در حال بارگذاری ...
...

یادداشتی بر نمایش «آداب شکار روباه»؛

تمنای ناممکن شاه‌ بودن

محمدحسن خدایی: پرداختن به زندگی آقا محمدخان قاجار، این روزها بیش از گذشته در فضای تئاتر کشور نمود یافته است. تو گویی روانشناسی اجتماعی جامعه ایران از طریق احضار تن و خاطره شاه قجری و به رخ کشیدن مخنث‌بودن‌ و بی‌رحمی‌اش‌ در قبال دشمنان، در تلاش است با نهاد سلطنت به نوعی تعیین تکلیف کند.

مردی که در مقام پادشاهی بیش از سلطنت به تثبیت شریعت اهتمام ورزید و سلسله قاجاریه را بنیان نهاد و مرزهای سیاسی ایران را تا حدودی تثبیت کرد. همان فیگور تاریخی که این روزها مدام به او ارجاع داده می‌شود و حضور موثرش بر روند تاریخی این مملکت زیر ذره‌بین می‌رود.

نمایش «آداب شکار روباه» بار دیگر به این شخصیت مهم تاریخی پرداخته و از یک منظر حاشیه‌ای، رابطه شاه با نوکرهای معتمدش را دراماتیزه کرده است. ابراهیم عادل‌نیا در مقام نمایشنامه‌نویس یکی از بهترین اقتباس‌های چند سال اخیر را به انجام رسانده و کلفت‌های ژانه ژنه را رنگ و بویی ایرانی بخشیده و به میانجی‌اش، برگی مهم از تاریخ مدفون این سرزمین را از نو روایت کرده است. در این اقتباس تئاتری، بار دیگر مسئله فرادستی و فرودستی آدم‌ها مطرح است و میل فرودستان از برای تجربه کردن موقعیت فرادستی حاکمانشان. بدین منظور ساختار روایی نمایشنامه کلفت‌ها به‌کار گرفته شده تا رابطه ارباب و بندگی شاه و زیردستانش با شخصیت‌های ژنه‌ای قرابت یابد. 

قصه نمایش در باب «عباس» و «خداداد» یا همان ملازمان شاه است که در یکی از خیمه‌های پادشاهی، شبی پر حادثه را از سر گذرانده و مشغول بازی شاه و نوکرانش‌ و همچنین بی‌تاب به پایان رساندن ماموریتی هستند که در قبال شاه برای خود تعریف کرده‌اند. آنان با مهارتی مثال‌زدنی شخصیت شاه را با تمامی خصائل بشری‌اش، بازنمایی کرده و شاه‌بودگی از نوع آقامحمدخانی‌ را تا نهایت منطقی‌اش ادامه می‌دهند. در میانه این سرگرمی مرگبار و کیفورکننده، عباس و خداداد حد و مرز چندانی برای خود قائل نیستند. آنان می‌دانند که برای رسیدن به مقصود، می‌بایست تمرکز کنند و شاه‌بودن خویش را باور داشته باشند اما این تضمینی برای موفقیت‌شان نخواهد بود.

عباس و خداداد به مانند سولانژ و کلر کلفت‌ها، این شجاعت نصفه و نیمه را یافته‌اند که موقعیت فرودستی خویش را نفی کرده و از طریق بازی‌کردن نقش شاه، جایگاه نمادین سلطنت را تصاحب کرده و در صورت امکان، جسم‌ او را نابود کنند. شوربختانه اینجا هم به مانند کلفت‌های ژنه، موقعیت تاریخی «ارباب-بندگی» دستخوش تغییر معناداری نمی‌شود و فرودستان تاریخ می‌بایست وضعیت غمبارشان را تحمل کرده و سرسپرده فرامین ارباب باشند.

چراکه بن‌بست ساختاری در تاریخ معاصر ایران، هر نوع خروج از وضعیت فرودستی را تنها با مرگ ممکن می‌داند و بازتولید استبداد را امری محتوم تلقی می‌کند. جالب آن‌که شخصیت‌هایی چون عباس و خداداد با تمامی نزدیکی به آقامحمدخان، همچون ابژه میل او در نظر گرفته می‌شوند.

زنگوله‌هایی که بر البسه عباس آویزان است و اشاره‌ به شکار روباه دارد تاییدی است ضمنی بر این واقعیت تلخ که این ملازمان معتمد شاه به وقت ضرورت می‌بایست طعمه شکار شاهی شده و به دست آقامحمدخان شکار شوند. اوج نگاه ابزاری به خدمه‌ای که همه چیزشان به یغما رفته و از آنان انسانیت‌زدایی شده در این روباه‌بودن معنا می‌یابد.  

همکاری محمد شاکری و ابراهیم عادل‌نیا را نمی‌توان یک درام تاریخی دانست. با آن‌که قسمتی از تاریخ این مملکت در این درام جمع‌وجور سیاسی روایت می‌شود اما چشم‌اندازی که انتخاب شده، یک جهان مفروض و خیالی است که نمی‌توان مابه‌ازا تاریخی برای آن پیدا کرد.

صد البته این رویکردی است هوشمندانه که روایت رسمی از تاریخ را کنار گذاشته و افق تازه‌ای از رابطه شاه و زیردستانش را آشکار می‌کند. آقامحمدخانی که اینجا رویت‌پذیر شده با بازی درخور آزاده حیدرزاده، توانسته پیچیدگی شخصیتی یک پادشاه جبّار را بازتاب دهد که به علت مصائب دوران کودکی‌اش ذیل پادشاهان قدر قدرت، چهره‌اش خالی از عواطف بشری است و رفتارش پیش‌بینی‌ناپذیر.

پادشاهی مخنث، مقتدر و سفاک که گرفتار ترومای تاریخی است و به وقت سلطنت در پی انتقام و نابودی دشمنان. بنابراین وقتی عباس و خداداد در خیمه پادشاهی نقش او را بازی می‌کنند می‌شود حدس زد که لحظه به لحظه، از این حجم بی‌پایان پیچیدگی شخصیت شاه، لذت برده و میل آن دارند که در حد توان خویش، سرحدّات «آقامحمدخان» بودن را چنان گسترش دهند که حتی از نسخه اصلش هولناک‌تر باشد.

خشونتی که این دو خدمتکار به وقت شاه شدن نسبت به یکدیگر می‌ورزند و تحقیری که نثار هم می‌کنند حیرت‌انگیز است. به دیگر سخن، عباس‌ها و خدادادها به واسطه انکار هویت انسانی‌شان به دست اربابان در طول تاریخ این مملکت، به وقت انتقام و اجرای عدالت، بیش از خود شاه خشن بوده و دستورات غلاظ و شداد صادر می‌کنند. نکته‌ای بس مهم که چرایی رفتار عباس و خداداد را به هنگام شاه‌شدن، قابل فهم‌تر می‌کند.

این همان حقیقتی است که ژنه در بسیاری از آثارش بیان کرده. این‌که فرودستان جامعه به دلایل ساختاری، به لحاظ اخلاقی چنان دچار پسروی می‌شوند که نمی‌توان از آنان انتظار فضلیت‌مندی داشت. اغلب این افراد وقتی فرصتی به دست می‌آورند تا با تصمیمی اخلاقی، دست به کنشی شجاعانه بزنند، شرورانه ظاهر شده و حتی از فرادستان جامعه خطرناک‌ترند. 

به لحاظ اجرایی محمد شاکری با عزیمت به سوی فضایی انتزاعی و کمینه‌گرایانه، تا حدودی تلاش کرده از انضمامی کردن بیش از اندازه محیط فاصله بگیرد . یک خیمه پادشاهی و زمینی دوار به رنگ قرمز و تکه‌های آیینه که در گرداگرد این محوطه دایره‌ای شکل تعبیه شده، صحنه‌ای است که تدارک شده تا اشاره‌ای باشد به زمان تکرارشونده اسطوره‌ای که راهی به رهایی نمی‌گشاید و بن‌بست است.

صندوقچه‌ای در میان صحنه قرار داده شده که اشیا و اداوات ملازمان به وقت خدمتگذاری را در خود جای داده است. و صد البته پرده‌ای سرخ رنگ که در انتهای صحنه آویخته شده تا استعاره‌ای باشد از اتصال زندگی روزمره با امر ماورایی. پرسپکتیویی که مشاهده می‌شود تلفیقی است از امکانات نمایش ایرانی با درام مدرن غربی. رویکردی پسامدرن که حتی در روایت به سوی نوتاریخی‌گرایی رفته و نتایج قابل اعتنایی کسب کرده است. 

اجرا توانسته بازتابی از برآیند نیروهای تاثیرگذار و تاثیرپذیر حاضر در صحنه باشد. سه شخصیت نمایش، مدام در نسبت با یکدیگر و با رویکرد رئالیسم انتزاعی اجرا، وارد بده و بستان انسانی می‌شوند. به جز آقامحمدخان که نقش بازی نمی‌کند و خودش است، عباس و خداداد بر سر شاه‌شدن به تناوب جا عوض کرده و شاه و عباس می‌شوند. وقتی آقامحمدخان بدون اعلام قبلی وارد خیمه پادشاهی شده و رفتار مستاصل عباس و خداداد را مشاهده می‌کند به این واقعیت پی می‌برد که حتی معتمدترین افرادش هم نسبت به او وفادارانه عمل نمی‌کنند. حضور کوتاه‌ مدت شاه و استنطاق از عباس و خداداد، یکی از صحنه‌های به یادماندنی اجرا است. در این صحنه، شخصیت عباس با بازی احسان کمالی و خداداد با نقش‌آفرینی حکمت شیردل، به همراه آزاده حیدرزاده که آقامحمدخان را بازی می‌کند صحنه‌ای تماشایی از سیاست در ایران معاصر را به نمایش می‌گذارد.

حضور شاه منطق بازی را متوقف کرده و همه بدل به چیزی می‌شوند که در عرصه نمادین باید باشند. شاه ژست مقتدرانه‌ای دارد و مشکوک به وفاداری این دو نفر. با حضور شاه، شخصیت عباس و خداداد از نقش‌بازی‌کردن فاصله گرفته و با بدن‌هایی کمابیش ترس‌خورده، گوش به فرمان شاه می‌شوند. پس می‌توان این‌گونه مسئله را صورتبندی کرد که حضور شاه موجب این است که عباس و خداداد ژست‌های خود را در رابطه با شاه‌شدن کنار گذاشته و همان موجودات مفلوکی شوند که قدرت از آنان انتظار دارد. فی‌الواقع بدن طبیعی این دو نفر همین ترس‌خوردگی و استیصال به وقت روبرو شدن با آقامحمدخان است.

در نهایت می‌توان گفت که اجرای «آداب شکار روباه» از شهر کوچکی چون بجنورد در استان خراسان شمالی، نویدبخش برآمدن گروه‌های خلاق و نوجویی است که دور از هیاهوی پایتخت، مشغول ساختن تئاتر بوده و چه به لحاظ فرم و چه از منظر محتوا، چیزهایی تازه برای فضای عمومی هنر نمایش در ایران امروز دارند. به هر حال زمانه فراگیری ابتذال است و اینستاگرامی‌شدن تئاتر. نمایش «آداب شکار روباه» که در سالن چهارسوی مجموعه تئاترشهر روی صحنه بود نشانه‌ای است از این حقیقت انکارنشدنی که در این جهان آشوب‌وار همه چیز آداب دارد و بر صحنه بردن تئاتر، آداب مضاعف.