یادداشت بهزاد خاکینژاد درباره بازیگری در نمایش”باغ شکر پاره”
پیش از آن که بخواهیم گونهگونی بازیگران باغ شکر پاره را مورد بررسی قرار دهیم اشاره به پارهای موارد در خصوص بازیگری در آثار قطبالدین صادقی و نمایشهای ایرانی دور از هدف نیست. هنر نمایش عبارت است از زندگی در قالب قرارداد... و نمایشهای ایرانی بیش از سایر هنرها با این قراردادها تنفس می کنند که شاید این قراردادها از نگاه بسیاری از تماشاگران ناخوشایند و از دید بسیاری دیگر قابل تامل باشد.
تیپیکال بودن نقشها، دیالوگ به نوبت گفتن در یک صف، قطع ارتباط بازی از صحنه و ارتباط با تماشاگران، رخ نماییهای فردی و گروهی و همسراییها، همراهی با یک گروه موسیقی زنده در صحنه و... از جمله قراردادهای یک نمایش ایرانی است که سینه به سینه آمده تا به تئاتر امروز ما رسیده و با تلفیق سبک هر کارگردان به شیوه بیانی جدید از یک نمایش تبدیل میشود.
ماتریس در نمایشهای ایرانی نقش تعیین کنندهای دارد؛ نقشی که حتی از توان نویسنده و کارگردان فراتر رفته و تنها در گرو رابطه متقابل تماشاگران و بازیگران است.ماتریس عبارت است از تاثیر فضای جایگاه بازی بر تماشاگران و بالعکس. اشک و زاری تماشاگر دورتا دور میدان تعزیه بی شک بر بازی شبیه خوانان موثر میافتد و بازی موثر از گریه مردم موجب ایجاد اتمسفر و جو معنایی اثر نمایشی میشود. این قاعده در دیگر نمایشهای ایرانی(نقالی- تخت حوضی- پردهخوانی- خیمه شب بازی- شمایل گردانی- و...) نیز نقش بسزایی دارد.ماتریس در سیاه بازی با دریافت خنده از تماشاگر و بدیههگویی متقابل سیاه و تماشاگر ایجاد میشود. هرچه ماتریس اجرا موثرتر باشد، فضا برای بازی و تماشا و جذب این دو مناسبتر خواهد شد. ماتریس همانا دلیل برتری هر اجرا نسبت به اجراهای روز گذشته و آینده بوده و تنها در گرو روحیه، کمیت و تنوع فرهنگی تماشاگران و بازیگران است.
ادبیات در آثار صادقی از اهمیت بسیار ویژهای برخوردار است و همین او را در شیوه نگارش آثارش کاملا از دیگر همکاران و هم نسلانش متمایز میکند. وی گاه گاه از این منظر که زبان غیر روزمره آثارش با زبان امروزین تماشاگرش نزدیکی لحن و بیان و ادبیات ندارد مورد نقد قرار میگیرد اما همواره در پاسخ به این نقد به دو مسئله اشاره میکند:"نخست؛ اشخاص و داستانهای اسطورهای و افسانهای و تاریخی از زبان ویژهای برخوردارند که آنها را از امروز متمایز کرده و در صورت نزدیک شدن به زبان روزمره فاقد ارزش بیانی – ادبیاتی میکنند. دوم؛ اگر دوستان و همکاران شیوه و زبان و بیان بهتری برای ارائه این گونه آثار دارند، چرا بروز نمی دهند و به اجرا نمیگذارند تا ما هم از ایشان بیاموزیم و در تجربههای خود به کار بندیم. با حرف و نقد و ایراد که نمیتوان نمایش اجرا کرد.کار هرکس نشانه توان اوست." آنچه مسلم است بازیگر صادقی باید در روزهای متوالی تمرینهای طاقتفرسای وی با این زبان همداستان شود تا بتواند تماشاگر را در مدت زمان محدود نمایش همراه خود کند وگرنه شکست خورده است.
وزن جلوههای دیداری(طراحی صحنه و لباس و چهره) عمده آثار قطبالدین صادقی با سنگینی زبان ادبی وی برابری میکند. بازیگر برای جلوهگری در این گونه آثار با دشواری بیشتری روبرو خواهد بود و باید بتواند خود را از زیر سایه سنگین جلوههای طراحی شده کارگردانی رها کند وگر نه در صحنه محو شده و به اندازه یکی از ابزار و آکسسوار و یا در کلیتی از گروه بازیگران تبدیل میشود. بازیگر صادقی باید توان تحمیل خود را به زیباییشناسی صحنه داشته باشد و در قابهای تصویری پربازیگر و پر ابزارش(به ویژه در سالن اصلی تئاتر شهر) فید نشود.
... و اما گونه گونی بازیگران، بازی ایشان را در چندین بسته و دسته نمایشی کرده است که با آوردن یکی دو نمونه از هر مجموعه به کلیت نگاه و روش نقش آفرینیها اشاره میشود:
1- بازیهای کوتاه و تاثیر گذار: بازیگر میکوشد با تجربه، نقش متفاوت و تیپیکال و تغییر لحن بیانی(کله پز- مصطفی عبداللهی) و یا بهرهگیری از یک تکیه کلام و تغییر فیزیکی چهره و حرکتهای کوتاه و حساب شده( سرباز2- رهام مخدومی) و یا تکیه تکراری و پخته بر یک ویژگی کمیک بیانی و حرکتی( مهدی زمین پرداز- خواجه باشی) در مدتهای کوتاه حضور خود بر صحنه در چشم تماشاگر ماندگار شود.
2- بازی بر پایه ژست: پیشتر با بازی ژست و بیان بدنی در آثار دکتر صادقی – به ویژه در آثار حماسی وی – آشنا شدهایم. بازی بر پایه ژست یکی از رایجترین شیوههای بازیگری در تئاتر جهان است که در فیزیکال تئاتر نیز جایگاه ویژهای داشته و از زاویهای برونگرا به نقش نگاه میکند که البته با ادا و اطوار و تقلید یک حرکت متفاوت است و ریشه در درون شخصیت دارد. بازیگر این شیوه به اصلیترین ابزار بازی(بدن، عضلات و خطوط آن) گرایش دارد و با هر واژه دیالوگ تلاش بر تغییر زاویه بدن می کند تا با این تکنیک بر دیالوگها سوار شده و بیش از آن که شنیدنی باشد، دیدنی شود. ناصر عاشوری در نقش سلطان سلیم، پرچم دار این دسته از بازیگران"باغ شکرپاره" است. بازی ژست در عصر حاضر بیشتر با تکیه به آموزههای برتولت برشت، مه یرهولد و میخائیل چخوف تجربه می شود.
3- شخصیتهای نامدار تخت حوضی: سیاه، قراردادیترین و شاخصترین شخصیت نمایشهای تخت حوضی است که زبان متفاوتی نسبت به سایر نقشها دارد. نقش سیاه در نمایشهای ایرانی بر پایه بدیههگویی شکل میگیرد که در این نمایش صادقی این قرارداد را کنار گذاشته و قراردادهای دیگری مثل وجهه روشنفکری به آن میافزاید. بدیههگویی در لحظه رکن اصلی ماتریس نمایشهای ایرانی است که در"باغ شکرپاره" گویا به دلیل پیشینه کم بار و عدم تبحر بازیگرسیاه حذف شده است. سیاه در نمایش تخت حوضی از سابقه طولانی حرفهای برخوردار بوده و بدیههگوییهای وی نیز بر پایه رابطه سالیان درازش با تماشاگر این گونه نمایشها شکل میگیرد. طبیعی است که سامان دارابی بدون این گذشته نمیتواند سوار بر موج مزه پرانیها شود و البته ادبیات و نگاه فرهنگی تماشاگر لالهزار دیروز با تماشاگر تئاتر شهر امروز متفاوت است و این تفاوت مانع از چالشهای دیالوگی متقابل میشود. سیاه آماتور این نمایش اما چیز دیگری بر نقش خود افزوده که او را دیدنیترین شخصیت اثر قلمداد میکند و آن بهره از تواناییهای شخصی بازیگر و ترکیبش با برخی قراردادهای تخت حوضی همچون حرکات صورت و بدن بوده است.دوری نجستن شخصیت بازیگر از نقش نیز موجب شده تا تماشاگر با گونه جدیدی از سیاه روبرو شود که شاید تاکنون بر صحنه تئاتر کمتر دیده باشد.منظور از دوری نکردن از خود همانا عدم تقلید صرف از گذشتگان است که اگر این گونه می شد نقش را به سوی لودگی و عدم باورپذیری هدایت مینمود.
4- نقشهای پررنگ تجربی: شخصیتهایی(همچون فرمانده قشون و وزیر اعظم) که فقط بر تجربه بازیگرانشان(کاظم هژیرآزاد و اسماعیل بختیاری) تکیه دارد و لایههایی کمرنگ از تیپها را تنها با تغییر لحن به تماشاگر عرضه میکنند. در این میان اما کرامت رودساز در نقش سلطان مراد تلاش میکند تا حرکت، ژست و بازی با ابزار صحنه را هم با بازی تجربیاش پیوند دهد.
5- نقشهای ناپخته: پارهای از نقشهای نمایش در بهره از همه توان ابزارهای بازیگر که شاخصترینش بدن و بیان متناسب نقش است ناتوان ظاهر شدهاند و شخصیتی ناپخته و خام را میخواهند به خورد تماشاگر بدهند که قابل هضم نبوده و در دید تماشاگر نمیمانند.از این جمله میتوان به علی فرجام فر و پیام علوی در نقشهای امیرالبحر و داروغه و حتی بازیگری با تجربه چون محمدپورحسن در نقش وقایع نگار اشاره کرد.
6- نقشهایی بر پایه گریم و لباس: آنچه در مقوله ژست و بدن گفته شد در برخی نقشها با گریم و لباس به آن نزدیک شده و توانسته با درشت نمایی چهره و لباس در بدن رخ نمایی کرده و کار بازیگر را در بازی سازی آسان نماید. نمونه بارز این دسته شخصیتها عباد نظری در نقش جلاد است.
7- بازیگران حاشیه نشین: نقشهای کوتاه در هنرهای نمایشی امروز جایگاه ارزشمندی نزد بازیگران، به ویژه جوانان یافته چرا که بازیگران پرشور و علاقهمند و تجربهگر اشتیاق زیادی به حضوری کوتاه اما موثر پیدا کردهاند. در عصر حاضر بازیگران جوان به دیده شدن توانشان در یک نقش کوتاه و گذرا در برابر حضور در نقشی بلند و غیر موثر رضایت میدهند. بدون کوچکترین درشت نمایی میتوان گفت غالب نقشهای پرشمار و کوتاه این نمایش که بیشتر بر عهده دانشجویان و فارغالتحصیلان پرشور نمایش(همچون حسین توکلی و صالح موسوی در نقشهای جامه دارباشی و غلام کم ریش) بوده است، از چشم تماشاگران دور مانده و نتوانستهاند از همسایگی تجربه بازیگران حرفهای اثر بهرهمند شوند.ایشان با حاشیه نشینی در نمایش به عنصری فضا ساز تبدیل و در جلوههای پررنگ صحنه و لباس و گریم گمنام شدهاند. بر کسی پوشیده نیست که در این میان شماری(همچون داریوش حقدوست در نقش اسلحهدارباشی) برای دیده شدن مقطعی تلاش می کنند اما ایشان نیز مگر چند جرقه(مثل انگشت بردن در چشم) و خنده لحظهای تماشاگر پشت عینک چهره پردازی و طراحی پرجلوه نمایش پنهان میمانند.
در هر دسته به یکی دو مورد از بازیگران بسنده شد و بازیگران دیگر را نیز میتوان در همان دسته های بالا گزیده کرد. بیشک با بررسیهای دقیقتر میتوان به دستههای بازیگری گستردهتری در باغ شکرپاره دست یافت.
اما آنچه مسلم است جملگی بازیگران را میتوان موفق ارزیابی کرد چراکه کوچکترین دستاورد ایشان بازی در یک نمایش ایرانی و ارزیابی ابزارهای بازی در سبکی دیگر از تئاتر معاصر ملی و همراهی با کارگردانی است که هر جلسه تمرینها و اجراهایش یک کلاس آموزشی ارزنده به شمار میآید.گزیده آنکه هر بازیگری با هر روشی و سبک و سیاقی که خواسته و یا میخواهد به نقش خود جان دهد باید در نهایت به باور تماشاگرش بنشیند و این مهم در نمایش ایرانی که از بیشترین ماتریس فضا برخوردار است، دشوارتر خواهد بود.