یادداشتی بر نمایش «همکارها» به کارگردانی پریسا محمدی
متنی تأثیرگذار و اجرایی درخور تفکر
عباس شاهمحمدزاده: جان هاج، فیلمنامهنویس و نمایشنامهنویس اسکاتلندی، اولین نمایشنامه خود را با عنوان «همکارها» از فیلمی اقتباس میکند که این فیلم هرگز ساخته نمیشود و اسمی از آن به میان نمیآید. این نمایشنامه در سال 2012، جایزه اولیویه (جایزهای است که همهساله، توسط «انجمن تئاتر لندن» به برترینهای تئاتر لندن اهدا میشود) را برای او به همراه آورد.
بولگاکوف و شریک زندگیاش یلنا، زوجی آرام و انقلابی که تنها مکان امن روحی آنها نوشتن نمایشنامه و ادبیات و اجرای آن روی صحنه است، با کمک دوستانی که بولگاکوف را ناجی هنر سرزمین خود میدانند، در حال اجرای نمایشی از مولیر هستند. دوستانی شریک در خانه قفسی، کنار هم و بهصورت مشترک از لذات آن استفاده میکنند؛ حمام، خواب، دوست داشتن، کافه، غذا و تمرین و اجرا.
وقتی عشق در این خانه قفسی میچرخد (عشق به نفر مقابل، عشق به تئاتر، عشق به آزادی...)، آرامآرام همانند خوابهای آشفته، این چرخش را به سمت قهقرا و نابودی میکشاند. اینان همکارهایی هستند که در کنار هم نمایشنامه موردعلاقه بولگاکوف را باشخصیت محور «مولیر» بازی میکنند؛ دو نویسنده در حال همکاری هستند.
مشکلات او و همسر حامیاش زمانی شروع میشود که پلیس مخفی در شب افتتاحیه نمایشنامه مولیر به نویسنده میگوید که کار فوراً باید متوقف شود؛ برای نویسندهای که چند سال را صرف نوشتن این اثر کرده و سپس تلاش کرده تا آن را به صحنه ببرد، این خبر ویرانگر است. اما به او امیدواری میدهند با بستن پیمانی، دوباره میتواند مولیر را اجرا کند.
اما حضور شبکه مخوف استالینی بنا دارد قانون معامله هیولا و فرانکنشتاین (اثر معروف مری شلی نویسنده انگلیسی) و معامله فاوست ( مفیستوس با فاوست اثر گوته نویسنده آلمانی) را با معامله استالین، دیکتاتور اتحاد جماهیر شوروی با بولگاکوف را بار دیگر به تماشاگر گوشزد کند و این موضوع درواقع تائیدی بر ماندگاری روح فاوست در تاریخ و ذهن بشری است (همانند این در داستان «ابلیس نامه» نوشته میخائیل بولگاکف که زندگی ادبی او را دگرگون کرد اشارهشده است)، (همچنین نمایشنامه دکتر فاوست اثر کریستوفر مارلو).
استالین، دیکتاتوری که همه انتظار دارند همچون هیولایی و شخصیتی وحشی و حملهگر در صحنه دیده شود، با نگاه درست کارگردان و طراحی سورئال اجرا، در ظاهر مردی آرام، خوشاخلاق معرفی میشود که درون هیولایی و غیرواقعی خود را در حرکت و دستورات دیکته شده نمایان میسازد. طنز و شوخطبعی تضادهای درون دیکتاتوری استالین را که به تئاتر بیشتر علاقه دارد تا اداره کشور در کنار بولگاکف روشنفکر و نمایشنامهنویس که میخواهد از اطرافیان خود محافظت کند، به چالش کشیده میشود. بولگاکف با پلیس مخفی پیمان فاوستی میبندد، مشروط بر اینکه نمایشنامهاش درباره مولیر اجازه اجرا داشته باشد (معامله و همکاری ). بولگاکف و استالین در یک سری جلسات مخفی شروع به همکاری میکنند، استالین موافقت میکند که یک نمایشنامه قهرمانانه مناسب درباره روزهای اولیه خود بنویسد، درحالیکه نمایشنامهنویس مجبور است دستوراتی را که منجر به وحشت بزرگ روسیه میشود، تأیید کند. در این رابطه فاوستگونه، فساد در همکاری استالین و بولگاکوف آرامآرام بیشتر میشود و روح را درگیر خود میکند، پتکی که بر سر قلم و اندیشه زده میشود و استالین بامتانت دستور کشتن انسانها را میدهد.
کیست در شهر که از دست غمت داد نداشت / هیچکس همچو تو بیدادگری یاد نداشت (فرخی یزدی)
نویسنده دستورات استالین را امضا میکند، آیا انسانها وقتی در مکانها و جایگاههای متفاوت قرار میگیرند، خلقوخویشان عوض میشود؟
در اجرای نمایش «همکارها» به کارگردانی پریسا محمدی در تالار سمندریان تماشاخانه ایرانشهر، میبینیم که استالین (وحید نفر)، چقدر با آن حالت کمیک به زندگی انسانها بیتوجه است و راحت دستور کشتن آنها را میدهد و خود را همچون مسیح میخواند.
استالین: «به نگهبانها گفتم مرا در جلجتا همچون مسیح شکنجه دهید.»
معروف است استالین در هنگام خاکسپاری همسرش، تنها چند جمله کوتاه گفت: «این موجود قلب سنگی مرا نرم کرده بود. با مرگ او آخرین احساسات من در مورد انسانیت نیز در وجودم از بین رفت.»
و او تبدیل به هیولای فرانکنشتاین میشود، وقتی در نمایشنامه آگاه میشود که مردمان از او میترسند و از او نفرت دارند، حتی دوستان، و در مقابل او نیز از مردم میترسد. تقابل انسان و هیولا میخائیل و هیولا همیشه پیروز میشه.
نویسنده به نمادی از هنرمند به خطر افتاده تبدیل میشود، بولگاکف توسط دستگاههای نظارتی شوروی تحت نظر است، او باید اجرای نمایش مولیر را متوقف کند ولی او عاشق این نمایشنامه است، مگر اینکه نمایشنامهای برای حزب و استالین بنویسد و حزب قبول میکند که در این صورت او میتواند اجرای نمایشنامه مولیر را ادامه دهد، او پیمانی با شیطان میبندد و شیطان بهآرامی از وحشت معاملهای که انجام داده بیدار میشود و مملو از احساس خیانت به خود است. این بازی پارانویا Paranoia (بدگمانی، افراد فکر میکنند که دیگران برای آزار و اذیت و یا دنبال توطئه علیه آنها هستند) دنیای طنز گروتسکوار صحنه میشود.
فانتزی موجود در متن عوض شدن جای ظالم با نمایشنامهنویس، فضای کمیکی را به وجود آورده است، هرچند که در اجرا از این فضا به نحو مطلوب استفادهنشده است، اما کارگردان با استفاده از طراحی صحنه و بازیگران تئاتری که خود در صحنه وارد دنیای تئاتر در تئاتر میشوند مسلط شده و تماشاگر را همراه اثر میکند. گاهی، عوض شدن صحنه، مخصوصاً شروع نمایش، ارتباط تماشاگر با صحنه را بهم میریزد. اما هماهنگی بازیگران در اجرا، منِ تماشاگر را لحظهبهلحظه بهعکسالعملهای استالین و بولگاکوف حساس میکند و نسبت به تصمیمگیریهای وحشتوار در تاریخ، زبان به اعتراض میگشاید.
«همکارها»، متنی تأثیرگذار و اجرایی درخور تفکر است؛ هنرمند خلاق در برابر ستمگر، روح انسان در برابر نیروهای نابودگر: «این بحث همیشگی میخائیل بولگاکف است.»
- استالین نمایش «گارد سفید» را 15 بار دید. در سال 1938، بولگاکف از سوی تئاتر هنری مسکو مأمور شد تا نمایشنامهای بنویسد که استالین جوان را تمجید میکند، طنز بولگاکوفی این است که درحالیکه استالین مرتباً کار او را ممنوع میکرد، از تحسینکنندگان نوشتههای این هنرمند و بهویژه «گارد سفید» بود.