نگاهی به نمایش «اینک انسان»:
اقتباس چندوجهی از ادبیات و تاریخ و فلسفه

«اینک انسان»؛ اقتباس چندوجهی از ادبیات و تاریخ و فلسفه 2

«اینک انسان»؛ اقتباس چندوجهی از ادبیات و تاریخ و فلسفه 3

«اینک انسان»؛ اقتباس چندوجهی از ادبیات و تاریخ و فلسفه 4

«اینک انسان»؛ اقتباس چندوجهی از ادبیات و تاریخ و فلسفه 5

«اینک انسان»؛ اقتباس چندوجهی از ادبیات و تاریخ و فلسفه 6

«اینک انسان»؛ اقتباس چندوجهی از ادبیات و تاریخ و فلسفه 7
سعید اسلامزاده: زردشت، اولین روانشناس انسانهاى خوب-درنتیجه-دوست (اشخاص) تبهکار است. هرگاه گونه منحط انسان به مرتبه عالىترین گونه انسان رسد، تنها به بهاى گونه برابر نهادهاش، گونه نیرومند و مطمئن از زندگی انسان به این جایگاه دست مىیابد، زمانى که جانور گلهای در درخشش عالىترین فضیلت جلوه مىکند، انسان استثنایى باید تا حد انسان تبهکار بىارزش شود. زمانى که دروغگویی براى چشمانداز خود، واژه «حقیقت» را به هر بهایى به خود اختصاص مىدهد، آنچه درواقع راستگویی است، باید با بدترین نامها کشف شود.
(اینک انسان/ فردریک نیچه/ رؤیا منجم: انتشارات فکر روز / ١٣٧۵)
اقتباس بخش مهمی از تئاتر و نمایشنامههای معاصر است. همانطور که در سینمای امروز جهان، تعداد فیلمهای اقتباسی از فیلمنامههای تألیفی بیشتر نباشد، کمتر هم نیست. در تئاتر هم اقتباس از تاریخ و ادبیات و حتی فلسفه میتواند عناصری شگفتانگیزی از خلاقیت را در اثرِ روی صحنه، هم در نمایشنامه و هم در اجرا خلق کند.
نمایشنامه «اینک انسان» نوشته حمیدرضا نعیمی اثری اقتباسی است؛ اما نه اقتباسی طبق رسوم مألوف. اینک انسان، اقتباسی چندوجهی از تاریخ و ادبیات و فلسفه است. در یکسویه، این اثر اقتباسی خلاقانه از فصل دوم رمان مرشد و مارگریتا نوشته میخاییل بولگاکف و از دیگر سو؛ اقتباسی محتوایی از عنوان اثر نیچه به نام اینک انسان و بهطورکلی اقتباس از یک رخداد تاریخی است که در جهان، بهویژه مسیحیت اهمیت بسیاری دارد.
کتاب «اینک انسان» فردریک نیچه که چندین ترجمه به فارسی دارد آخرین کتاب نیچه است که زندگینامه او در عالم فلسفه و نوشتن است. زندگینامهای خلاقانه که نام آن نیز از خلاقیتی تاریخی برمیآید. در مقدمه رؤیا منجم که کتاب را بانام «آنک انسان» ترجمه کرده، آمده است: «عنوان کتاب نیچه به آلمانی Ecce Homo در فارسی معنای «انسان مصلوب» میدهد. داریوش آشوری این واژه را در فراسوی نیک و بد «بنگر مرد را » و عزتالله فولادوند در ترجمه نیچه به قلم استرن، آن را «اینک انسان» ترجمه کردهاند.»
اتوبیوگرافی نیچه با عنوانی که دارد، داعیه بزرگی را مطرح کرده است. داعیهای کفرآمیز. نیچه با این تعبیر، خود را در جایگاه مسیح قرار داده است. طبق انجیل یوحنا، درجایی که ماجرای پیلاطس را روایت میکند اینطور آمده که؛ پیلاطس، مسیح را با تاج خارش بیرون آورد تا یهودیان او را ببینند و به آنها گفت: بنگرید این مرد را... (یعنی همان واژهای که در فارسی اینک انسان نیز ترجمه میشود.) که تماشاگر نمایش اینک انسان، تاج خار بر سر عیسای ناصری گذاشتن را میبیند. مفسران نیچه بر این عقیدهاند که نیچه با استفاده از این تعبیر در عنوان کتاب، خود را با مسیح قیاس میکند که البته قیاسی کفرآمیز است.
(مقدمه آنک انسان نوشته مایکل تنر با برگردان رؤیا منجم انتشارات فکر روز سال 1375)
کتاب نیچه عنوان فرعی هم دارد: چگونه شخص، چیزی میشود که هست؟ به نظر میرسد در طول نمایشنامه اینک انسانِ نعیمی، با بسط این گزاره مواجهیم، بیآنکه مستقیماً به آن اشارهای بشود. چراکه در آنک انسان نیچه، از فرزانگی و یا اینکه چرا کتابهای خوب مینویسد حرف زده است و همین مسئله با قضاوتهایی که پیلاطس در قبال رفتار عیسای ناصری در معبد هیکل دارد، در طول نمایشنامه مطرح میشود و در جای دیگر در دیدار پروکلا با عیسا که درباره خواب خودش و حتی عاشق شدن عیسا از او میپرسد، همگی نمادی از همین پرسش نیچه است: «چگونه شخص چیزی میشود که هست؟»
اما خواننده جدی تاریخ و ادبیات و دینپژوهی، با دیدن بروشور نمایش اینک انسان بیدرنگ یاد واقعهای مهیب در تاریخ میافتد؛ نامهایی چون پونتیوس پیلاطس، یوسف قیافا، باراباس و مارک موریبلوم و عیسای ناصری.
افزون بر این واقعه تاریخی، پیرنگ نمایشنامه اینک انسان، ما را به یاد فصل دوم رمان مرشد و مارگریتا اثر سترگ و درخشان میخاییل بولگاکف میاندازد. بولگاکف در فصل دوم رمان خود، پسازاینکه شیطان را وسط شهر مسکو به سراغ یک روزنامهنگار و یک شاعر میفرستد و آن فاجعهای که رخ میدهد، ما را به اورشلیم دوهزار سال پیش میبرد و صدای قدم زدن پیلاطس را بر مرمرهای کاخ فرمانداری اورشلیم به گوش خواننده میرساند و ما نیز در نمایش اینک انسان در طراحی صحنه نمایش همین فضا را میبینیم. بولگاکف به طرز زیرکانهای در فصل دوم رمانش، خواننده را به تاریخ میبرد تا اندیشه خود را به شکل صیرورت تاریخی نشان دهد و بگوید که آنچه در مسکو قرن بیستم میگذرد ریشه در تاریخ دارد و تصلیب عیسای ناصری در طول تاریخ مدام تکرار شده و شاید با خود بولگاکف و موقعیت او در شوروی کمونیستی نیز همسانی داشته باشد و همین هم موجب تکفیر او در شوروی و توقیف کتابش شده است.
جایی که پیلاطس باید رأی دادگاه عالی سنهدرین را تأیید کند، موقعیت تاریخی مهمی را از سر میگذراند. انتخاب و قضاوت پیلاطس میتواند تاریخ را تغییر دهد. مثل هر انتخاب و قضاوتی که از سوی هر آدمی میتواند مسیر زندگی خودش و در سطحی بالاتر با موقعیت اجتماعی فرد، مسیر تاریخ را تغییر دهد. پیلاطس باید میان دو آدم انتخاب کند. یکی از دو نفری که بازداشتشدهاند. یکی عیسای ناصری که معبد هیکل را با حرفهایش بههمریخته و دیگری باراباس راهزنی که آدم هم کشته است.
سنهدرین علاقه دارد که عیسای ناصری به صلیب کشیده شود و باراباس آزاد شود. این همان گذار تاریخ است که در این نمایش، نویسنده ما را در دو راهی نگه میدارد و گویی میخواهد به ما بگوید که هر یک از شما در ذات خود یک پیلاطس دارید که میتوانید مسیح و عیسای ناصری زمانه خود را محاکمه کنید. ما با شخصیت شگفتانگیزی در این نمایش روبروایم که در رمان مرشد و مارگریتا هم از او به مردی تندخو و خشن و با صورتی سوخته آسیبدیده یادشده است. مارک موریبلوم، سرجوخه قرن اول است که در مواجه اول، عیسای ناصری به او میگوید مرد نیک... عیسا به پیلاطس هم میگوید مرد نیک... آنچه برای پیلاطس معنا ندارد؛ و به سرجوخهاش میگوید که «طرز درست صحبت کردن با فرماندار را به او یاد بده اما تکهتکهاش نکن.» اینجا میفهمیم با مردی بهشدت خشن روبروایم؛ اما هم خشونت سرجوخه و هم پیلاطس در نمایش اینک انسان از بین رفته و جای خود را به رفتاری متفاوت داده است که به نظرم به سویه معاصریت اثر اشاره دارد که به آن خواهم رسید. خطاب انسان نیک از سوی عیسای ناصری به انسانهای اطراف، خشم پیلاطس را برانگیخته است و همین واژه به موتیف مرکزی گفتگوهای میان شخصیتهای نمایش هم بدل میشود. این اثر، به ما میگوید؛ انسان نیک غایب اصلی گفتمان تاریخی است و تا به روزگار ما هم کشیده شده است.
نمایش «اینک انسان»، در متن و اجرا با بینامتنیت و ارجاعهای تاریخی و فلسفی پیش میرود. به نظرم نگاه کلان نویسنده این است که استمرار جریان تفکر اگزیستانسیالیستی را در تاریخ نشان دهد. از مسیح دوره پیلاطس در نیمه اول قرن اول میلادی تا مسیحی که نیچه در فراسوی نیک و بد و آنک انسان، اخلاق او را نقد میکند. آنچه نیچه در چنین گفت زرتشت بابیان فضایل و اخلاق مسیحی آن را بهنقد میکشد.
پونتیوس پیلاطسِ فصل دوم رمان مرشد و مارگریتا، داستان تاریخی متن مقدس را به جهان معاصر بولگاکف متصل میکند و نعیمی نیز به آن وجهی از معاصریت میدهد و با تمام شدن باتری ساعت پیلاطس به ما هشدار میدهد که در حصار تنگ داستان تاریخی نمانید و حرکت کنید. وجوه معاصر بودن در اثر نمایشی اینک انسان فقط در ساعت و خودکار باقی نمیماند، هرچند ساعت نمادی از زمان متوقفشده را به ما نشان میدهد، اما دیالوگهای اساسی شخصیتها و بیان نگاه نیچه ما را در همان زمان متوقف شده تا امروز بهپیش میراند. زمان متوقف شده است و بحثهای فلسفی، اخلاقی و عاطفی در طول نمایش ما را با تاریخ و ارجاعهای ادبی و فلسفی در طول تاریخ - بازهم تأکید میکنم متوقفشده - تا تصلیب عیسای درون هر انسان بهپیش میکشاند.
حسین منزوی در بیتی گفته:
در هر درخت اینجا صلیبی خفته اما
با هر جنین جانمایه عیسی شدن نیست
همانگونه که اشاره کردم متن و اجرای نعیمی بینامتنی است و بینامتنیت یکی از وجوه و نشانههای اثر پستمدرنیستی محسوب میشود. او قطعیت زمان را در هم میشکند و حتی مفاهیم فلسفی را از قطعیت درمیآورد. بااینحال نظرم بر این است که تئاتر اینک انسان یک تئاتر معاصر است حتی اگر یک داستان عهد عتیق را تعریف کند. رمان مرشد و مارگریتا اثری پستمدرنیستی در زمانه خود است که تاریخ و واقعیت روز را با فانتزی درمیآمیزد و یک اثر درخشان خلق میکند.
حتی جایی که مارگریتا با عمله اکره ابلیس در آسمان مسکو به پرواز درمیآید، برای خوانندهای که ۵٠ سال بعد از بولگاکف، رمان را میخواند چنان باورپذیر است که از واقعیت هم فراتر میرود. درست مثل پذیرفتن خونی است که از خانه سرهنگ صدسال تنهایی جاری میشود و به خانه مادر میرسد و پیامی به او میدهد.
طراحی صحنه اثر بهشدت کمینهگراست و شخصیت ثابت صحنه نیز عیسای ناصری است و دیگران میآیند و میروند و درحرکتاند اما حقیقت ثابت و لاتغیر این صحنه عیسای ناصری است. ازاینرو فکر میکنم که نعیمی نگاهی کلاننگر به حقیقت وجودی انسان در قالب عیسا و انسان مصلوب دارد. حقیقتی جاری در تاریخ.