نگاهی به نمایش «آهای کوزه،کجا کجا؟»
پند و نبات ایرونی!
احمدرضا حجارزاده: کودکان و نوجوانان برای ورود به جهان بزرگترها مجبورند بسیاری از آداب و رفتارهای سنین آغازین رشد را کنار بگذارند و اخلاق و ادب مورد نیاز دوره جدید زندگی را بیاموزند. برای این منظور، یکی از بهترین راههای آموزش آداب اجتماعی و اخلاقی به بچهها، اجرای تئاتر است و اگر نمایش مورد نظر، در بستر قصه و ترانه و موسیقی اجرا بشود، چه بهتر! تاثیرش بر مخاطب دوچندان خواهد بود و تماشاگر علاوه بر لذت دیداری و شنیداری از اجرا، پیام نمایش را به سادگی دریافت میکند و برای همیشه به خاطر میسپارد.
نمایش «آهای کوزه،کجا کجا؟» به نویسندگی و کارگردانی مهدی مقیمی اسفندآبادی یکی از نمونههای خوب چنین دستاوردی است که خوشبختانه داستان خود را در فضایی فولکلور و ایرانی ارائه میکند و شاید همین ویژگی موجب ایجاد ارتباط بهتر تماشاگر با اثر باشد.
در این نمایش که از جهاتی یادآور داستان مشهور و قدیمی «حسنکچل» است، با پسری به نام «فرفری» طرفیم که عادت دارد هر چیزی را در دست دیگران میبیند، میخواهد برای خودش تصاحب بکند، حتی اگر شبیه همان وسیله را در خانه داشته باشد! این رفتار لوس او، اهالی شهر و همینطور پدرش را به ستوه آورده است. وقتی فرفری در غیاب پدرش به خواب میرود، خواب میبیند وارد کوزه خیلی بزرگ دکان سفالگری شده و همراه با کوزه، سفری دور و دراز را آغاز میکند تا هرچه را در حجرههای بازار و خانه ارباب میبیند، برای خود بردارد.
با نگاهی به خط کلی داستان، به نظر میرسد با نمایشی درباره زیادهخواهی و طمع روبهروییم اما مخاطب در طول داستان، به سبب برخورد کوزه و فرفری با مکانها و شخصیتهای مختلف، با مشاغل و روحیات و فوایدِ اشخاص و اشیای متنوعی آشنا میشود. نمایش «آهای کوزه...»، درست از همان ایدهای بهره میبرد که در داستان نمایش «دختر کفشعروسکی» استفاده شده؛ منتها در فضایی کاملاً ایرانی با فانتزی کمتر یا بومیتر. این ایده که گروهی از شخصیتها برای شکستدادنِ یک کاراکتر خبیث، با یکدیگر همدست و راهی سفری پرمشقت و پرماجرا بشوند، ایده چندان نویی نیست و بارها در داستانها و آثار نمایشی و سینمایی کودکانه تکرار شده. فرقی هم ندارد شخصیت منفی چه کسی یا چه چیزی باشد؛ میتواند یک غولِ بیشاخودُم باشد یا یک کابوس ترسناک یا یک عادت زشت که باید به هر شکل ممکن از شر آن خلاص شد.
نمایش «آهای کوزه...»، شروعی پرهیاهو دارد که تماشاگر را کمی گیج میکند تا بفهمد علت اینهمه سر و صدا چیست. دیگر ایراد صحنه آغازین آن است که فرفری با اصرار و خواهش پدر، خیلی زود از خواستهاش کوتاه میآید و خَرَک چوبی را به صاحبش پس میدهد! در حالی که شاید بهتر بود برای نشاندادن لجاجت و بدرفتاری او، فرفری به هر قیمت اسباببازی را نزد خود نگه میداشت و پدرش اهالی بازار را به نحوی دیگر دست بهسر میکرد تا در ادامه نمایش، پافشاری فرفری برای داشتنِ هر چیزی که میبیند قابل قبول به نظر برسد، حتی اگر سفر او فقط یک خواب عبرتآموز باشد. پس از ورود فرفری به شکم کوزه بزرگ، نخستین جایی که این دو همسفر با هم میروند بازار است، دقیقاً مثل شروع قصه حسنکچل که وقتی مادرش او را با ترفندی از خانه بیرون میفرستد، حسن در بازار سردرگم و مضحکه عام و خاص میشود اما در نمایش «آهای کوزه...» خبری از سردرگمی فرفری و کوزه نیست. اتفاقاً آنها به شکلی عادی میان کاسبان و مردم قرار میگیرند و در هنگام تعطیلی بازار، اجناس حجرهها را برای خود برمیدارند. ورود کوزه و فرفری به بازار، صحنه نوستالژیک و جذابی را رقم زده که همزمان با معرفی مشاغل، خودخواهی فرفری را هم به نمایش میگذارد. ضمن اینکه به تیپ و سن و رفتار و گفتار شخصیتهای بازار توجه شده و فضایی دلنشین و باورپذیر پدید آورده است. در ادامه مسیر، نحوه آشنایی فرفری با کاراکترهای ویزی (علیرضا تاجیک)، سوزی (ملیحه مقیمی اسفندآبادی) و گربه پنجهطلا (محسن صفری) نیز جالب و آموزنده است، چراکه شخصیتها خودشان و هدفشان از سفر را به صورت کامل معرفی میکنند تا تماشاگر کودک در زمان مناسب به اهمیت آنها و ربط منطقیشان با داستان پیببرد.
از دیگر شباهتهای این نمایش با قصه فولکلور حسنکچل، نیمه دوم داستان و جاییست که همسفران به خانه ارباب میرسند تا وسایل انبار خانه را خالی کنند. مثل حسنکچل که در پایان قصه به خانه دیو سیاه میرود تا چهلگیسِ اسیرشده را بدزد و طلسم دیو را بشکند. در نمایش «آهای کوزه...» وقتی فرفری از کوزه رودست میخورد و زیر کوهی از اجناس خفه میشود، تنها راه نجات از آن وضعیت را شکستنِ کوزه میبیند که میتواند نماد رهایی از عادت ناپسندِ طمعورزیِ خودش باشد.
نمایش «آهای کوزه...»، علاوه بر اینکه پند اخلاقی خود را همچون قند و نبات حکایتهای پارسی به خورد تماشاگر میدهد، در فرم اجرایی نیز موفق بوده و مخاطبش را به تماشای نمایشی پر از موقعیتهای طنزآمیز، لحظههای بهیادماندنی، موسیقیهای دلپذیر و رنگهای چشمنواز دعوت میکند.کاربرد لهجههای مختلف برای مردم شهر، تمهید قابل توجهای بوده که بر شیرینی نمایش افزوده است. بازی تیم بازیگران یکدست و خوب است، به ویژه اینکه سه نفر از بازیگران با مهارت و ظرافتی تحسینبرانگیز در دو نقش ظاهر شدهاند، طوری که نتوان حدس زد بازیگر هر دو نقش یک نفر هستند. طراحی صحنه سمیه سلمانی، گویای موقعیتها و فوقالعاده بامزه است، بیش از همه، شخصیت درِ خانه ارباب که از چشم و دهان متحرک برخوردار است. استفاده از تکنیک سایهبازی در شکم کوزه، عالی و کاربردیست. همچنین ورود شخصیتها از میان تماشاگران در صحنههای مختلف و دعوت آنها به همراهی در شادمانیکردن، بر ریتم و هیجان نمایش بخصوص برای کودکان و نوجوانان افزوده است، ولی از یک امتیاز مثبت نمایش نباید غافل شد و آن، موسیقی زیبای کار است. آهنگهایی که رامین عبداللهی برای این نمایش ساخته،کاملاً منطبق بر حسوحال هر صحنهاند و تماشاگر را به لذت شنیداری از اجرا میرسانند.
در نهایت باید گفت مهدی مقیمی اسفندآبادی با کارگردانی نمایش «آهای کوزه،کجا کجا؟» توانسته پیوند خوبی میان کودکان و نوجوانان امروز با داستانهای کهن ایرانی برقرار کند. تکرار و تولید چنین نمایشهایی میتواند از وابستگی بچههای نسل جدید به داستانهای خوشآب و رنگ خارجی بکاهد و آنها را به حکایتهای شیرین و پندآموز پارسی علاقهمند کند.