در حال بارگذاری ...
...

گفت‌وگو با کارگردان نمایش «خانم آوازخوان کله‌طاس»

حمیدرضا مرادی: به‌جای نزدیک شدن به هم از یکدیگر دور می‌شویم

گفت‌وگو با کارگردان نمایش «خانم آوازخوان کله‌طاس»

حمیدرضا مرادی: به‌جای نزدیک شدن به هم از یکدیگر دور می‌شویم

حمیدرضا مرادی، کارگردان نمایش «خانم آوازخوان کله‌طاس» با بیان اینکه تکرار و تکثر دو مؤلفه اصلی این اثر هستند، گفت آدم‌های عصر جدید به‌جای نزدیک شدن به هم، از یکدیگر دور می‌شوند.

نگار امیری: سایه شوم جنگ جهانی دوم در تمامی وجوه زندگی انسانی، هنری و فرهنگی تأثیر فراوانی گذاشت تا آنجا که تحت تأثیر این رویداد، نمایشنامه‌نویسانی چون اوژن یونسکو و بکت به نگارش آثاری پرداختند که در آن‌ها انسان‌ها دیگر توانایی ارتباط با یکدیگر را ندارند و زبان به‌عنوان عنصر مهم ارتباط بین انسان‌ها دیگر در جایگاه قدرتمند و همیشگی‌اش قرار ندارد و روبه‌زوال است. این مضامین و نگاه نو به تئاتر ابزورد شناخته شد و هنرمندان عصر حاضر به اشکال متفاوت به آن پرداختند.

«خانم آوازخوان کله‌طاس» یکی از این آثاری است که تصویری از همین عدم‌ارتباط انسان‌ها با یکدیگر و فروپاشی زبان و در نتیجه از دست رفتن امکان گفت‌وگو را به نمایش می‌گذارد.

در این سال‌ها، کارگردان‌های متفاوتی تاکنون این نمایشنامه اوژن یونسکو را به نمایش گذاشته‌اند و حمیدرضا مرادی نیز جزو هنرمندان جوانی است که برای اولین تجربه کارگردانی خود به سراغ نمایشنامه «خانم آوازخوان کله‌طاس» نوشته رفته است.

او پیش‌ازاین در سال 1398 پس از یک سال تمرین، نمایش «خانم آوازخوان کله‌طاس» را برای اولین بار در سالن شماره 2 پردیس سپند روی صحنه برده بود که با توجه به شرایط اجتماعی آن دوره و سپس همه‌گیری ویروس کرونا این اجرا در نیمه‌راه متوقف شد.

«خانم آوازخوان کله‌طاس» این بار پس از حدود سه سال با حمایت خانه نمایش دا از چهاردهم تیرماه هر شب ساعت ۲۱ روی صحنه است.

با این کارگردان جوان درباره درون‌مایه و شیوه اجرایی این نمایش گفت‌وگو کرده‌ایم که در پی می‌خوانید.

برای اولین تجربه کارگردانی، نمایشنامه «خانم آوازخوان کله‌طاس» انتخاب سختی نبود؟

چرا، قطعاً همین‌طور است. متن «خانم آوازخوان کله طاس» شاید در نگاه اول بسیار ساده به نظر برسد؛ اما به‌تعبیری سهل ممتنع است. درواقع بازی و کارگردانی این کار به‌شدت سخت است. در این نمایش در ظاهر همه‌چیز بی‌ربط است و معمولاً آدم‌ها به سمت خنداندن و خنده گرفتن می‌روند ولی در اصل ماجرا همه‌چیز کاملاً جدی است. این جدیت در عین سادگی و مضحک بودن، کار را سخت‌تر می‌کند و من برای رسیدن به تحلیل درست از متن، تمامی نمایشنامه‌های یونسکو را مطالعه کردم.

قالب های زندگی، انسان مدرن را شبیه خود می کند و دیگر جنسیت، طبقه و... اهمیت ندارد
 

و مطالعه تمامی این آثار چقدر توانست در تحلیل درست متن مؤثر باشد؟

بسیار زیاد، در تمام نمایشنامه‌های یونسکو، دو مؤلفه تکثیر و تکرار وجود دارد. در همه نمایشنامه‌های یونسکو یک‌چیزی در حال زیادتر شدن است، در نمایش «صندلی‌ها» تعداد صندلی‌ها، در «کرگدن» کرگدن‌شدگی‌ها و در نمایش «خانم آوازخوان کله‌طاس» هم چیزی که در حال زیاد شدن است، از بین رفتن زبان است.

ما در صحنه، علاوه بر زبان، شاهد تکثر دیگر عناصر همچون رنگ زرد، لیوان‌های چایی و... هم هستیم.

بله، به نظرم یونسکو به‌عنوان یک فرانسوی روی انگلیسی بودن افراد متمرکز شده است. انگلیسی‌ها عموماً آدم‌هایی جدی، خشک، دارای دیسیپلین، فضول، خاله‌زنک و خرافاتی هستند که به چایی علاقه زیادی دارند؛ پس من برای عینیت بخشیدن به تکثر، فنجان‌های چایی را در حال افزایش قرار دادم.

دیگر عناصر صحنه مانند نور، رنگ و پودس‌های صحنه نیز دقیقاً به همین دلیل در صحنه تکثیر می‌شوند.

به نظرم این تکرار و تکثیر باید در اجرا درست اتفاق می‌افتاد. به همین دلیل در بازی بازیگران، لباس‌ها و موسیقی هم به تکرار توجه کردیم.

استفاده از رنگ زرد برای طراحی صحنه و لباس دلیل خاصی داشت؟

بله، انسان مدرن، انسانی منتظر، به دنبال ناجی، گودو و بلاتکلیف است. رنگ زرد غیر از شور زندگی و انرژی، به‌نوعی رنگ انتظار است. به‌طور مثال شما پشت چراغ زرد بلاتکلیف هستید و نمی‌دانید باید به راه ادامه بدهید یا بایستید.

من سعی کردم این انتظار را با حضور تمامی افراد روی صحنه برخلاف رفت‌وبرگشت شخصیت‌ها در متن اصلی نشان دهم؛ و این بلاتکلیفی در پایان نمایش هم که کاملاً متفاوت با ایده خود نویسنده است، نشان داده ‌شده است.

در کل نمایش شاهد اتفاقات روتین و بعضاً خسته‌کننده هستیم، اتفاقاتی که با زندگی ما شباهت زیادی دارند.

اوژن یونسکو معتقد بود که هیچ ارتباط حقیقی بین انسان‌ها وجود ندارد که اگر وجود داشت هیچ‌وقت جنگ جهانی دوم با آن تعداد کشته اتفاق نمی‌افتاد. آدم‌ها عملاً نمی‌توانند با هم حرف بزنند و هیچ ارتباطی بین آن‌ها وجود ندارد. کلمات به‌صورت بسته‌ها و قالب‌هایی درآمده‌اند که فقط در تکرار از آن‌ها استفاده می‌کنیم.

قالب‌های زندگی، انسان مدرن را شبیه خود می‌کند و دیگر جنسیت، طبقه و... اهمیت ندارد. این قالب‌ها دقیقاً وجود دارند و انسان‌ها درون آن می‌روند.

ما در متن‌های کلاسیک یک تعادل اولیه و سپس یک فاجعه یا بحران و بعد گره‌افکنی و درنهایت به یک تعادل ثانویه می‌رسیم اما در متن‌های مدرن آدم‌ها را بعد از تعادل ثانویه، بعد از اتفاق و فاجعه اصلی می‌بینیم به همین دلیل نمایش ما یک شعار دارد که بعد از وقوع فاجعه آدم‌ها را ببینیم و چیزی که وجود دارد.

اوژن یونسکو معتقد بود که هیچ ارتباط حقیقی بین انسان‌ها وجود ندارد که اگر وجود داشت هیچ‌وقت جنگ جهانی دوم با آن تعداد کشته اتفاق نمی‌افتاد

پس ما آدم‌های این نمایش را پس از فاجعه می‌بینیم...

بله، فاجعه اتفاق افتاده است و انسان‌ها در یک تعادل ثانویه قرارگرفته‌اند و حالا ما در حال دیدن آن هستیم.

آدم‌های این نمایش خیلی شبیه به ما هستند، بارها برای ما پیش‌آمده که از بیرون می‌بینیم که دو نفر در حال بحث جدی هستند، درحالی‌که ازنظر ما این بحث مسخره و بیهوده است اما برای خودشان جدی است. ما این رفتار را زیاد در زندگی شخصی‌مان می‌بینیم، بارها برای ما پیش‌آمده سر یک موضوع احمقانه دعوا و بحث کردیم و آن لحظه همه‌چیز برای‌مان جدی و در حد مرگ و زندگی بوده است.

آدم‌های این متن دقیقاً شبیه به ما هستند. آن‌ها آدم‌های بلاتکلیف، خسته، کسل و درگیر روزمرگی زندگی هستند، حرفی برای گفتن با هم ندارند. به‌جای نزدیک شدن به هم از هم دور می‌شوند.

آدم‌ها دیگر باهم حرف نمی‌زنند، زبان عملاً کارایی و قدرت خودش را ازدست‌داده و روبه‌زوال است به‌طوری‌که این روزها آدم‌ها با استیکر با هم حرف می‌زنند و این هوش مصنوعی و تکنولوژی جدید حتی اجازه فکر کردن را هم از انسان‌ها خواهد گرفت و یونسکو سال‌ها پیش این زندگی را پیش‌بینی کرده است و درواقع کلام و زبان ازدست‌رفته است.