در حال بارگذاری ...
...

پیام هیات مدیره تئاتر استان لرستان برای درگذشت موسوی‌اسدزاده

پیام هیات مدیره تئاتر استان لرستان برای درگذشت موسوی‌اسدزاده

هیات مدیره تئاتر استان لرستان برای درگذشت سید‌سیامک موسوی‌اسدزاده، سوگ‌نامه‌ای منتشر کردند.

به گزارش خبرنگار ایران‌تئاتر در لرستان؛ به مناسبت درگذشت هنرمند پیشکسوت استان لررستان، سیدسیامک موسوی‌اسد‌زاده، سوگ‌نامه‌‌ای منتشر کردند که متن آن به شرح زیر است:

آه ای زمان! ای که بر پیشانی خاک، خط می‌اندازی و بر جبین مردان، چروک حکمت نقش می‌زنی! یکی را بازگو، از آنان که سایه‌شان کوتاه است و آوازشان بلند؛ از دکتر سیامک موسوی اسدزاده، آن مردِ واژه‌دار، آن زاده‌ی زاگرس که فرهنگ را نه از سر مصلحت، که از روی رسالت می‌نوشت. او که هرگز نخواست تخت‌نشین شود، اما خاک پایش، تخت مردان شد؛ که نه با جامه‌ی زرین، که با عبای خاک‌خوردهٔ مردم، بر مسندِ معنا نشست. در چشمانش سرزمین بود، در صدایش شاهنامه، در قلمش آیین، در گام‌هایش تاریخ. او کاتب بی‌دوات بود، شاهد بی‌محابا، و راوی دردی که واژه‌پوش نبود. آری، چنین مردی بود که فتیره را نه نان، که مرثیه‌ای با طعم بلوط می‌دانست؛ که پُرس را نه گریه، که مراسم بازسازی عدالت در غیاب قانون می‌خواند. و چمر را صحنه‌ای می‌دید که در آن، مردم نه بازیگر، که حافظان روح قوم‌اند. او می‌دانست: شاهنامه فقط در سیستان و طوس سروده نشده، که اینجا نیز، در چشمان هر مادر لُر، رستم زاده شده و سهراب مرده. او موسیقی را نه هنر، که زخمِ بازِ استخوان‌های تاریخ می‌دید و در هر چزنک و کلوا، در هر بوی آرد و بلوط، طنین اشعار فراموش‌شده‌ی نسل‌ها را می‌شنید. آه! چه نیک گفت که: «مردمانی که از خاک نان ساختند، نیاز به دلسوز ندارند؛ این‌ها نیاز به تاریخ دارند، به ثبت، به زبان، به صحنه.» پس بر صحنه آمد. نه برای کف زدن تماشاگران، که برای بیدار کردن ایشان. بر صحنه آمد، نه با دیالوگ، بل با سکوتی که از استخوان جان می‌آمد. او صحنه را معبدی می‌خواست، نه سیرک؛ بازیگر را آیینه‌دار، نه دلقک؛ و استاد را چون راهنمایی در شب، نه فانوسی دروغین در روشنای بی‌نیاز. و اکنون، که صدایش در حنجره‌ی کوه مانده و ردایش بر شانه‌ی شاگردان و قامتش در حافظه‌ سنگ‌های خاموش شهر؛ چه باک که تن رفته، چون صحنه‌ای که چراغش خاموش است، اما نقش هنوز مانده بر دیوار جان‌ها. آه ای مرگ، که پنداشتی از او ربوده‌ای، چه بی‌خرد بودی! او را نتوان برد، که در زبان مانده، در لحن شاگردی که آرام واژه‌ها را چون او ادا می‌کند. در سکوت پژوهشگری که سر بر کتابی می‌گذارد که او نوشت. در چکامه‌ای که مادری شبانه، برای کودکش زمزمه می‌کند، بی‌آنکه بداند موسوی آن را حفظ کرد از فراموشی. ای خاک! با او مدارا کن! که بر دوش تو مردی خوابیده که واژه‌ها را غسل داده و به تاریخ بازگردانده. نه او، که تو اکنون سعادتمند گشته‌ای، که چنین قامتِ استواری را در آغوش داری. و ما را،‌ که از او مانده‌ایم، زین پس بایست که با صدای خویش، یاد او را نگه داریم؛ نه با اشک، که با آگاهی؛ نه با مرثیه، که با عمل؛ نه با موزه، که با صحنه. زنده باد نامش روشن باد راهش.

هیات مدیره مؤسسه هنرهای نمایشی لرستان