مارکو» در حین خروج از صحنه پس از صحنه نزاع به «ادى» مى گوید و به رویش تف مى اندازد: «موش کثیف»!
مى دانیم در دنیاى حیوانات شعور وجود ندارد آنچه هست شور به تعبیرى (غریزه) است که عمل مى کند و چون در آن سیستم غریزه کارکرد خودش را دارد بنابراین چرخه هستى در بین جانوران بر همین اساس پیش مى رود، اما در دنیاى انسانى، انسان ها نه براساس غرایزشان بلکه براساس آگاهى شعور و مسئولیتى که بر پایه این شعور و آگاهى پذیرفته اند سنجیده مى شوند. در این مناسبات خودخواهى یا تمامیت طلبى و اتکا بر قدرت برتر راه به جایى نمى برد و کسانى که بر این تمامیت خواهى یا حقوق ویژه پا مى فشارند دیر یا زود قربانى این خواست غیرانسانى خود مى شوند زیرا الزام جامعه کنونى و جهان معاصر پایبندى به حقوق یکدیگر است. هر کس بخواهد این حقوق را (حقوق انسانى) زیر پا بگذارد، تنها مى شود، طرد مى شود و این براى هیچ انسانى، چه آنهایى که معتقد به برترى شعور هستند، چه آنهایى که غریزه را اصل مى دانند و با اتکا بر آن شتر خود را مى رانند. براى دسته اول که مسئله تا حدود زیادى حل شده است اما براى دسته دوم، براى آنهایى که تابع اعمال غریزى اند بروز چنین شرایطى _ طرد و تنهایى _ غیرقابل تحمل است زیرا غریزتاً این (موجودات) انسان ها به صورت دسته اى (گله اى، قبیله اى، کلان) آفریده شده اند. تعبیر محترمانه این لفظ اجتماعى آفریده شدن انسان ها است. بنابراین تنهایى بزرگترین مجازات براى این دسته از جانورانى است که اجتماعى آفریده شده اند. برخى از جانوران را به مجرد این که از جفتشان جدا کنیم، مى میرند، بزرگترین مجازات هم براى انسان ها سلول هاى انفرادى است.
«ادى» تنها مى شود، خودش مسبب این تنهایى است. غرورش نیز مانع این است که خودش را نجات دهد و به روند در حال شکل گیرى بپیوندد. نه قادر به ابراز درونیاتش به صورت روشن است و نه قدرت مقابله با توفان ایجاد شده را دارد. بنابراین خودزنى مى کند.
کاترین تنها مردى را که مى شناخته «ادى» بوده. حالا با شرایط تازه با درک عشق و کشف چهره اى دیگر از مرد، جنس مخالف- رودولفو- که هم مى تواند بخنداند، هم آشپزى مى کند، هم خیاطى مى کند و هم آواز بخواند و بالاخره قادر است برقصد، با همه علاقه اش به «ادى» او را ترک مى کند که با رودولفو ازدواج کند. کاترین از دام تردید انتخاب بین مرد قوى تمامیت طلب و جوان بور و ظریفى که زندگى را با همه ابعادش با خودش به همراه آورده نهایتاً به نفع زندگى با مرد قوى خداحافظى مى کند، وقتى که مرد قوى مى خواهد از اهرم هاى بازدارنده اش استفاده کند، کاترین همان جمله همیشگى مارکو را مى گوید: موش کثیف!
کاترین بلوغ عشقى و آگاهى را با هم کسب مى کند و ناخواسته از رقیب عشقى اش «بئاتریس» مى خواهد کمکش کند.
«بئاتریس» که مى داند کاترین اشتباهاتى را مرتکب شده - از جمله ظاهر شدنش با لباس خواب مقابل ادى _ که موجب تحریک ادى شده است، او از «کاترین» مى خواهد روى پاى خودش بایستد. بئاتریس همسر خود را بهتر از هر کس دیگرى مى شناسد. او مى داند براى «ادى» دنیایى غیر از دنیاى لذت جنسى و غریزى وجود ندارد، «بئاتریس» با این که سرد مزاج است اما مى خواهد یگانه ماده قلمرو «ادى» را از آنجا براند تا خودش تنها ماده قلمرو «ادى» باقى بماند و آگاهانه بدون این که بخواهد از خود ردى برجاى بگذارد، کاترین را هدایت مى کند تا مقابل «ادى» بایستد زیرا خودش آن قدر قدرت مقابله با «ادى» ندارد. شاید جسارتش را ندارد!
مارکوى صبور و کارى هم تا بدانجا تحمل مى کند که شرافت خانوادگى اش لکه دار نشود. تمام تحقیر و توهین هاى «ادى» را تحمل مى کند ولى وقتى «ادى» حریم مى شکند و شرافت خانوادگى آنها را با بوسیدن «رودولفو» لکه دار مى کند، خروش مى کند و مقابل «ادى» مى ایستد. «مارکو» سمبل فداکارى، صبر، پایبندى به خانواده و وظیفه شناسى و شرف است. او شوالیه فقیرى است که تمام هویتش به رغم فقرش به حفظ شرافتش وابسته است. انگار از نسل منقرض شده اشراف سیسیلى است که با تغییر مناسبات جامعه او از اسب افتاده ولى از اصل نیفتاده است. هرگونه زحمتى را متحمل مى شود براى حفظ شرفش!
در بازى شرف و مرگ، مرگ را براى حفظ شرف انتخاب مى کند و به جنگ ادى مى رود، او حاضر است براى اعاده شرافتش بمیرد، چه بسا اگر «ادى» دست به عملیات انتحارى نمى زد او بازنده نبرد مى شد و به دست «ادى» کشته مى شد، اما «ادى» بازى را از قبل باخته بوده از زمانى که بر تمامیت خواهى خود پافشارى مى کرد.
رودولفو مثل زندگى سبک و جارى است، همه به او علاقه دارند غیر از «ادى»! او براى همه آواز مى خواند، لطیفه مى گوید و نشاط مى آورد، خوب کار مى کند و با روحیه مثبت همه را دوست دارد حتى «ادى» را!
آن هم بعد از آن عمل غیرقابل توجیه (بوسیدنش مقابل کاترین). با این همه وقتى مى فهمد که «مارکو» قصد دارد سراغ «ادى» بیاید براى جلوگیرى از خونریزى روى دست و پاى «ادى» مى افتد و از او مى خواهد از آنجا برود یا حداقل بماند و معذرت خواهى کند. او پیام آور صلح از کهن ترین تمدن است به مظهر غرب (آمریکا). او با لبخند و ترانه و سرود آمده است. اما «ادى» پیامش را نمى پذیرد. او مى خواهد عبوس بمیرد.
میلر در نمایش چشم اندازى از پل ما را بالاى بلندى قرار مى دهد که از آنجا ناظر رفتار آدمیان با یکدیگر باشیم و به مثابه قاضى آلفیرى درباره آنها قضاوت کنیم. اما افسوس تماشاگران نیز بسان قاضى آلفیرى حدس مى زنند ماجراى وحشتناکى در انتظار است اما کارى نمى توانند بکنند، همان گونه که آلفیرى نتوانست. آلفیرى دارد داستان را روایت مى کند و این اتفاق قبلاً افتاده است.
به نظر مى رسد اتفاقى که براى تماشاگران نمایش رخ مى دهد همان اتفاقى است که براى تماشاگر نمایش یونان باستان اتفاق افتاده است. _کاتارسیس- تزکیه روحى و کسب فضیلت!
که اگر از محدوده (قلمرو) تعریف شده خود اوج بگیریم و از بالاى پل به گوشه اى از رفتارهاى جامعه دقیق شویم، شاید به جاى برخوردى غریزى، برخوردى عقلانى با پدیده هاى اطراف نماییم و از منظر دیگران نیز، به زندگى نگاه کنیم، نه از دریچه تنگ اندیشه، رفتار و عمل محدود خودمان و بس! جامه عمل پوشیدن به تمامیتى که فقط ذهن خودمان بدان باور دارد!!
و اما اجرا...
با عرض خسته نباشید به همه دست اندرکاران تولید این اثر ذکر نکات زیر ممکن است توجه به جزئیات که لازمه اجراى چنین آثارى است را افزایش دهد.
اجرا از فضاسازى مناسبى بهره مند است و در مجموع به دلیل قصه و توجه کارگردان به ریتم نمایش از ابتدا تا انتها تماشاگر را با خود همراه مى سازد.
آنچه تا حدودى ایجاد مزاحمت مى کند، عدم همخوانى اجزا و وسایل صحنه در تلفیق با کلیت صحنه (داربست ها) است. عدم رعایت هارمونى، جنس، بافت، رنگ بین اشیا اعم از مبل و صندلى گرفته تا ظروف و رابطه آنها موقعیت طبقاتى و اجتماعى «ادى». به نظر مى رسد براى تکمیل کردن وسایل اتاق «ادى» به هرچه دم دست بوده قناعت شده است. حتى براى صرفه جویى روى میز شام همه از آبجویى مى خورند که قبلاً توسط «ادى» باز شده و «ادى» آن را به دهن زده تا استفاده از کاهو براى شام یک خانواده کارگرى در ظرف کریستال! یکى دیگر از نکاتى که همیشه خدا بیننده را از دیدن برخى کارهاى غیرایرانى که ترجمه و اجرا شده اند آزرده خاطر و کسل کرده است عدم آمیختگى زبان ترجمه با زبان محاوره معاصر است. سایه اى که آمیخته این دو فرهنگ- ایرانى و غیرایرانى- ایجاد مى کند و در پناه سایه ایجاد شده بازیگر براى فرار از این سایه به نوعى تصنع پناه مى برد، که در شکل بیرونى با بالا انداختن شانه ها و به صورت کلیشه اى، سر و گردن گرفتن بیهوده، تغییر لحن، آهنگین شدن صدا و استفاده نامناسب از دست ها است.
بسیارى از بازیگران نمى توانند از این سایه رهایى یابند و این سایه مانند بختکى بر جان بازیگر فرود مى آید و قدرت عمل را از او سلب مى کند.
در این نمایش آن کس که بیش از دیگران اسیر این سایه است بازیگر نقش «ادى» - حبیب دهقان نسب _ است و آن کس که توانسته خوب از عهده این سایه برآید و تصویر این سایه کمتر بر روى او تاثیر گذاشته است «محمد اسکندرى» - بازیگر نقش آلفیرى- است.
بقیه بازیگران هم بین این دو قطب در نوسان هستند. محمد شیرى بازیگر نقش «مارکو» از توان خوبى برخوردار است ولى از نظر فیزیک نقش به نظر مى رسد کسى نیست که گونى هاى بزرگ شکر را مثل پر کاه آن گونه که «مایک» یکى از شخصیت هاى نمایش مى گوید در بارانداز جابه جا کند.
موسیقى خوب نمایش نیز از نکات درخور توجه اجرا است. در مجموع۰ باید به خانم محامدى و گروه به خاطر تلاش درخور تقدیر جهت اجرایى روان از این اثر دست مریزاد گفت و منتظر ماند تا آثار برتر ادبیات نمایشى جهان بر روى صحنه هاى تئاتر ایران خوش بدرخشند.