نگاهی به نمایش «سورنا در کارخانه اسباببازی»؛
چالشهای برداشت از یک ایده موفق

برداشت ناموفق از یک ایده موفق / شکست مطلق در تغییر مدیوم 2

برداشت ناموفق از یک ایده موفق / شکست مطلق در تغییر مدیوم 3
احمدرضا حجارزاده: سالها در فضای فرهنگی و هنری کشور ما، اغلب این پرسش مطرح بود که چرا تئاتر نوجوان نداریم و در اجرای نمایشها به این رده سنی اهمیت کافی داده نمیشود؟! خوشبختانه طی سالهای گذشته، فضایی برای تولید تئاتر نوجوان پدید آمده و برخی از کارگردانهای کاربلد این حوزه، علاوه بر نمایشهای کودک و خردسال، آثار موفق و ارزشمندی برای نوجوانان خلق کردند که از آن میان، میتوان به هنرمندانی نظیر مهدی فرشیدیسپهر، زهرا صبری، احمد تیموری، احسان مجیدی، میثم یوسفی، محمدرضا مالکی، داوود زارع و نرگس اصغری اشاره کرد. حالا باید به این فهرست، نام آرش شریفزاده را هم افزود؛ کارگردان موفقی که از سالها پیش با اجرای نمایشهای درخشانی مانند «دزد لالایی»، «کلوچههای خدا»، «گروفالو» و «خروسی که میخواست شب را ببیند» برای گروه سنی کودک، خلاقیت و توانمندی خود را در این عرصه تثبیت کرده است.
شریفزاده در تازهترین کارگردانی خود دست به تجربه متفاوتی زده و با اقتباس از انیمیشن سینمایی «لوپتو» (ساخته عباس عسکری)، نمایش «سورنا در کارخانه اسباببازی» را به صحنه آورده است. درست مثل کاری که سال گذشته نرگس اصغری در نمایش موفق «درِگوشی» با برداشتی از فیلم «مربای شیرین» (ساخته مرضیه برومند) کرده بود.
کارگردان نمایش «سورنا...» در خط کلی داستان، بیشترین وفاداری را به منبع اقتباس خود داشته اما طبیعیست که برخی جزییات بهتناسب اجرا در مدیوم تئاتر تغییر کردهاند و همچنین زمان نمایش به نسبت اثر سینمایی، کوتاهتر شده است.
در داستان نمایش «سورنا...»، مهندس جوانی به نام علی، باید رباتی را که پدر بیمارش ناتمام گذاشته، تکمیل و برای بازرسان سندیکای جهانی آماده بکند، ولی نقشههای تکمیلی ربات، در اختیار همکارانیست که به دلیل خلافکاری در زندان گرفتارند. علی آنها را برای دریافت کمک در تکمیل ربات به کارخانه میآورد، ولی با مشکلات تازهای روبهرو میشود.
نمایش «سورنا...» گرچه نقاط قوتی هم دارد اما بیتعارف باید گفت اثری است که کمابیش نتوانسته در ایجاد ارتباط با مخاطب هدف خود، موفق عمل بکند. این نمایش بیشترین لطمه را از جانب متن و کارگردانی میخورد که اتفاقاً با توجه به سابقه درخشان شریفزاده در کارگردانی تئاتر، این نکته جای تعجب دارد. در نمایشنامه «سورنا...» همهچیز متکی بر دیالوگهای فراوانیست که قصد دارند در کمترین زمان، بیشترین اطلاعات را به تماشاگر بدهند که همین شتابزدگی مانع از شناخت شخصیتهای بیشمار و فهم درست قصه میشود. صحنه آغاز نمایش در شهر فرشتهها، هرچند جذاب و تماشاییست اما نسبتی با متن اصلی ندارد و فضای نمایش را دوپاره کرده. درواقع ماجرای فرشتهها و مراقبت آنها از آدمها میتوانست نمایشی مستقل با داستان پندآموز دیگری باشد که حالا اینجا مثل وصله ناجوری به نمایش «سورنا...» سنجاق شده است.
همچنین کارگردانی نمایش فاقد فانتزیهای لازم در داستانیست که اسباببازی نقش پررنگی در آن دارد. درحالیکه شریفزاده قبلاً در نمایش «دزد لالاییها»، مهارت خود را در خلق موقعیتهای فانتزی و کارتونی نشان داده بود، اینجا خبری از تنوع فضا و موقعیت در نمایش نیست. اوج هنر کارگردان در نمایش «سورنا...»، صحنه بازپرسی از زندانیها و پخش فیلم فرارشان است که نه به شکل نمایش فیلم، بلکه بهصورت بازسازی همان لحظه روی صحنه اجراشده و موقعیت بانمکی ایجاد کرده است. برگرداندنِ فیلمِ فرار به عقب و جلو و زومکردنِ برخی لحظهها، توسط بازیگران خیلی خوب و حرفهای اجرا شده و موجب خنده تماشاگر میشود، ولی وجود چنین صحنههایی در نمایش خیلی محدود است و پرگویی بازیگران که دقت و توجه بالای تماشاگر را برای درک داستان طلب میکند، باعث عدم ارتباط او با نمایش شده است. برای مثال، ربات سورنا خیلی دیر و برای زمانی کوتاه وارد داستان میشود و متأسفانه کارکرد خاصی ندارد و فقط جنبه تزیینی و دکوری پیدا میکند. درصورتیکه میشد سورنا را با جذابیتهای رباتیک و فضاییاش در طول داستان بیشتر به کار گرفت تا نوجوانان علاقهمند به این موضوع بیشتر و بهتر با نمایش ارتباط بگیرند اما حالا ریتم و اجرای نمایش، تبدیل به اثری خشک و خستهکننده شده که نه برای کودکونوجوان جذاب است و نه برای بزرگسالان.
از دیگر ضعفهای نمایش، بالابودن میزان صدای موسیقیهاست که در بسیاری از لحظهها، صدای بازیگران را میخورد و اجازه فهمیدهشدن دیالوگها را به تماشاگر نمیدهد. ضمن اینکه تعدادی از بازیگران کار، نوجوانان تازهکاری هستند که هنوز نمیتوانند مثل بازیگران حرفهای و بزرگسال بابیان قوی، صدای خود را واضح و گویا به گوش تماشاگر برسانند.
بااینحال نمایش «سورنا...» نقاط قوتی هم دارد که نمیتوان و نباید از آنها چشمپوشی کرد. اولین و مهمترین ویژگی مثبت این نمایش، بازی خوب بازیگران است. هماهنگی و یکدستی تیم بازیگران ستایشبرانگیز است. بخصوص بازیگران نقشهای مهندس علی، سه زندانی خلافکار و فرشتة پدر علی در نقشهای خود عالی ظاهرشدهاند. گروه سهنفره زندانیها در رفتار خود آنقدر بامزه و خندهدارند که ناخواسته تیپ کاراکترهای مشهوری مثل «سه کلهپوک» را تداعی میکنند.
در همین گروه، امین میرزاباقری و بردیا یداللهی به خاطر شکل ظاهری و تصاویر مضحکی که با بدن و میمیک خود ایجاد میکنند، تبدیل به تیپ ـ شخصیتهای دوستداشتنی و ماندگاری شدهاند. دقت کنید به گریم میرزاباقری با مدل موها و عینک تهاستکانیاش که یادآور شخصیت «لوییس دگا» در فیلم «پاپیون» با بازی داستین هافمن است و همینطور شیوه راهرفتن و استفادهای که یداللهی از موهای بلند خود میکند، نقش او را برای همیشه در ذهن بیننده ثبت خواهد کرد.
بازی فرشته پدر علی نیز در صحنهای که با ترکیبی از خشم و مهربانی، مونولوگ پندآموز کوتاهی را خطاب به علی میگوید، فوقالعاده است. تسلط این بازیگر کمسنوسال روی بیان و جملات و احساساتش مثالزدنی و ستایشبرانگیز است. سایر بازیگران هم در حد و اندازه نقش خود، خوب و قابلقبول ظاهرشدهاند.
موسیقیهای زیبا و شنیدنی نمایش «سورنا...» ساخته کیکاووس فرجی و طراحی صحنه ساده اما کاربردی نمایش اثر سینا ییلاقبیگی، از دیگر نقاط قوت این اثرند. هرچند که شاید بهتر بود از بالا و پایینبردن دکور پرده در انتهای صحنه پرهیز میشد و به شکل دیگری آن را در صحنههایی که نیاز به حضورش نیست، پنهان میکردند.
در نهایت باید گفت «سورنا در کارخانه اسباببازی»، نمایشی است که میتوانست با یک نمایشنامه قویتر و کارگردانی حسابشده و منسجمتر به اثر مهم و خاطرهانگیزی در عرصه تئاتر نوجوان تبدیل بشود، ولی برداشت ضعیف از یک اثر سینمایی در مدیوم تئاتر، فرصت آرش شریفزاده را برای یک تجربه موفق در تئاتر نوجوان سوزانده و آن را به نمایشی کممایه و بیاهمیت تبدیل کرده که تماشاگر بهسختی میتواند تا صحنه پایانیاش دوام بیاورد.