نگاهی به نمایش «پدر» نوشته فلوریان زِلِر و کار آروند دشتآرای
سرما صحنه را در برمیگیرد
علیرضا نراقی: هنگام خواندن نمایشنامه «پدر» نوشته فلوریان زِلِر که توسط ساناز فلاحفرد به فارسی ترجمه شده است، یکی از نقاط قوت متن که بهسرعت خود را نمایان میکند، ایجاز زبان و فنی بودن دیالوگها- به لحاظ اختصار و کارکرد- در عین سرراستی و روانی آنهاست.
دیالوگها بهسرعت جهان نمایش را شکل میدهند، موقعیتسازی میکنند و در همان ابتدای صحنه اول، ما را در مسئله اصلی شخصیت مرکزی و کلیت نمایشنامه قرار میدهند. همان روی کاغذ هم زبان و جهان نمایش زنده است و قابل دیدن در ذهن خواننده؛ همان روی کاغذ حرارت صحنههای گرم و پرتپشی که میتوان بهسادگی از این نمایشنامه به اجرا درآورد، قابلتصور و تصویر کردن است.
این فقط خصوصیت نمایشنامه «پدر» نیست تا اینجا اکثر آثار زِلِر نمایشنامهنویس و فیلمساز فرانسوی، با قدرت و تبحر در ساخت زبان و دیالوگنویسی پخته و گویا، بهدرستی ایده خود را طرح میکنند و درام را پیش میبرند و روایتی گیرا را از طریق روابط درونی نمایشنامه شکل میدهند.
او- مثل هر نمایشنامهنویس مهم دیگری- درباره موقعیتهای بغرنج انسانی مینویسد، اما در بستری از واقعیت و زندگی هرروزه. وضعیتهایی که از آنها نمیتوان خلاص شد و مهمترین این موقعیتها، ارتباط انسان با خانواده است که خلاصی از آن در هر شرایطی ناممکن است و بهطور بنیادین شکلدهنده عواطف آدمی در گسترده عشق و نفرت است.
زِلِر درباره نزدیکترین روابط مینویسد که وابستگیهای انسان را سبب میشوند و جداییهای سهمگین او را؛ احساساتی حاد و عمیق را شکل میدهند که مایه شور زندگی و البته پدیدآورنده رنجهای بیپایان است. علاوه بر ساختن غافلگیری و روند داستانی دراماتیک و همهپسند، خاصیت دیگر نمایشنامههای زلر عمق روانشناختی آنهاست؛ نمایشنامهها با کمترین میزان استفاده از گفتار- به نسبت ظرفیتی که ساختار آن برای بهره بردن از تکگویی و گفتوگو دارد- وارد لایههای درونی روان شخصیت میشوند و در واقعگرایی محض صحنهای، ما را وارد جهان انتزاعی ذهن و احساسات بشر میکند.
این خاصیت با توجه به داستان و مشکل شخصیت اصلی نمایش «پدر» یعنی آندره که دچار آلزامیر است، حتی بیشتر از دیگر آثار نویسنده به چشم میآید. ذهن آندره تبدیل به ساختار روایی نمایش شده است و هزارتوی پیچدرپیچ زوال مغز به تجربه اصلی نمایشنامه تبدیل گشته است.
آروند دشتآرای که برای دور دوم، این نمایشنامه را این روزها به صحنه اصلی تئاتر شهر آورده است، این ذهنِ نفوذکرده به روایت را به تجسمی تئاتریکال در دکور درآورده است. اجرای دشتآرای تجسم فیزیکی ایده درونی نمایش زلر است. در یک ایده صحنهای جذاب و طراحی مینیمالیستی کارکردگرا، دشتآرای توانسته آشفتگیهای گیجکننده یک ذهن روبهمرگ و بار سنگین آن بر وجود انسان را تصویر کند. او با یک ایده کلی در صحنه، بُعدی متفاوتتر از پیشنهادات اجرایی درون نمایشنامه زلر را برای اجرای ایدههای درونی متن به وجود آورده است.
نمایشنامه زلر هم قابلیت این را دارد که در صحنهای خالی و بسیار ساده اجرا شود و هم میتوان آن را در صحنهای شلوغ و پرجزئیات تصور کرد، اما دشتآرای در جایی میان فضای خالی و استفاده پر جزئیات از اشیا و تصاویر میایستد. او با اشیا و تصاویری دستچینشده، روی صحنه و درون ویدئوهایی که پسزمینه را میسازند، تلاش کرده با عناصری متنوع و یک ایده مرکزی، از واقعگرایی در فضای اجرایی فراتر برود و بهجای آن بُعد انتزاعی و ذهنی نمایش را گسترش دهد.
اما بهرغم این ایده صحنهای جذاب و نگرشی که با نمایشنامه پیوند معنایی درستی پیدا کرده است، همچنان نمایش دشتآرای از فقدان عنصری رنج میبرد که در اجراهای گذشته او نیز نبودش همواره به چشم میآمد و گویی اخلالی همواره حاضر در میان ایدههای کارگردان و ریختوپاشهای اوست که اجازه نمیدهد زندگی، زنده بودن، گرما و طراوت ایده بهطور عینی روی صحنه تحقق پیدا کند.
ما در فضای زنده و گرمای حرارتبخش یک نمایش قرار نمیگیریم. انگار در ایدهپردازیها و ساخت آنها در صحنه، روح و جانمایهای دود میشود و به هوا میگریزد و سرما همهچیز را در برمیگیرد. گویی با زنده شدن دکور چشمنواز و پرکارکرد، آن جان – که البته در این میان بهجز یکیدو مورد فرعی، بازی سرد بازیگران اصلی هم در آن مؤثر است- قدرت و گرمایی وجودی پیدا نمیکند و این نقص، باور نمایش را بسیار دشوار میکند.
به همان میزان که نمایشنامه «پدر» از همان ابتدا گرم است و حرارت را از راه کلمات به جان مخاطب منتقل میکند، اجرای دشتآرای سرد و خشک و بیعاطفه است؛ در میان تمام تلاشهای اجرایی و اصالت دادن به آنها، انگار متن از جای خود بلند نمیشود و زندگی مستقل خود را به شکلی تازه روی صحنه پیدا نمیکند. همچنان فاصلهای میان متن و ایده صحنه هست و میان ما و نمایش. در این فاصله، ایده صحنهای بر متن غلبه میکند و ما از نمایش دور میشویم.
نمایشنامه با تقلیل متن و روح شخصیتها به اجرا درمیآید. چیزی از تعادل در روند رسیدن متن به اجرا خارج شده است که به نظر میرسد ریشه در فقدان دراماتورژی درست و دقیق دارد.