مراسم یادبود یعقوب صباحی برگزار شد؛
بازیگر متین و شریفی که بیخداحافظی رفت

مراسم یادبود یعقوب صباحی در تماشاخانه ایرانشهر_عکس:میلاد میرزاعلی 13

مراسم یادبود یعقوب صباحی در تماشاخانه ایرانشهر_عکس:میلاد میرزاعلی 3

مراسم یادبود یعقوب صباحی در تماشاخانه ایرانشهر_عکس:میلاد میرزاعلی 2

مراسم یادبود یعقوب صباحی در تماشاخانه ایرانشهر_عکس:میلاد میرزاعلی 4

مراسم یادبود یعقوب صباحی در تماشاخانه ایرانشهر_عکس:میلاد میرزاعلی 5

مراسم یادبود یعقوب صباحی در تماشاخانه ایرانشهر_عکس:میلاد میرزاعلی 6

مراسم یادبود یعقوب صباحی در تماشاخانه ایرانشهر_عکس:میلاد میرزاعلی 7

مراسم یادبود یعقوب صباحی در تماشاخانه ایرانشهر_عکس:میلاد میرزاعلی 8

مراسم یادبود یعقوب صباحی در تماشاخانه ایرانشهر_عکس:میلاد میرزاعلی 9

مراسم یادبود یعقوب صباحی در تماشاخانه ایرانشهر_عکس:میلاد میرزاعلی 10

مراسم یادبود یعقوب صباحی در تماشاخانه ایرانشهر_عکس:میلاد میرزاعلی 11

مراسم یادبود یعقوب صباحی در تماشاخانه ایرانشهر_عکس:میلاد میرزاعلی 12

مراسم یادبود یعقوب صباحی در تماشاخانه ایرانشهر_عکس:میلاد میرزاعلی 14

مراسم یادبود یعقوب صباحی در تماشاخانه ایرانشهر_عکس:میلاد میرزاعلی 15

مراسم یادبود یعقوب صباحی در تماشاخانه ایرانشهر_عکس:میلاد میرزاعلی 16

مراسم یادبود یعقوب صباحی در تماشاخانه ایرانشهر_عکس:میلاد میرزاعلی 17

مراسم یادبود یعقوب صباحی در تماشاخانه ایرانشهر_عکس:میلاد میرزاعلی 18

مراسم یادبود یعقوب صباحی در تماشاخانه ایرانشهر_عکس:میلاد میرزاعلی 19

مراسم یادبود یعقوب صباحی در تماشاخانه ایرانشهر_عکس:میلاد میرزاعلی 20

مراسم یادبود یعقوب صباحی در تماشاخانه ایرانشهر_عکس:میلاد میرزاعلی 21

مراسم یادبود یعقوب صباحی در تماشاخانه ایرانشهر_عکس:میلاد میرزاعلی 22

مراسم یادبود یعقوب صباحی در تماشاخانه ایرانشهر_عکس:میلاد میرزاعلی 23
مراسم یادبود یعقوب صباحی بازیگر فقید تئاتر، تلویزیون و سینما امشب ۲۸ تیرماه ۱۴۰۴ با حضور جمع کثیری از هنرمندان در سالن ناظرزاده کرمانی تماشاخانه ایرانشهر برگزار شد.
به گزارش ایرانتئاتر، مراسم یادبود یعقوب صباحی بازیگر فقید تئاتر، تلویزیون و سینما امشب ۲۸ تیرماه ۱۴۰۴ در سالن ناظرزاده کرمانی تماشاخانه ایرانشهر برگزار شد.
رضا مردانی (مدیرکل هنرهای نمایشی)، سعید اسدی (مدیرعامل انجمن هنرهای نمایشی ایران)، حمید نیلی، اتابک نادری، امین اشرفی، شهرام کرمی، خسرو شهراز، حمیدرضا نعیمی، علیرضا آرا، شبنم مقدمی، علی دهکردی، حسام منظور، مهدی قلعه، سعید داخ، ناصر آویژه، مریم رحیمی، میثم جمالی، سیروس سپهری، حبیب رضایی، آرش فلاحتپیشه، جوانه دلشاد، مهران رنجبر، احسان مجیدی، شهاب مهربان، وحید آقاپور، امیررضا دلاوری، مهدی آشنا، آرام محضری، خسرو احمدی، خیام حسینی، فروغ قجابگلو، حسین مسافر آستانه، سعید نجفیان، مسعود سخایی، محسن حسنزاده، رحیم رشیدی تبار، هما جدیکار، آرش دادگر، عباس جمالی، قاسم زارع، کوروش سلیمانی، مجتبی پیرزاده، سجاد بابایی، حسین پرستار، منوچهر علیپور، محمد قدس، علیرضا استادی، بهرام ابراهیمی، محمد معتضدی، ایرج افشاری اصل، سیروس همتی، مهدی حاجیان، حسن جودکی، سعید سیادت، سیاوش جامع، فرهاد بشارتی، آرمان طیران، احسان فلاحت پیشه، مهدی میامی، سعید برجعلی، بهرام ابراهیمی، سیدجواد طاهری، سیاوش خادم حسینی، محمدرضا عطاییفر، فرزانه نشاطخواه، جمشید جهانزاده، توحید معصومی، الهه زحمتی، مسعود میرطاهری، رویا بخیاری، سینا ییلاقبیگی، نورالدین حیدریماهر، شکرخدا گودرزی، مهرداد ضیایی، وحید نفر، هادی عطایی و… بسیاری از هنرمندان در این مراسم حضور داشتند.
اجرای این مراسم یادبود برعهده جواد یحیوی بود. در ادامه نیز فلوت نوازی امیر سبزی در فضای سالن طنینانداز شد.
جواد یحیوی ابتدا با بیان سخنانی تأثیرگذار به توصیف ویژگیهای شخصیتی و حرفهای یعقوب صباحی گفت: «ما هنوز در دریای بیپایان مهربانیهای او شناوریم. بودنمان در این دنیا، با تمام فراز و فرودها و جلوههای گوناگونش، فرصتیست برای جان گرفتن از وجود انسانهایی چون او.»
یحیوی ادامه داد: «امروز در جمعی شریف و ارجمند از اهل اندیشه و فرهنگ گرد هم آمدهایم تا نام و یاد یعقوب صباحی عزیز را در ذهن و دلهایمان برای همیشه ثبت کنیم. در این دقایق که با هم هستیم، میخواهیم بخشی از خاطرات، تجربههای زندگی، همکاریها و لحظات درخشانی را که با او داشتیم، مرور کنیم. برای او، در آغاز این سفر ناشناخته، آرزوی آرامش و روشنایی داریم.»
او با تأکید بر نگاه هستیشناسانه مرحوم صباحی افزود: «ما جهان را چون ارگانی زنده میشناسیم؛ جهانی که در آن زندگی در هر شکل و جلوهای جاریست. از صورتی به صورتی دیگر منتقل میشود اما همواره در حرکت است. بنابراین دلمان میخواهد دوست و همکار نازنینمان را در هر کجا که هست، با آرزوی شادی، پویایی و آرامش تصور کنیم.»
یحیوی با اشاره به اخلاق حرفهای و تمرکز مرحوم صباحی در کارهای هنریاش گفت: «استاد یعقوب صباحی در دوران حضورش در این جهان زیبا، زندگی را با معنا زیست. به زیباییها اندیشید، به انسان توجه کرد، و در هر موقعیتی، بخشی از وجود انسانیاش را متجلی ساخت. در تجربه مشترکی که در روزهای پایانی تابستان گذشته روی صحنه داشتیم، در او آرامش، دقت، تمرکز، انضباط و اخلاق حرفهای را دیدم. چنین انسانی، ناگزیر در مسیر نور و آگاهی قرار میگیرد.»
او ادامه داد: «صباحی تا واپسین لحظات زندگی فعال بود؛ جلوی دوربین، روی صحنه، در دلِ کاری که به آن عشق میورزید. این تصویر، رؤیاییست که شاید بسیاری از ما در دل داریم؛ زیستن و رفتن در آغوش عشق.»
یحیوی در پایان با قدردانی از حاضران در مراسم گفت: «سپاسگزارم از همه استادان، همکاران و عزیزانی که با احترام به مقام این هنرمند فروتن و پاک، در این جمع حاضر شدهاند. امید دارم فرهنگ این سرزمین با تلاش، قلم و ذوق شما همچنان روشن بماند. و آرزو میکنم همه ما در آغوش عشقمان زندگی کنیم؛ چه در بودن، چه در نبودن.»
خسرو شهراز، بازیگر شناختهشده تئاتر، در مراسم یادبود زندهیاد یعقوب صباحی با یادآوری خاطراتی از همکاریهای مشترک، از شخصیت آرام، حرفهای و تأثیرگذار این هنرمند سخن گفت.
او گفت: «صحبت کردن در این فضا، در حضور عزیزان و استادان بزرگوار، با این حس عجیبی که بین ما هست، کار سادهای نیست. اما باید بگویم اولین همکاری من با یعقوب عزیز در نمایشی بود که واقعاً بینظیر بود. کاری فوقالعاده و فراموشنشدنی، به کارگردانی آرش. هیچوقت از یادم نمیرود سختیهایی که در آن پروژه تحمل شد.»
شهراز ادامه داد: «یعقوب، پیش از هر اجرا، بعد از گریم، میایستاد و برای پانزده، بیست دقیقه موهایش را شانه میکرد. باور کنید این یک عادت همیشگیاش بود، نوعی تمرکز پیش از رفتن روی صحنه. او آدمی آرام بود، اما در کار، فوقالعاده جدی، متمرکز و دقیق.»
او با اشاره به فاصلهای که در مقاطعی بینشان افتاده بود گفت: «به دلایلی از یعقوب دور شدم، اما ارتباطمان هیچوقت قطع نشد. هر از گاهی تماس داشتیم، قرار میگذاشتیم، حرف میزدیم، درباره کار و زندگی صحبت میکردیم. آخرین باری که دیدمش، حدود پانزده روز پیش از آن اتفاق تلخ بود.»
شهراز ادامه داد: «بهش گفتم: کجایی؟ گفت: همین نزدیکیام. گفتم: بمون، میام پیشت. سوار ماشین شدیم و شروع کردیم به حرف زدن. نمیدونم چی شد که ناگهان گفت: “میشه یه چیزی ازت بخوام؟” گفتم: “حتماً.” گفت: “وقتی مردم، نذار کسی گریه کنه یا عزاداری راه بندازه.” گفتم: “این چه حرفیه؟ اصلاً چرا چنین چیزی میگی؟!”»
او افزود: «من آدمی نیستم که در چنین مواقعی بگم “خدا نکنه”، یا “دور از جون”، یا “دشمنت بمیره”. میدونم که ما چند صباحی بیشتر در این دنیا نیستیم و باید زندگی کنیم و کار کنیم. اما اون روز، وقتی گفت: “احساس میکنم رفتنیام”، حرفش بر دلم نشست. حرفی که هیچوقت فراموش نمیکنم.»
شهراز در پایان با صدایی آرام گفت: «یعقوب، نه فقط یک هنرمند حرفهای، که یک انسان باوقار و آگاه بود. در کارش دقیق، در زندگیاش بیادعا. خاطراتش و حرف آخرش همیشه با من خواهد ماند.»
بهزاد فراهانی، بازیگر پیشکسوت، در مراسم بزرگداشت زندهیاد یعقوب صباحی با بیان سخنانی پرشور، ضمن تجلیل از شخصیت و منش این هنرمند، نگاهی صریح به وضعیت تئاتر امروز کشور داشت.
او گفت: «کار بسیار سختیست… الان که در خدمت شما هستم، یاد تکراری میافتم که همیشه بعد از رفتن رفقای همکار، میآیند و خوبیهای ما را میشمارند و با ما میفرستند به دنیای دیگری، اگر باشد. چه خوش نازیست ناز ما گویان ز دیده خسته را دزدیده جویان… به چشم خشم که برخیزد، به دیگر چشم دل دادن؛ که چشمی ناز بیانتها میکرد، به دیگر چشم عشقی تازه میکرد… به صد جان ارزد آن ساعت، که جانان نخواهد گوید و خواهد، به صد جان.»
او با اشاره به همکاریهایش با زندهیاد صباحی افزود: «من در دو پروژه کنار این مرد بزرگ بودم. میدانید، ما در تئاتر دو نوع بازیگر داریم: بازیگران برونگرا و بازیگران درونپوی. یعقوب صباحی از آن دسته بود که درونپویی را با عمق جان زندگی میکرد. نه فقط در نقشآفرینیهایش، بلکه در تمام رفتار، روحیات و منش انسانیاش. من، بهعنوان شاگرد عباس جوانمرد و زندهیاد شاهین سرکیسیان، نظم را از آنها آموختهام. اما وقتی با یعقوب کار کردم، دیدم از من هم منظمتر است. هرگز نتوانستم زودتر از او سر تمرین حاضر شوم یا دیرتر از او محل تمرین را ترک کنم. مردی بود که عاطفه در چشمانش موج میزد، اما بیان احساساتش هیچگاه نمایشی و ظاهری نبود. در زندگی درونگرایش هم همینطور بود. هرگز نشنیدم پشت سر کسی، حتی خوبیاش را بگوید. مهربانی داشت، اما پنهان؛ شیفتگی داشت، اما آرام. این ویژگیها را ما کمتر داریم؛ بهویژه ما پیشکسوتها.»
فراهانی در ادامه گفت: «پیشکسوتی وقتی معنا دارد که با فرهنگ زمانه خود همسو و همدل باشی. ما کم شدهایم. کمتر دلمان برای هستی و مسئولیتمان در قبال آن میتپد. امروز دیگر از شکسپیر و چخوف در تئاتر ایران خبری نیست. کسی سراغ آثار تاریخی مثل دیوان بلخ بیضایی نمیرود. ما فقط ادای روشنفکری درمیآوریم، اما حقیقت این است که شمع تئاتر خاموش شده. وقتی بهجای دیدن کارهای اصیل و نجیب مانند آثار سمندریان، شاهد نمایشهای سطحی امروز در تلویزیون هستیم، باید بپذیریم که نهتنها تئاتر، بلکه خودمان هم تمام شدهایم.»
او با اندوه ادامه داد: «یعقوب فقط کمی زودتر رفت... هنوز همه بدنم درد میکند. سه دندهام شکسته، دو استخوان دیگرم ترک خورده. اما ما به این راحتی نمیمیریم.»
فراهانی به خاطرهای از سالهای دور اشاره کرد: «در زمان اجرای حادثه درویشی، با کمک بزرگانی مثل مسیحی، دولتآبادی و دیگران، خودمان در حیاط تمرین میکردیم، دکور میساختیم، و خسته نمیشدیم. هیچکس دنبال اسم در بروشور نبود. حتی وقتی نمایش شیخ صنعان توقیف شد، باز هم کار کردیم. من، بهزاد فراهانی، از سال ۱۳۳۹ به گروه خانم مفید پیوستم، بعد با پسرش بیژن و دیگر فرزندانش همکاری کردم، بعد به سراغ بردسیان رفتم، بعد بیضایی، و بعد جنوب شهر. یک گروه ۶۰ نفره راه انداختیم که برخی از اعضایش خوشبختانه هنوز فعالاند.»
او در پایان با لحنی بغضآلود گفت: «نمیدانم چطور یک آرتیست به این راحتی همه چیز را رها میکند و میرود. دلیلش روشن است: چون نمیتواند زندگی کند. پشتوانه ندارد، امیدی ندارد. من شش سال پیش درخواست کار دادم. بسیاری آمدند و رفتند که حتی سواد درستی نداشتند. شاگردان کودن من روی صحنه رفتند، اما به ما اجازه ندادند کار کنیم.»
فراهانی سخنانش را چنین به پایان برد: «تسلیت میگویم به خانواده گرامی یعقوب صباحی. او زود رفت… ما زود از دستش دادیم. چشمان زیبایی داشت، و از آن نگاه، خوب استفاده میکرد. دنیای مهربانی بود… هرگز ندیدم یا نشنیدم که کسی از این مرد آزرده باشد. او مقدس بود، محترم، معزز، شریف، پاک… همه خوبیها را داشت.»
آرش دادگر، کارگردان و بازیگر شناختهشده تئاتر، در مراسم یادبود یعقوب صباحی با لحنی صمیمی، پر از خاطره، حسرت و تحسین از هنرمندی گفت که «جز خاطره خوب چیزی از او باقی نمانده است.»
او گفت: «دوستان گرامی، همکاران عزیز، از اینکه امروز برای مراسم یادبود یعقوب جان، این مرد شریف و دوستداشتنی، اینجا هستید، صمیمانه ممنونم. واقعاً سخت است درباره مردی صحبت کردن که در تمام سه دهه همکاریمان، حتی یک خاطره بد یا دلخوری از او ندارم. یعقوب صباحی مردی بود که فقط خاطره خوب از خودش باقی گذاشت. هر بار حرفی از او میشد، همراه خنده بود. میگفتیم: یادت هست یعقوب فلان کار را کرد؟ یادت هست روی صحنه چیزی یادش رفت، اما چطور بازی را برگرداند؟ یا میگفتیم بچهها، حواستون باشه لای در باز بمونه، چون یعقوب داره پشت صحنه سیگار میکشه!»
دادگر ادامه داد: «در مورد یعقوب چه میتوان گفت جز اینکه یک بازیگر تمامعیار بود. یادم هست که آقای نعیمی اجرایی را برای استاد سمندریان برد. اولینبار بود که استاد سمندریان زندهیاد یعقوب صباحی را در آن کار دید. کار کلاسی بود، اما استاد مجذوب بازی او شد و گفت: “چه چشمان قویای داری، چه حضور فوقالعادهای روی صحنه.” این اتفاق مربوط به سال ۷۷ یا ۷۸ بود. آیا این تعریف آیندهاش را تضمین کرد؟ نه. خودش زحمت کشید، رنج کشید، تلاش کرد، در بسیاری از نمایشها عالی بازی کرد اما کم دیده شد—مثل خیلی از ماهایی که سالها در این سالنها کار کردیم.»
او با نگاهی به شرایط امروز هنرمندان گفت: «ما الان در مرز میانسالی یا حتی بیشتر از آن هستیم و با خودمان فکر میکنیم آیا تلاشهایی که کردیم، به نتیجه رسید؟ آیا آن چیزی را که استحقاقش را داشتیم، به دست آوردیم؟ میتوانستیم این مسیر را انتخاب نکنیم، میتوانستیم برویم و کار دیگری انجام دهیم. من دنبال تشکر یا ستایش نیستم. اما در بسیاری از کشورهای دیگر، هنرمند، بهویژه در سنین بالاتر، جایگاه بالایی دارد. متولیان فرهنگ از او حمایت میکنند، چون میدانند نسلهای جوانتر باید الگویی برای نگاه کردن و هدفگذاری داشته باشند. اما ما در این سرزمین رها میشویم، سرخورده میشویم، و باز هم این خودمان هستیم که داریم تلاش میکنیم.»
دادگر با اشاره به منش هنری صباحی افزود: «یعقوب صباحی در تمام عمر بازیگریاش، همیشه با وقار و بدون شکایت روی صحنه میرفت. شاید گاهی دیر میآمد، که البته در گروه ما ضربالمثل شده بود! میگفتیم اگر یعقوب زود هم برسد، دو سه دور دور استوانه تئاتر شهر میچرخد تا باز هم با تأخیر بیاید! اما انقدر دوستداشتنی بود، انقدر شریف بود، و انقدر بازیگر فوقالعادهای بود که هیچکس نمیتواند به پای یعقوب صباحی در سکوت بازی برسد.»
او در پایان گفت: «تا زمانی که در گروه تئاتر شایا بودم، و حتی بعدها که یعقوب با گروه ما کار میکرد، افتخار میکنم که کارگردان آثاری بودم که یعقوب در آنها بازی کرد. افتخار میکنم که او برای من بازی کرد و هیچوقت فراموش نمیکنم که ما چه بازیگری را از دست دادیم. شاید دیگر هرگز تکرار نشود. صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را / تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید….»
حمیدرضا نعیمی، کارگردان، نویسنده و بازیگر تئاتر، در مراسم یادبود یعقوب صباحی با لحنی پر احساس، شعری از سعدی را خواند و سخنانش را با اندوهی آرام آغاز کرد:
«چون از هوای بستان، ای باد نوبهار
کز بلبلان برآمد، ای گنج نوشدارو
با خستگان نگه کن، مرهم به دست ما را
مجروح میگذاریم، یا خلوتی برابر…»
او ادامه داد: «روزهاست نه کتاب میخوانم، نه کاری میکنم، نه جایی میروم. تمام ۲۴ ساعت، در فکر تو هستم. کاری برای تو بکنم؟ چرا خسته نمیشوم؟ چرا کم نمیآورم؟ چرا هیچچیز در من از کار نمیافتد؟ هشت روز است که هیچ کاری در زندگیام مختل نشده. نه پروژهای، نه تماس کاری، نه حتی لحظهای از برنامههای معمولم. تو برای هیچ زحمتی نداشتی… تو از یک جنس دیگر بودی.»
نعیمی ادامه داد: «در تمام این مدت، خستگی در من نیست، فقط حیرت است؛ که تو رفتی، بیصدا، بیتوقف، بیخداحافظی.»
او افزود: «یعقوب، نمیخواهم درباره نظمات، درباره اخلاقات، یا رفتارت حرف بزنم. اصلاً نمیخواهم از تو بگویم، چون نمیشود. تو برای گفتن نیستی. تو برای بودن بودی.»
نعیمی در پایان گفت: «یعقوب حتی در این روزها هم آرامش و دوستی ایجاد کرد. اگر روزی بود که دل کسی را شکستم، اگر کسی از من رنجیده بود در مراسم او دیدمش و دعواهایمان را فراموش کردیم. یعقوب عزیز…آخرین سلام بر تو.»
در ادامه، شهرام کرمی، نویسنده، کارگردان و از دوستان نزدیک یعقوب صباحی گفت: «در این محفل باشکوه، همه شما گرد هم آمدهاید تا به هنرمندی احترام بگذارید که عمرش را صرف تئاتر کرد. من میخواهم درباره سه نکته درباره یعقوب صحبت کنم؛ همانطور که همیشه با هم بودیم: با لبخند، با شور، با عشق.»
شهرام کرمی با اشاره به سابقه آشناییاش با صباحی گفت: «یعقوب کشف استاد سمندریان بود. در آموزشگاه استاد تئاتر آموخت. در سال ۱۳۷۴ ما گروهی متشکل از افراد مختلف تشکیل دادیم؛ گروهی شکل گرفت که بعدها چهرههایی چون حمید آذرنگ، بهناز نازی و شبنم مقدمی به آن پیوستند. در یکی از تمرینها، نمایشی را برای استاد سمندریان اجرا کردیم. بعد از اجرا، استاد رو به یعقوب کرد و گفت: تو چه چشمهایی داری، بازیگر خوبی میشی. از آن روز، ما یعقوب را به شوخی “چشم قشنگ” صدا میزدیم.»
او ادامه داد: «یعقوب بازیگری بود با چشمهایی نافذ، صدایی رسا و حسی عمیق. او از آن دست بازیگرانی بود که با نقش زندگی میکرد.
این هنرمند با خاطرهای از خلقوخوی صباحی افزود: «یعقوب همیشه دیر میآمد، حتی سر اجرا! اما همیشه کارش درست بود. یک بار به شوخی گفتم چرا دیر میرسی؟ گفت: من دیر میام، ولی کارم درسته! یعقوب همیشه روی نقشاش کار میکرد. برایش مهم نبود نقش بزرگ است یا کوچک. حتی اگر فقط یک صفحه دیالوگ داشت، به همان اندازه تلاش میکرد. هیچوقت اهل کدورت نبود. همیشه به جوانترها کمک میکرد، حتی اگر اسمشان را کسی نمیشناخت.»
کرمی با اشاره به حضور یعقوب در دل جامعه تئاتر ایران گفت: «یعقوب متعلق به هیچ فرد یا گروهی نبود، او متعلق به همه ما بود. عضوی از خانواده نجیب تئاتر. این روزها پیامهای بسیاری دریافت کردم. با خودم گفتم: یعقوب کی این همه دوست پیدا کرده بود؟ دلیلش مشخص است: حسنخلق، صداقت، وفاداری و قلبی پر از عشق.»
او در پایان، از تلاشهای انجمن بازیگران خانه تئاتر نیز قدردانی کرد: «از وقتی یعقوب در بستر بیماری افتاد تا زمان خاکسپاری، اعضای انجمن بازیگران خانه تئاتر همراه و پشتیبان او بودند. مریم رحیمی زندگیاش را تعطیل کرد، علیرضا آرا، محمودرضا رحیمی، آرش فلاحتپیشه، بهرام ابراهیمی و دیگر عزیزان با تمام وجود پیگیر بودند. حتی کسی زنگ زد به حمیدرضا نعیمی و گفت: اگر لازم باشد، ماشینم را میفروشم تا هزینه درمان یعقوب تأمین شود. یعقوب، البته، هیچگاه نیاز مالی نداشت. ولی ما، همهمان، به حضورش نیاز داشتیم.»
کرمی سخنانش را با آرزوی آرامش برای خانواده یعقوب صباحی به پایان رساند: «برای دختر دردانهاش، همسر مهربانش، و برای همه شما که امروز اینجا هستید، آرزوی صبر دارم. یعقوب به سفری دیگر رفته. اما در دل و خاطره ما، همیشه خواهد ماند.»
در این مراسم اجرای سنج و دمام توسط گروه «شیبالخضیب» و رقص سماع با هنرنمایی هدی قنواتی همراه بود. همچنین علی باغبانزاده با ساز دودوک به اجرا پرداخت.
در پایان مراسم، همسر و دختر این هنرمند فقید با حضور روی صحنه، سخنرانی کوتاهی ایراد کردند. آنها ضمن ابراز اندوه از فقدان یعقوب صباحی، از همراهی، همدلی و حضور پرشور هنرمندان، دوستان، همکاران و دوستداران او قدردانی کردند و این محبت را تسلای دل خود در روزهای سخت سوگ دانستند.
این مراسم به کوشش گروه تئاتر «شایا»، انجمن بازیگران خانه تئاتر، ادارهکل هنرهای نمایشی و با همراهی تماشاخانه ایرانشهر، برای گرامیداشت یاد و خاطره یعقوب صباحی بازیگر فقید تئاتر و سینما برگزار شد.
گزارش: علی کیهانی
عکس: میلاد میرزاعلی