نگاهی به نمایش قرمز؛
قرمز نام همه رنگهاست

علیرضا نراقی: شروع نمایشنامه قرمز نوشته جان لوگان نویسنده شهیر آمریکایی، یکی از مهمترین لحظههای این نمایشنامه فشرده است. این شروع است که تمام دعوی اثر را شکل میدهد، جهان ویژه ارتباطی میان دو شخصیت نمایش را از تجسم و علت مادی کنار هم قرار گفتن آنها فراتر میبرد، و در نهایت به یک تأثیر و تأثر عمیق دیالکتیکی درباب مفهوم هنر و اصالت آن در جهان فروپاشیده از اصالت تبدیل میشود.
همانگونه که مارک روتکو یکی از دو شخصیت نمایش تشنه و حریص، عصبی و پرشور دنبال فضای ارائه و مخاطبی است که از سر جدیت، احترام و صمیمیت با هنرش روبرو شود، کِن جوانِ کارآموز و دیگر شخصیت نمایش، در جستجوی ساختن خود به مثابه یک هنرمند اصیل و پیشرو با تأثیری تازه است. اما یکی جهان را از دست رفته میبیند و دیگری بیتاب به ورود به جهانی است که اولی آن را از هم پاشیده و مبتذل میپندارد.
تنش به نوعی میان امید و ناامیدی، میان گذشتهگرایی شکوه اندیش و هیجان فاتحانه آینده است. در این وضعیت ذهنی و از پیش متضاد، روتکو و کِن رابطه خود را به نقطهای میرسانند که در ابتدا دستکم روتکو از آن حذر دارند. به نقطه ارتباط یک عاشق هنر به هنر، به همان جدیت و احترام که از دل صمیمیت سر بر میآورد و حاوی درک تازه از دیگری به مثابه یک اثر هنری است در حقیقت زیباشناسانه کردن ارتباط انسانی. نخست با صحنه درخشان سلوک مواجهه و همآغوشی نوآموز با تابلوی جدید روتکو- که البته هیچگاه نمیبینیم و در واقع گویی در جایگاه تماشاگران آویخته شده است- روبرو هستیم. مواجههای که با کلمات الهامبخش، عرفانگونه، پر وسواس و مرشدوار روتکو هدایت میشود، اما نقاشِ مشهور با تک کلمه قرمز که از کن میشنود، از هدایت لطیف خود سرخورده میشود. پس از این اما نکته محوری در خصوص رابطه این دو شخصیت گفته میشود و نمایش روند از بین بردن این پیشفرض است.
روتکو تأکید میکند که نه مرشد، نه پدر، نه روانپزشک و نه حتی دوست کن است، بلکه تنها کارفرمای اوست. کارفرمایی که مغرور است و تلاش میکند صریح و بی رحم و بیتوجه هم باشد، چون گویی دیگر شور و حوصلهای برای دوستی و صمیمیت ندارد. اما در نهایت آنچه رخ میدهد وارونه این ادعاست. و چرخش اصلی درام در همین نکته است؛ وقتی که روتکو ناخواسته دوست، استاد، حتی روانپزشکِ جوان میشود- نگاه کنید به صحنه درخشانی که نگران و با ملاحظه جوان را به بالین پدر و مادر مقتولش در هفتسالگی هدایت میکند- و حتی خود را مرشدوار در سلوکی باستانی تخریب میکند و اسطوره را به زمین میآورد تا جوان، دستکم در هنر، مستقل و خودبسنده فکر کند. این روند چیزی نیست مگر یک دلسوزی پدرانه که در ذرات رابطه متبلور میشود و البته در اجرای کارگردانی شده توسط مهرداد قیومی درظرافتهای نگاه و توجه و حضور سنگین و باورمند رضا بهبودی در نقش روتکو وجودی زنده و باورپذیر و خواستنی مییابد.
در اغلب آثاری که در آن مباحثی کلی اعم از فلسفی، جامعهشناختی، سیاسی و زیباشناسانه مطرح میشود و یک مفهوم در دیالکتیک جستجوی معنای خود در قالب درام خاصیتی نمایشی و بیانی متخیل پیدا میکند؛ در میانه همه بحثها چه جدی و چه تنها به بهانه و گذرا، آنچه اهمیت اولیه و اصلی را دارد، درامی عینی در خصوص روابط است و نه آن مفهوم معقول و دیالکتیک معنایی آن. به بیانی دیگر شخصیتها و درون پنهان مانده آنها اصل است و نه زوایای دیده نشدهای از مفهومی که بر سر آن بحث میشود. مفهوم واسط است و انسان مقصود و این شاید مهمترین دوگانهای است که گاه هنر را همه فهم و گاه در سطحی گریزناپذیر محبوس میکند.
کمتر درامی از آن جهت که ماهیتی متخیل، هنری و نمایشی دارد در سطح مفاهیم باقی میماند. درام درباب عینیت است پس در جغرافیای ذهنی خلق مفاهیم و تأملی مداوم بر آنها استقرار شکننده و اغلب موقت دارد. در نتیجه اوج و بستار یک اثر دراماتیک متکی بر دگرگردیسی مفهومی/ ذهنی- که در نگاهی روزمره و نپخته منتزع از عینیت فهم میشود- برسازی نمیشود. لابد هر نویسندهای متوجه این نکته هست که درام درباره انسان و روابط انسانی است و نه درباره مفاهیم و تعمیق و جستجوی زوایای پنهان مفاهیم خلق شده توسط سوژه اندیشنده. اگر هم مفهوم در روند درام پیچیدگی پیدا میکند- که در هر درام درست و مهمی همواره چنین بوده است- این تعمیق متأملانه در تار و پود درام و داستان و کشمکشی عینی/ انسانی مضمر است و اغلب نیاز به انتزاع منتقد یا مخاطبی هوشمند، پرسشگر و آگاه دارد که اغلب اگر جامعهای هنری خوش شانس باشد، همان منتقد است. اما تفاوت قرمز نوشته جان لوگان در این است که ماندن و حفاری مفهوم و معنای هنر و درک حقیقت آن- لابد همانطور که سقراط در جستجویاش در رابطه با هر مفهومی بود- خود اصل اساسی درام است و تغییر آدمها، رواننشناسی پیچیده و چندلا گیه آنها، روابطی که با هم میسازند و سرانجامی که در این رابطه مقدر و سپس محقق میشود، با مفهوم است که شکل می-گیرد، تغییر میکند و شکوفایی و بازشناخت دراماتیک را میسر میسازد.
رابطه روتکو و کن فارغ و خارج از سیطره نسبتی که هر یک از آنها با هنر برقرار میکنند و تغییری که این درک -به واسطه دیگری- پیدا میکند، به هیچوجه میسر نیست و اگر هم باشد معنادار نیست. به بیانی دیگر قهرمان یا همان شخصیت محوری نمایش قرمز هنر است. در نهایت ما از یک همآغوشی ابتدایی، به شناختی عمیقتر و الهامبخش از هنر میرسیم، جامعه فرومایه، ابتذالزده و مصرفگرای خود را در نسبت با هنر بهتر میشناسیم و البته تراژدی هنرمند را در جامعه انسانی درک میکنیم. هر چند که این درک در زبان کن از قرمز آغاز و به قرمز ختم میشود. اما این در حقیقت همانطور که در لحظه درخشان دیگری از نمایش توصیف میشود جایی از میان طیفهای بینهایت رنگ قرمز شروع میشود و به جایی دیگر از همین طیف بیپایان و مملو از شور، عشق، نفرت، رویش، جنایت، گناه، تشرف، شیطان، عذاب، زندگی، مرگ، ترس، دلبستگی، خاطره، رنج، استعلا، شهوت و تقدس می-رسد. جایی که توضیح آن حاضر شده در جان است، نه حاصل شده بر کلمات.
نمایش قرمز به یک معنا اثری است درباره جدیت، جدیتی دیریاب و فریبنده که به سادگی میتواند بهجای واقعیت رنگی از تظاهر به خود بگیرد. به این معنا نمایش قرمز اثری است درباره تئاتر ایران در زمانهای که این نمایش در آن اجرا میشود. زمانهای که گویی بسیارانی حتی نمایش جدیت را دیگر برنمی-تابند و همه چیز رنگی از موقت بودن و تفنن گرفته است. پس در مواجهه با چنین اجرایی مهم است که وضعیت هنری خود را ببینیم و این نکته مهمی است در انتخاب درست زمان برای اجرای یک متن، که خود کار عمده و اصلی کارگردان است و برای همین آنچه روی صحنه حاصل شده عمیقاً تأمل-برانگیز و نیازمند گفتوگوست. جدیت با خودداری و دقت، سکوت و تأمل، سادگی و کلمه به دست میآید.
با کتاب و نظریه یعنی سر به تو کردن و فراغت از هیاهوی بیرون. این جدیت در ساختار ساده صحنه تجسم مییابد. در ساختار ساده کارگاه نقاشی مارک روتکو نقاش آمریکایی سبک انتزاعی که در بیانگری خلوصگرای خود که اکسپرسیونیسم انتزاعی نام گرفت، رنگها را در سیطره اشکال هندسی به فریادی نرم بدل میکرد که آزادی را در وقار و گنگی خود جستجوگر بود. نقاشی که عمیقاً از مصرفی کردن هنر گریزان بود، برای همین در نهایت سادگی سختیابی را جستجو میکرد. این چکیده آن شخصیتی است که جان لوگان از روتکو ساخته است، تمَّثلی نمایشی نه فقط از روتکوی هنرمند بلکه از هنرِ روتکو، تمثل مؤلف از اثر، چکیده ساختن شخصیت یک هنرمند از آثارش در کالبدی انسانی و شخصیتی نمایشی. این شخصیت در جنس بازی بهبودی اما فراز یافته و متحقق شده و هم در نقاطی فرم آسیبپذیری شخصیت را مغشوش کرده. وقتی روتکو از نگرانی و آسیب-پذیری تابلوهایش میگوید، در حقیقت دارد آسیبپذیری خود را هم نمایان می-کند؛ آسیبپذیری اثر نمادی است از آسیبپذیری مؤلف آن.
او در عین این آسیبپذیری جدی است، معترض است و تلاش برای استوار ساختن و تنگتر کردن انزوایش دارد. پس نوعی از لطافت احساسی نیز در شخصیت ملحوظ است. بهبودی همواره در لحن و شمایل خود این جدیت را مبتلور میسازد برای همین انتخاب درستی است برای متحقق ساختن روتکو خلق شده توسط جان لوگان. اما در عین حال بهبودی مستعد آن است که به نقش احساسات تزریق کند، خاصه در لحن و در برخی موارد در زبان بدن. اینک در نمایش قرمز هر گاه که تعادل این جدیت ظریف و آسیبپذیری نهانی که تنها در لحظاتی از فرازهای نمایش آشکار میشود بهم میخورد و بهبودی با لرزش در صدا و لحن یا افراط در حرکات بدن احساساتگرایی را بیشتر از محدوده ساخته شده برای شخصیت نمایان میکند، از روتکو فاصله میگیرد اما هر جا که به سکوت اجازه حضور میدهد، خودداری را بیشتر و در جعبه سیاه سالن شماره سه تئاتر لبخند فرصت دیدن نگاه و صورت خود را به تماشاگر میدهد، باز با بازیگری روبرو میشویم که شعور بر کنش و رفتار او حاکم است و شکوه جدیت نگاهش به کار و نمایشی که اجرا میکند را شایسته تحسین می-کند.
در نهایت اگرچه میتوان گفت که چه اجرای بهبودی و چه دانیال نوروش جای بهتر شدن و روانتر شدن و عمق یافتن دارند و صحنه جای خلاصهتر شدن و اندازهتر شدن و میزانسن جای کنترل بیشتر و زاویهیافتن بیشتر، اما در عین حال ما با نمایش سالم و اندازهای روبرو هستیم که هم دیدنی است و هم بسیار شنیدنی و مهمتر از همه عمیقاً قابل تأمل برای بازاندیشی به وضعیتی که از سرگرمی حقیرانه با هنرِ میانمایه، ارزش و تفاخری ابلهانه میسازد.