در حال بارگذاری ...
...

چگونگی نوشتن نمایشنامه”شهرهای نامرئی” از زبان نویسنده اثر

ایده اصلی شهرهای نامرئی اولین بار در بحث‌هایی که با حسن معجونی داشتم شکل گرفت. حسن مدت‌ها بود که قصد داشت این ایده‌ را به مرحله عمل برساند. وقتی اولین بار ایده را برایم تعریف کرد، فکر کردم”نه، غیر ممکن است”. در واقع این ایده بر مبنای یکی از بخش‌های کتاب شهرهای نامرئی کالوینو با نام”شهرها و هوس‌ها” بود.

علی‌اکبر علیزاد:
ایده اصلی شهرهای نامرئی اولین بار در بحث‌هایی که با حسن معجونی داشتم شکل گرفت. حسن مدت‌ها بود که قصد داشت این ایده‌ را به مرحله عمل برساند. وقتی اولین بار ایده را برایم تعریف کرد، فکر کردم”نه، غیر ممکن است”. در واقع این ایده بر مبنای یکی از بخش‌های کتاب شهرهای نامرئی کالوینو با نام”شهرها و هوس‌ها” بود. من شروع به خواندن خود کتاب کردم. فکر می‌کردم که شاید خود کتاب چیزهای بیشتری را در اختیارم بگذارد. اما فایده‌ای نداشت. کتاب تقریباً هیچ خط روایی یا داستانی نداشت. کل ماجرا مکالمه‌ای بود میان توبلای خان و مارکوپولو و در این بین بخش اصلی کتاب حاوی توصیفات شهرهای تخیلی و مختلف بود. قطعاً نمی‌توانستم برداشتی کاملاً دراماتیک از این متن داشته باشم. چون خود متن، بالکل فاقد چنین پرداختی بود. پس یا باید از خیر اقتباس آن می‌گذشتم و یا متن را بالکل تغییر می‌دادم. نظراتم را به حسن گفتم. مدت زیادی در مورد ایده اصلی حسن، یعنی”زن در شهر” صحبت کردیم. اما به توافق نرسیدیم. حسن تمرین‌های خودش را با گروه شروع کرد. کار در مرحل بازبینی جشنواره رد شد. اما بعد، به صورت اتفاقی، امکان اجرای آن در بخش Try out بوجود آمد. هنوز هیچ متنی وجود نداشت و ایده‌های اجرایی هنوز شکل پیدا نکرده بود. من از همان موقع به گروه پیوستم. شاهد تمرین بازیگرها بودم. و دوباره بحث‌‌های من و حسن شروع شد. برگشتم و یک بار دیگر متن را با دقت بیشتری خواندم و به یک باره همه چیز در ذهنم شکل گرفت. بخش شهرها و هوس‌ها می‌توانست محور کار قرار بگیرد. فکر کردم که می‌توانم با تمرکز بر روی این بخش و مکالمات میان توبیلای و مارکو متن را بنویسم. با حسن صحبت کردم. نظراتمان یکسان بود. مردهایی که یک شب در خواب، زنی را می‌بینند و او را دنبال می‌کنند، اما هیچکدام او را نمی‌یابند. پس شروع به ساختن شهر می‌کنند تا زن را در آن محصور کنند. ایده اصلی همین بود. صحنه مردان را بر اساس همین دیدگاه نوشتم و مکالمه توبلای و مارکورا به صحنه مکالمه یک مرد خواب زده و یک زن نقاش مرموز تبدیل کردم. شهرهای نامرئی با مکالمه توبلای و مارکو شروع می‌شد و با مکالمه همان‌ها هم تمام می‌شد. من هم همین کار را کردم و مابین این دو شبیه متن اصلی سه ماجرای مختلف یا سه تصویر مختلف از زن ارائه کردم. برای ساختن این تصاویر مجبور بودم از نو شروع کنم. باید قید شهرهای نامرئی را می‌زدم. من به یک صحنه عاشقانه نیاز داشتم. بلافاصله فصلی از رمان مرشد و مارگریتا به ذهنم خطور کرد. من همیشه فکر می‌کردم که این رمان یکی از عاشقانه‌‌ترین رمان‌های دنیاست. پس اول به سراغ آن رفتم و یک فصل آن را اقتباس کردم. فصل عاشق شدن مرشد. صحنه خانه را به تقلید از دیالوگ‌های موجز پینتر نوشتم و صحنه رختخواب بر مبنای بخشی از رمان در دست نگارش خودم شکل گرفت. در انتها همه چیز شکل عجیب داشت. من به جای یک متن، از چند متن متعدد استفاده کرده بودم. ایده مورد موافقت حسن قرار گرفت و در نهایت در جهت‌هایی که با هم داشتیم، بعضی از صحنه‌ها چندین بار تغییر کرد تا به شکل فعلی‌اش رسید: متنی که به چند متن دیگر پیوند خورده است یا متنی که از پیوند چند متن دیگر شکل گرفته است. از شهرهای نامرئی فقط همان ایده اولیه حسن باقی ماند: زن در شهر و در تخیل مرد.