مروری بر نمایش «دیگری شبیه خودش» نوشته ساموئل بکت
رونوشت رنج

ارمغان بهداروند: تئاتر، مضارع استمراری واقعیتهاست. یادآوری مشفقانه رنجهای زیسته آدمی که توامان اعتباری اینزمانی نیز پیدا کردهاند.
مطالعه موشکافانه جامعهای که یا پس از بروز و یا در میانه بحران متولد شده است. بدین اعتبار، تئاتر پیوسته در موقعیت اقتباس اجتماعی قرار دارد و میکوشد نسبتی معلوم میان گذشته و حال برقرار سازد و فراتر از آن در تلاش است تا فهم و تجربیات ملتها را در وقوع رویدادها به اشتراک بگذارد.
این همجهانی و تعمیم وضعیت را میتوان در آثاری از ساموئل بکت دقیقتر دریافت کرد. مواجهه گزنده با رویداد و قرابتآفرینی میانآدمهای رنجور و پرسشگری متهورانه از مهمترین خصلتهای متنی بکت محسوب میشوند که میتواند رونوشتی از روزگار ما باشد.
شاهین چگینی در نمایش «دیگری شبیه خودش» که نوشته ساموئل بکت است این همزمانی را به اشتراک گذاشته است. صحنهای که با عبور از هویت آدمها و خالی کردن تئاتر از زمان و مکان، ترس و تنهایی و انزوای انسان این روزگار را متبلور ساخته است و در القای آزرنده حقیقت، در بیهودگی و تکرار و سردرگمی آدمهایش را مرور میکند.
«دیگری شبیه خودش» در عین حال که ترسیم انسان مغلوب این روزگار است، مُبلّغ عصیان نسلیست که خود را شریک در وضعیت نمیداند و از رویارویی با آداب و عادات کلیشهای ترسی ندارد. شاهین چگینی در آمدوشد آدمهایش، مخاطب را از وجه مخاطبی خود خارج میکند و صحنهای معکوس میآفریند که موقعیت بازیگر و تماشاگر را عوض میسازد.
طراحی آگاهانه رنگ و نور و صدا، اثر را به شعری بدل کرده است که با همه ارتباط عمودی سطرها و رابطهی ارگانیک موقعیتها، هر صحنه واجد معنای مُقَّدریست که کارگردان آن را اراده کرده است و به قدر کفایت حظ مفهومی و لذت بصری ایجاد میکند. این نمایش، نمود مسلّم جامعهایست که در آن نفس میکشیم و شاید یکی از بدیعترین اینزمانی بودن این نمایش، رفتار پراغتشاش و نامنتظم بازیگرانی باشد که بیش از هر چیز صدای پایشان ما را به فکر فرو میبرد و حرکت غیرقابل پیشبینی بازیگران، موید حیرت و آشفتگی و عصیان معاصر باشد. در همه لحظات این تئاتر این سطرهای شعر شاملو در خاطرم رژه میرفت: «هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتنِ خود برنخاست که من به زندگی نشستم!»