در حال بارگذاری ...

نگاهی به نمایش”رویای شیشه‌ای” نوشته هاشمی‌نژاد و کارگردانی مشترک مسعود هاشمی‌نژاد و سعید حسن‌لو

افسانه نوری: نمایش"رویای شیشه‌ای" نمایشی است که بر پایه خط سیر داستانی مشخص و در فضایی رئالیستی شکل می‌گیرد. داستان دارای اوج و فرود مشخص است و به زندگی خانواده‌ای از طبقه متوسط می‌پردازد که سیر حوادث به فروپاشی کانون خانوادگی آن‌ها می‌انجامد.

در صحنه‌های نخستین نمایش با بی‌قراری‌های پدری مواجه می‌شویم که در انتظار فرزند بزرگ خود، فرخ است. پدر تصور می‌کند حضور فرخ می‌تواند مشکلات آن‌ها را از بین ببرد. در رویای او فرخ حامی و پسر بزرگترش است که برای روزهای سخت آینده عصای دست او خواهد بود ولی با پیش‌ رفتن داستان نمایش، نه تنها رویاهای او تحقق نمی‌یابند بلکه به نادرستی تصورات خویش پی برده و تنها عکس‌العملی که در برابر رفتارهای فرخ از او سر می‌زند انفعال محض است. او خود را در اتاقی حبس می‌کند و دیگر حاضر نیست لحظه‌ای برای نظر افکندن بر آنچه بر او و زندگی‌اش می‌رود از اتاق بیرون بیاید. این انفعال فرصت خوبی است تا تک تک فرزندان این خانواده از زیر لوای او بیرون بیایند و خود به تنهایی به بوته‌ آزمایش کشیده شوند. علاوه بر انفعال پدر خانواده، مسئله ‌دیگری که به ایجاد تشنج در آینده‌‌ این خانواده یاری می‌رساند، مسئله ‌مرگ مادر آن‌هاست. مرگی اتفاقی که بر زندگی تک تک آن‌ها تاثیر منفی گذاشته است. این موضوع باعث می‌شود که با وجود حضور فاطی به عنوان تنها فرزند دختر در این خانواده فضای خانه خالی از زنانگی و مادرانگی باشد. زنانگی‌ای که می‌توانست در بسیاری مواقع جلوی بروز حوادث و اتفاقات را گرفته و شاید مسیر حوادث را تغییر دهد.
‌این جاست که با خوانش متنی مواجه می‌شویم که در آن تلاش شده تا همزمان از رویکرد جامعه شناسانه و روانشناسانه استفاده شود و رفتارهای فردی هر کدام کاراکترها در تقابل با اجتماعی که در لایه‌های کوچکتر خانواده آن‌ها و در لایه‌های بزرگتر اجتماعی است که در آن زندگی می‌کنند، به چالش کشیده شود. با ورود فرخ هر کدام از کاراکترها در موقعیت متفاوتی قرار می‌گیرند و عکس‌العمل‌های آنان نسبت به اتفاقات و جریانات اطرافشان در هر لحظه شکلی دیگر می‌گیرد. فرخ به آسانی با عقب راندن پدر نقش محوری و مرد‌سالار را در خانواده بر عهده می‌گیرد. نقشی که بر اساس آن فرهاد و فاطی خواهر و برادر کوچکتر او می‌بایست تحت فرمانش ‌باشند. اما محوریت فرخ چندان به طول نمی‌انجامد. رفتارهای ناهنجار او با خانواده‌اش باعث عدم اعتماد روز افزون آن‌ها شده و اندک اندک اطراف او خالی از هر کسی که بتواند به او کمک کند می‌شود.
ریاست‌طلبی فرخ محدود به خانواده‌اش نمی‌شود. همان گونه که در صحنه ‌ورود او شاهد هستیم، به محض ظاهر شدنش بر صحنه به فرمان دادن به فرشته می‌پردازد که همسر دوست قدیم او، جلال است. دوستی که به قول فرخ به او نارو زده است. ارتباط بین فرشته و فرخ از همین صحنه شکل گرفته و ادامه می‌یابد. ارتباطی که به طرح‌ریزی نقشه‌ای برای دزدیدن پول‌های جلال و فرار هر دوی آنان از آن جا می‌انجامد. اما این نقشه هرگز عملی نمی‌شود؛ چرا که در این جا تنها با یک ضربدر عشقی روبرو نیستیم. در این جا دو ضربدر عشقی وجود دارد که اولین آن‌ها رابطه‌ فرخ و فرشته است. گرچه در طول نمایش تماشاگر متوجه می‌شود که رابطه ‌آن‌ها بیشتر از سر همدردی یا رسیدن به هدفی واحد است تا پیگیری ماجرایی عاطفی و احساسی. ضربدر عشقی دیگری که در طول نمایش به وجود می‌آید بین فاطی و جلال شکل گرفته است. با وجود این، درست در انتهای نمایش و زمانی که داستان باید به نتیجه برسد و در نهایت تماشاگر پایان وقایع و ارتباطات را ببیند، نمایش بدون نتیجه‌گیری مشخص به پایان می‌رسد. این اتفاق در زمانی می‌افتد که جلال همسرش را می‌زند. فرهاد با چاقویی در دست به اتاق پدرش می‌رود و فاطی خانه را ترک می‌کند. همه ‌خرده داستان‌های نمایش و تمام آنچه بر سر هر کدام از کاراکترها می‌آید در صحنه‌ نهایی نیمه کاره باقی می‌ماند. این اتفاقی است که نمی‌توان آن را به عنوان پایان باز تعبیر کرد؛ چرا که طبیعتاً یک یا دو صحنه ‌دیگر از نمایش باقی است و قطع داستان در این هنگام نه تنها از نظر تکنیکی کمکی به نمایش نمی‌کند بلکه به روند روایت داستان صدمه می‌زند.
نکته‌ای که در ساختار نمایشنامه"رویای شیشه‌ای" به چشم می‌خورد این است که در این نمایشنامه تلاش شده تا صحنه‌های موازی در کنار یکدیگر و حتی در دل هم روایت شوند. این موضوع باعث می‌شود تا سیر خطی داستان در دل خود دو یا چند داستان همزمان را پیش ببرد. داستان فرشته و جلال و داستان خانواده ‌باقر همزمان با هم و یا به نمایش کشیدن شبکه‌ ارتباطات کاراکترها از پسری که در اتاق با بیگانگان ارتباط تلفنی برقرار می‌کند و همچنان احساس یاس و سرخوردگی و کمبودها آزارش می‌دهد، تا فرخ و فرشته یا جلال و فاطی بر نیمکت جلوی صحنه که برای آینده ‌خود نقشه می‌کشند و یا فریادها و دعواهای شبانه روزی جلال و فرشته و خانواده‌ای که همزمان در انتظار ورود پسر بزرگتر که از زندان آزاد شده‌ هر کدام به کاری پرداخته‌اند. این شیوه‌ روایت داستان در ساختاری که چند صحنه را همزمان به تصور می‌کشد کمک می‌کند تا نمایش "رویای شیشه‌ای" صرف‌نظر از این که بر پایه ‌عناصر نمایشی رئالیستی شکل گرفته‌، سطوح چندگانه‌ای را در برابر چشم مخاطب بگشاید که در هر کدام آن‌ها همزمان اتفاقی در شرف وقوع است. این موضوع باعث ایجاد تنوع در شکل روایت نمایش می‌شود و آن را از شکل خطی که وقایع را بر اساس مکان و زمان وقوع تفکیک می‌کند، در یک مکان و یک زمان واحد روایت کند.
علاوه بر این، شکل اجرایی‌ نمایش نیز در ایجاد تنوع بصری و پیگیری همزمان چند داستان بی‌تاثیر نیست. فضای نمایش به چند بخش تفکیک شده تقسیم می‌شود. اتاق فرهاد، اتاقی که پدر خود را در آن حبس می‌کند، فضای داخلی خانه، نیمکت جلوی صحنه‌(فضای خارجی)، خانه ‌فرشته و جلال که در سطحی بالاتر قرار دارد، فضای بیرون خانه که مسیر ورود و خروج آدم‌هاست‌، هر کدام به تفکیک، فضایی را برای بازی در اختیار کاراکتر قرار می‌دهند و علاوه بر این برخی از آن‌ها فضای شخصی‌ای را برای کاراکترها ایجاد می‌کنند که در هر کدام ممکن است اتفاقی رخ دهد که نطفه ‌یکی از حوادث آینده در آن بسته شود. برای مثال می‌توان به صحنه ‌روبه‌رو شدن فرخ و فرهاد با یکدیگر در حالی که فرهاد در اتاق خویش مواد مخدر مصرف می‌کند، اشاره کرد.
اختلاف سطح در طراحی صحنه و نیز استفاده از پرده کرکره‌ها و پرده‌هایی که می‌توانند فضا را کاملاً تقسیم‌بندی شده به نمایش بگذارند، همگی در ایجاد تنوع دید برای مخاطب موثر هستند. این موضوع در نمایشی که در فضایی رئالیستی به تصویر کشیده می‌شود می‌تواند به عنوان نکته‌ای مثبت ارزیابی شود که در ارتباط با همان شکل شکست ساختاری است که در نمایشنامه نیز وجود دارد.
بازی‌های بازیگران همه در سطحی متوسط ارائه می‌شود. بازی در نمایش‌های رئالیستی با وجود تمام سختی‌ها ویژگی‌های خاص خود را داراست، ویژگی‌هایی که مهمترین آن‌ها باور‌پذیری و طبیعی بودن بازی بازیگران است. گرچه بخشی از این موضوع به نحوه ‌هدایت کارگردان بازمی‌گردد؛ اما در نهایت آن چیزی که در صحنه به تماشاگر نشان داده می‌شود بازیگر و شیوه ‌بازی اوست.