نگاهی به نمایش «مترسک»
بخشیدن را یاد بگیریم

مترسک

مترسک

مترسک

مترسک

مترسک

مترسک
احمدرضا حجارزاده: اغلب کودکان در سنین رشد با واژههایی آشنا میشوند که شاید معنای روشنی از آنها نداشته باشند. بنابراین نیاز است از طریق راهها و منابع مختلفی به معنای ناشناختههای خود پی ببرند. یکی از راههای کشف معانی واژهها، تماشای تئاتر است. در این راستا گروههای نمایشی نیز موظفند کلمات، صفات و احساساتی را که برای کودکان نامفهوم است، به زبان شعر و داستان معنا کنند. نمایش «مترسک» یکی از آثاریست که موفق شده این رسالت را با بهترین شیوه ممکن به سرانجام برساند.
اولین و مهمترین ویژگی نمایش در تمام ابعادِ تولید و اجرای آن، رعایت عنصر زیباییشناسی است. از داستان تا موسیقی و ترانهها و انتخاب بازیگران و طراحی صحنه و لباس، همه از زیبایی مثالزدنی و دلنشینی برخوردارند که نمایش را برای همیشه در یاد تماشاگر ثبت میکند.
نمایش با جمله مشهور «یکی بود، یکی نبود» شروع میشود و این یعنی تماشاگر با اثری قصهگو روبهروست. داستان با روایت راوی کوچکی،که بعداً میفهمیم نوه پیرمرد باغبان است، در یک تقارن زمانیِ جالب با اجرای خودِ اثر، به ماجرای آمدنِ فصل بهار میپردازد. باغبان پیر که مثل همیشه از رسیدن بهار خوشحال است، سعی دارد با دوستانی نظیر گلها و درخت و خورشید و ماه و زنبورهای کوچولو، محیط باغ را برای ورود ملکه مهیا بکند تا امسال هم مثل سالهای گذشته بهترین عسل را تهیه کنند اما برای حضور ملکه زنبورها، مانع بزرگی وجود دارد که باید رفع بشود و آن، خطر حمله کلاغهای سیاه به باغ است. بنابراین زنبورهای کوچک برای بررسی اوضاع به باغ میآیند تا شرایط ورود ملکه را به باغ فراهم بکنند.
از همین لحظه، شخصیتهای نمایش به ترتیب با ترانههای شاد و خوشریتمی معرفی میشوند. اولین ترانه به معرفی باغ اختصاص دارد و ترانه بعدی خورشید را معرفی میکند و الی آخر. ریتم و روند نمایش در نیمه نخست اجرا خیلی سریع و جذاب بوده و اجرا از تنوع تصویری خوبی برخوردار است.گرچه فاصله بین پخش ترانهها برای معرفی فضا و شخصیتها خیلی کم و کوتاه است و نمایش را به اثری بیش از حد موزیکال تبدیل کرده، ولی موسیقیهای شادیآور و مهیج «فرامرز نصیری»، بر جذابیت شنیداری نمایش افزوده است. ترانههای نمایش اغلب ساده و بهیادماندنیاند و با موسیقیهای لطیفشان احساسات مخاطب را به بازی میگیرند. برای نمونه دقت کنید به ترانه و آهنگ آرامشبخش لالاییِ ماه که حس همدلی فوقالعادهای را به تماشاگر القا میکند:«لالایی باغ مهربون/ لالایی غنچه خندون/ میتابم به دل شبها/ من ماهم تو آسمون/ من چراغ راه تارم/ بر دامن ستاره دارم/ من با این سکوت زیبا/ آرامش رو میآرم».
یا ترانه ساختنِ مترسک که با بهترین کلامِ گزینششده، احساس شادی از تولد یک عضو جدید را در مزرعه به مخاطب منتقل میکند:«با یه کلاهو چند تا پارچه و چوب/ با هم میسازیم یه مترسک خوب/ مترسکی که توی باغ مراقبه همیشه/ نگهبان گُلامونه، از باغ جدا نمیشه/ مواظبه کلاغسیاه نیاد به باغ زیبا/ درختامونو نشکنه، نوک نزنه به گلها».
کیفیت ساخت آهنگها در صحنه ورود کلاغها و معرفی آنها هم به همین خوبیست و بر ریتم کار سرعت میبخشد و البته در مواردی که قرار است ترس و نگرانی از خطر کلاغها به تماشاگر تزریق شود، موسیقی با فضاسازی درست و منطقیاش موفق عمل کرده و احساس لازم را در فضای سالن منتشر میکند.
از دیگر نقاط قوت نمایش، میتوان به بازیهای خوب بازیگران و هماهنگی و یکدستی آنها در اجرای حرکات فرم اشاره کرد. دو مورد از بهترین بازیهای نمایش، متعلق به بازیگران نقشهای مترسک و سردسته کلاغهاست. بازیگر نقش مترسک با شکل راهرفتنش به خوبی تفاوت جنس خود با دیگران و ساختگیبودن او را با وسایلی مثل پارچه و چوب تداعی میکند. همچنین بازیگر نقش کلاغ بزرگ، با بزرگنمایی در اجرای راهرفتن، استفاده از بالها و نگاه تیز و ترسناکش به محیط باغ و سایر موجودات، موفق شده شخصیت منفی ماندگار در تئاتر کودک و نوجوان خلق کند.
طراحی صحنه «سپیده زینلی» و طراحی لباس «مریم کرمی»، از دیگر امتیازهای خوب نمایشند که جای تحسین و تقدیر دارند. زینلی با طراحی دکوری خلاقانه، چشمنواز و چندمنظوره، فضای باغ را با رنگهای سرسبز و شاد به گونهای خلق کرده که مخاطب هدف،کاملاً محیط باغ را باور میکند و از تماشای آن حظ بصری میبرد. همین تمهید در مورد صحنههای شب، محل زندگی کلاغها و قفس آنها بسیار هوشمندانه به کار رفته است. لباس شخصیتها نیز ضمن معرفیشان به عنوان شخصیتهای زندهای مانند باغبان،گل، زنبور،کلاغ و درخت و عناصری مثل ماه و خورشید، از زیباییشناسی خاص رنگهای منطبق با محیط رویداد داستان و محل اجرای نمایش برخوردارند، طوری که تماشاگر از نگاهکردن به کاراکترها با لباسهای زیبا و رنگارنگشان خسته نمیشوند.
داستان نمایش در طول اجرا درست مثل قطعات پازل، روایت راوی را تکمیل و مخاطب را با خود همراه میکند اما اگر در روند اجرا، پند و پیامهای مثبت و منفی نمایش را در رفتار شخصیتها با دیگران میبینیم، پایان نمایش اسیر نوعی شعارزدگی و مستقیمگویی در ارائه پیام اصلی خود میشود. در حالی که به واسطه فریبخوردن ملکه و دیگران توسط دکتر کالی یا همان کلاغ سیاه، ما بدرفتاری آنها را با مترسک میبینیم و میدانیم او یک قلب پارچهای دارد، در صحنه نهایی ملکه و دوستانش به شکل مستقیم از او درخواست بخشش و مهربانی دارند و میگویند بهتر است بخشیدن را یاد بگیرد! شاید بهتر بود برای آموزش مهربانی و بخشش، در طول اجرا نشانههایی از مهربانبودن را در رفتار پیرمرد یا درخت کهنسال میدیدیم تا مترسک با توجه به آنها، پیشزمینهای از گذشت و بخشندگی داشته باشد. علاوه بر این، وقتی دکتر کالی با حیله و نیرنگ وارد باغ میشود و ملکه و دیگران را با خود همراه و همباور میسازد، دلیل همسویی ملکه با او روشن نیست. واقعاً چرا ناگهان ملکه و زنبورها فریب کلاغ را میخورند و به توصیههای احتیاطی مترسک برای پرهیز از اعتماد به کلاغ توجهای نمیکنند؟! هرچند که شخصیتپردازی مترسک نیز جای سوال و تردید دارد که چرا اینقدر سادهدل و خوشقلب و خوشخلق است؟! مگر قرار نبود ساختنِ او موجب ترس و وحشت کلاغها و دوریشان از باغ بشود؟! پس چرا پیرمرد باغبان و دوستانش یک مترسک دختر با روحیهای لطیف و زودرنج ساختند که هیچ ویژگی و قدرت خاصی برای دور نگهداشتن کلاغها از باغ ندارد؟!
مدتزمان نمایش برای مخاطب کودک طولانیست و برخی از صحنههای اضافی را میشد به راحتی کنار گذاشت یا کوتاهتر کرد، بیآنکه لطمهای به داستان و روند نمایش بخورد. اتفاقاً به خاطر زمان طولانی نمایش، اجرا در برخی لحظههای نیمه پایانی، دچار افت ریتم و کلافگی تماشاگر میشود. دختربچه راوی نمایش گرچه شیرین و بانمک، ولی اضافی و یکی از دلایل مهم کاهش ریتم در اجراست.