در حال بارگذاری ...
...

گفت‌وگو با هادی کمالی‌مقدم بازیگر نمایش رویای بسته شده به اسبی که از پا نمی افتد

من این متن را مدت‌ها قبل در مجله هفت خوانده و بسیار از آن لذت برده بودم. درست یک ماه بعد از آن، آروند دشت‌آرای با من تماس گرفت و برای اجرای این متن، پیشنهاد همکاری داد.

شراره پورخراسانی:
هادی کمالی‌مقدم این روزها در نمایش”رویای بسته شده به اسبی که از پا نمی‌افتد” به کارگردانی آروند دشت‌آرای در کارگاه نمایش بازی می‌کند. با او گپی کوتاه داشتیم.
اولین بار که متن را خواندید، چه حسی داشتید؟
من این متن را مدت‌ها قبل در مجله هفت خوانده و بسیار از آن لذت برده بودم. درست یک ماه بعد از آن، آروند دشت‌آرای با من تماس گرفت و برای اجرای این متن، پیشنهاد همکاری داد. اتفاق جالبی بود و با وجود همه مشکلات، به خاطر جذابیت متن و نوع کارگردانی دشت‌آرای، کار را قبول کردم. ابتدا نقش مامور، به من پیشنهاد شد. البته نقش‌ها برایم فرقی نمی‌کردند چون متن ارزشمند است و همه نقش‌هایش دلچسبند بالاخره بعد از مدتی نقش کلمب را برعهده گرفتم.
از کلمب بگویید و این که چگونه به آن نزدیک شدید و حسش کردید؟
من به هیچ وجه کاری به کلمب که وجود داشته، نداشتم. فقط به کلمب متن چرمشیر نگاه کردم و احساس کردم این کلمب، دقیقاً در دنیای امروز عینیت دارد. این پریشانی‌ها، در همه جا جاری هستند و می‌جوشند و مدینه‌های فاضله‌ای که همه به دنبالشان هستند. مدینه‌های فاضله‌ای که جستجویشان برابر است با جنگ و خونریزی و کشتن انسان‌های بسیار و نابودی طبیعت، زمین و خلقت! یک لجام گسیختگی عمیق که معلوم نیست این دنیا را به کجا خواهد برد. این‌ها را در کلمب دیدم و به او نزدیک شدم. پریشانی که در متن وجود دارد، زائیده ذهن پریشان و در هم ریخته کلمب است و این از نقاط قوت متن است که ساختار نمایش برابر است با ساختار مغز کلمب! روند نمایش، ترتیب منطقی ندارد. جایی کابوس کلمب است و جایی حال و جایی گذشته اوست. قضیه بسیار سمبلیک است. کلمبی که می‌خواهد بهشتی را فتح کند، بهشتی که در همین دنیاست، روی همین زمین و مال ما آدم‌هاست. کلمب احساس می‌کند اگر این بهشت را پیدا کند، انسان‌ها خوشبخت می‌شوند و با شادی در این سرزمین لحظه‌ها را می‌گذرانند، ولی در عمل می‌بیند این گونه نیست. میلیون‌ها سرخپوست به خاک و خون کشیده می‌شوند. جمعیت سرخپوست‌های قاره آمریکا، بعد از سه سال به یک دهم می‌رسند به دلایل مختلف قتل عام می‌شوند. دلایلی که در همه دوران‌ها هستند، مثل جنگ بر سر یک تکه زمین.
نمایش از جایی شروع می‌شود که ما کلمب پریشان را می‌بینیم که آشفته است و از چهارمین سفرش بازگشته و تمامی وقایع را مرور می‌کند و در زمان نمایش کلمب به جرم‌هایی مختلف در کشتی کاپیتان‌ ‌زندانی است.
آشفتگی او در نهایت، به یک بی‌سرانجام انگاری می‌انجامد که هیچ دارو و درمانی ندارد. چیزی تجویز نمی‌شود و نشان از آن است که بشر باید فکری به حال خویش کند.
از شیوه کارگردانی دشت‌آرای بگویید و جایگاهی که بازیگر در کارهای او دارد؟
بازیگر بسیار راحت و رها است. ابتدای تمرین‌ها ما همه صحنه‌ها را بر اساس بداهه کار کردیم. اتود می‌زدیم و بدون نگاهی به متن، جسورانه به هر سمتی می‌رفتیم، سمت‌هایی که ربطی به متن نداشتند ولی در نهایت ما را به شاه‌راه اصلی هدایت می‌کردند. دشت‌آرای در پایان، شاخ و برگ‌های اضافی را هرس می‌کرد و آن چه می‌ماند همان اصل بود و آن اصل را با آنچه در ذهن داشت پیوند می‌زد. شخصاً در کار گروهی به شدت همکاری می‌کنم و نسبت به کار تعصب فراوانی دارم. در دوره تمرین با متد”جان مارتین” کار می‌کردیم.
این متد بر اساس درک، دریافت و انتقال انرژی است که از جدیدترین متد‌هاست. هر کار نمایشی می‌تواند براساس یک انرژی عظیم شکل بگیرد.
بازی‌ها از هر اغراق در ظاهر به دور هستند. منظور شما از انرژی، یک انرژی درونی است؟
بله! ما بازیگری را به مفهوم قبل کنارگذاشتیم و خطر کردیم. تمام آنچه بلد بودیم به دور ریختیم و به تقویت آن انرژی، که جان مارتین گفته پرداختیم. باید داخل را خالی کرد و پوسته بیرون را نگاه داشت و آن پوسته را از نقش پر نمود.
گاهی تصاویر بر بازی‌ها سوار بودند، نظرتان چیست؟
قرار بر این نبود که بازی کسی دیده نشود. در کلیت کار، حس موجود مهم بود. بیرون آمدن آن حس و انرژی از دل کار مورد نظر بود و انتقال آن به تماشاچی، گاهی با تصویر، گاهی با بازی، گاهی با نور، گاهی با موسیقی و گاهی با کلام است.
دشت‌آرای، در رشته طراحی صنعتی تحصیل کرده و فعالیتش را در تئاتر، از طراحی صحنه شروع کرده است. تصویر برایش بسیار مهم است و ما هم این را پذیرفتیم و باور کردیم کاری باید انجام دهیم که هر انسانی با هر زبان و فرهنگی آن را درک کند. یک کار بین‌المللی! متد جان مارتین هم بر پایه اجراهای بینا فرهنگی است.
به عنوان سوال آخر، از وضعیت تئاتر، ایران برایمان بگویید؟
اسفناک است. هیچ کس سر جای خودش نیست. از تئاتر حمایتی نمی‌شود در حالی‌ که در تمامی کشورهای جهان فرهنگ جامعه را تئاتر آن سرزمین می‌سازد. متاسفانه در کشور ما، هیچ حمایت مالی و تبلیغاتی در این زمینه انجام نمی‌گیرد. تلویزیون، شرکت‌ها و کمپانی‌های غول‌پیکر هیچ کمکی نمی‌کنند و حاضر نیستند برای فرهنگ کشورشان سرمایه‌گذاری اندکی انجام دهند. در اروپا شرکتی می‌آید و لباس گروه را متقبل می‌شود و گروه در بروشور کارش نام آن شرکت را ذکر می‌کند و همین باعث حمایت بیشتر مردم از آن شرکت می‌شود. ولی ما در یکی از نمایش‌ها، به سراغ‌ هاکوپیان رفتیم، حمایتی نکرد، حتی راضی نشد لباس بازیگران اصلی کار را متقبل شود. بد است! تاسف‌بار است! قضیه تئاتر در مملکت ما قضیه شل‌ کن، سفت کن است.
یک روز دو پله بالا می‌رود و روز بعد هشت پله سقوط می‌کند. زحمت کشان تئاتر، از کارگری که جارو می‌زند تا بازیگری که در صحنه عمرش و جانش را می‌گذارد و تا کارگردانی که از جان و مالش خرج می‌کند همه گرسنه‌اند، نه خانه‌ای دارند و نه توان سفر. دردناک است که تئاتر تا این حد ضعیف است و مردم ما تئاتر نمی‌بینند.
فرهنگ جامعه اگر درست شود، همه چیز درست می‌شود، راهنمایی رانندگی، وضعیت ادارات، مدارس، رفتار راننده‌ها، فروشنده‌ها، ولی این گونه که پیش می‌رود، آیندة خوشی در انتظارمان نیست! تئاتر یک جشم نابود شده است، که فقط قلب آن، با کمک تعدادی تئاتری که یا خون دل کار می‌کنند، زنده نگه داشته شده است.