گفتوگو با هما روستا، کارگردان ”سانتاکروز“
همیشه دوست داشتم در نقش الویرا بازی کنم . من به عشقم رسیدم، بعد از سی سال. من در جوانیام این نمایشنامه را خواندم،و تنها نمایشنامهای بود که پس از این همه سال همچنان دوستش دارم. من شاعرانگی متن و مسئله انتخاب که در آن مطرح میشود را بسیار دوست دارم،
نیلوفر رستمی :
هما روستا، بازیگر با سابقة تئاتر، سینما و تلویزیون پس از سالها بازیگری در این سه عرصه به کارگردانی تئاتر روی آورده است. روستا در اولین تجربه خویش نمایش”سانتاکروز” اثر ماکس فریش، نویسنده آلمانی، را با حضور بازیگرانی چون شبنم طلوعی و میکائیل شهرستانی در کافهتریای سالن اصلی تئاترشهر در برنامة”عصری با نمایش“ نمایشنامهخوانی کرد.
اما اولین تجربه خویش را در صحنه با نمایش”زمستان” نوشته امید سهرابی آغاز کرد. البته”زمستان” اولین تجربه حرفهای نویسندهاش هم به حساب میآید. در جشنواره تئاتر فجر سال گذشته روستا به قول خودش به عشقش رسید و نمایش”سانتاکروز” را که عشق دوران جوانیش بود به روی صحنه برد البته با جابهجایی بسیار در بازیگرانی که همگی ناخواسته بود، که جزء لاینفک تئاتر امروز ما در آمده است. هما روستا از همان دوران کودکی همراه با پدرش به مسکو سفر میکند و مدت زیادی را در آنجا زندگی میکند، مدتی هم در آلمان بوده و به همین دلیل به زبان آلمانی و روسی بسیار مسلط است. او درباره تحصیل در رشته نمایش میگوید:«من چند سالی در رشته دیگر به خواست پدرم تحصیل میکردم اما پس از یکی دو سال دیگر نتوانستم تاب بیاورم و به تشویق استادم رفتم سراغ رشته تئاتر، اما دیگر رابطه پدرم با من مانند سابقه نبود و هرگز این رابطه درست نشد.»
روستا، پس از سالها تحصیل و تجربه در عرصه تئاتر به ایران برگشت و مدتی بعد با حمید سمندریان، کارگردان مطرح تئاتر ازدواج کرد. از آن پس روستا در تمام نمایشهای سمندریان حضور یافت مانند نمایشهای”بازی استریندبرگ”،”دایره گچی قفقازی“،”ازدواج آقای میسیسیپی” و.... روستا خودش میگوید:«من همیشه نمایشهای فرنگی را بیشتر دوست داشتم و تا به حال فقط در نمایشهای فرنگی بازی داشتم.»
اما اینکه روستا چرا پس از سالها بازیگری به کارگردانی روی آورده است، خود حکایت دیگری دارد، وی میگوید:«من همیشه کارگردانی را بیشتر دوست داشتم اما فرصتش پیش نمیآمد، به خصوص که کار بازی هم اجازه نمیداد. اما در سالهای اخیر به دلیل مشکلات عدیده و تلخی که در عرصه تئاتر وجود دارد دیگر مایل نیستم بازی کنم، شرایط موجود با معیارهای من همخوانی ندارد و رنجم میدهد. فکر کردم در این اوضاع میتوانم کارگردانی را امتحان کنم، متن”زمستان” اثر سهرابی را خواندم و خوشم آمد.»
روستا اما دلیل انتخاب”سانتاکروز” پس از یک نمایش ایرانی را این طور عنوان کرد:«من اصولاً در زندگیم بیشتر با نمایشهای فرنگی در ارتباط بودم. در صحنه تئاتر هم تا به حال در نمایشهای فرنگی بازی داشتم. در واقع من در این عرصه فعلاً در حال تمرین کردن هستم و میخواهم در سبکهای مختلف خود را بسنجم. ”زمستان”هم من را به ذوق آورد در ضمن اینکه خیلی ایرانی نبود، یعنی منظورم این است که ماجرایش میتوانست در هر جایی اتفاق بیفتد.
حالا چرا از میان تمام متنها”سانتاکروز” را انتخاب کردید؟
من در جوانیام این نمایشنامه را خواندم، چیزی حدود 30 سال پیش، و تنها نمایشنامهای بود که پس از این همه سال همچنان دوستش دارم. من شاعرانگی متن و مسئله انتخاب که در آن مطرح میشود را بسیار دوست دارم، اینکه انسان براساس انتخابش چیزی را برمیگزیند و چیزی را به الاجبار از دست میدهد. من از همان زمان که این متن را خواندم دوست داشتم در نقش الویرا بازی کنم. ولی هر چقدر صبر کردم کسی این متن را کارگردانی نکرد.
شما این متن را به کارگردانی هم نشان دادید؟
بله. به حمید سمندریان، او خودش با این متن آشنا بود و قبل از اینکه من به ایران بیایم یک بار خودش آن را به صحنه برده بود. هر چقدر التماس کردم که کار کند، فایدهای نداشت اول جواب مثبت داد، از ترجمه هم خوشش آمد اما هیچ وقت کار نکرد.
متن ترجمهای بسیار خوب و روان دارد، چه مدت ترجمه آن طول کشید؟
من با این متن زندگی کردم بنابراین ترجمهاش هم خیلی طول کشید. من این متن را به خاطر ترجمه، ترجمهاش نکردم به خاطر عشقم ترجمه کردم. کار یکسال و نیم طول کشید و چون خودم بازیگر تئاتر بودم موقع ترجمه دیالوگها را بازی میکردم تا مناسب صحنه ترجمه شود. نمیخواستم متن شعرگونه تبدیل شود بلکه برایم مهم بود که دیالوگها قابل فهم ترجمه شوند تا تماشاگر وقتی نمایش را میبیند به راحتی کلمات در ذهنش حل شود و هی دنبال معانی نگردد تا جملات دیگر از یادش برود.
در این سی سال آیا نمایشنامة دیگری نبود که شما را تا این حد جذب کند؟
من به عشقم رسیدم، بعد از سی سال. البته متنهای چخوف را بسیار دوست دارم، مانند”ایوانف” که این نمایشنامه را هم ترجمه کردهام اما تا به حال چاپ نشده است. اتفاقاً چون در مسکو بزرگ شدم فرهنگ و زبان روسی را بسیار خوب میشناسم، اصلاً آثار چخوف یک جوری به روحیات من نزدیک است. اما کار کردن بر روی نمایشهای چخوف در اینجا بسیار سخت است و نمیشود شابلونی آنها را اجرا کرد.
متنهای چخوف نیازمند زندگی کردن است. در حالی که این زمان میبرد و با شرایط فعلی تئاتر امکانش میسر نیست وقتی برای همین نمایشنامه که دو، سه ماه تمرینش طول کشید هنوز با گروه قرار داد بسته نشده من چطور میتوانم از بازیگرانم بخواهم که برای متنی از چخوف حداقل شش ماه انرژی بگذارند. فعلاً در این شرایط کار کردن روی متنهای چخوف به نظرم ظلم است در حق چخوف.
در قسمتهایی از نمایش”سانتاکروز”بازیها بسیار کند بود، آیا این تعمدی بود یا سلیقهای؟
نه تعمدی نبود. بعضی وقتها حسهای آدمها در صحنه حرکات و ریتم کند را میطلبد. مثل خود زندگی که در بعضی جاها آدمها ریتم کند و آرامی دارند، این برمیگردد به حس لحظه. اما من باز هم ریتم کند را در نمایشم قبول ندارم، شاید شبی که شما اجرا را دیدید یکی از بازیگران سر حال نبوده است. به هر حال این یک هنر زنده است و شب به شب بازیها تغییر میکند.
نمایشنامه در اجرا چقدر تغییر کرد؟ آیا قسمتهایی از متن حذف یا براساس استنباط و سلیقة شما اضافه شد؟
حذف که بسیار بود. نمایش چیزی حدود سه ساعت و اندی در اجرا طول میکشید که به دلیل کمبود زمان تمرین مجبور به حذفش شدم. شخصیت پدرو را هم بر اساس استنباط خودم از این شخصیت تغییر دادم. در واقع پدرو با نگاه من بازسازی شد. پدرو در نمایش ماکس فریش به این پررنگی نبود و فرم دیگری داشت. من پدرو را خود ماکس فریش پنداشتهام چون او هم زندگیش پر از ماجرا و سفر بود. فکر کردم شاید این خود ماکس فریش باشد که روزگاری در عرشة کشتی بوده، شاید هم پلگرن و یا شخصیت دیگر نمایشش باشد که روزی با همه آنها زندگی کرده است.
از میان بازیگران، بازی میکائیل شهرستانی بسیار قوی و چشمگیر بود آیا بخشی از آن به خاطر علاقه شما به این شخصیت بوده که بیشتر برای ساخته و پرداخته شدن این شخصیت بر روی بازی بازیگرتان توجه نشان دادید؟
این بر میگردد به اینکه میکائیل شهرستانی در 2 نمایشنامهخوانی”سانتاکروز”حضور داشت. در واقع ما با هم نسبت به دیگر بازیگران بیشتر کار کردیم و البته یک نکته دیگر را هم فراموش نکنید که او بسیار بازیگر قابلی است که هنوز تئاتر قدرش را ندانسته. ولی در کل من از تمام بازیگرانم راضی هستم.
باز هم کارگردانی را ادامه خواهید داد؟
اگر شرایط به این صورت باشد گمان نمیکنم. من توقعام از تئاتر بیشتر از اتود زدن است. من روی کارهایم زحمت میکشم. من دوست دارم بچههایم موقع کار راحت باشند نه اینکه قرارداد را هنوز تا انتهای اجرا نبسته باشند! به این شیوه بازیگران دلسرد میشوند، حتی میتوانستند در”سانتاکروز” هم حضور پیدا نکنند چون قراردادی نداشتند اما به احترام من آمدند و نمایش را اجرا کردیم.