علی شمس:
زندگی در ایران، برایم تراپی است / نه غرب ستیزم نه غرب گرا

علی شمس_عکس:میلاد میرزاعلی 5علی شمس_عکس:میلاد میرزاعلی 9

علی شمس_عکس:میلاد میرزاعلی 7
به گزارش ایران تئاتر به نقل از ایسنا، علی شمس در ایتالیا و نزد استادان بزرگی همچون یوجینو باربا درس تئاتر خوانده است. او اما ترجیح میدهد در جغرافیای ایران زندگی و کار کند و حضور خود را در ایران موثرتر میداند. این نمایشنامهنویس و کارگردان تئاتر مشغول اجرای تازهترین نمایش خود با نام «بر زمین میزندش» در تالار اصلی مجموعه تئاتر شهر است. اجرای این نمایش، فرصتی شد تا با او گفتوگویی نسبتا مفصل داشته باشیم.
گفتوگو با این هنرمند در خانه تمرین شمس انجام شد و البته همه صحبت ما درباره تئاتر او نبود بلکه درباره بهرهگیریاش از فرهنگ و ادبیات ایران و جهان، حس ملیگرایی مردم ایران در طول تاریخ و اشتباههای برخی گرایشهای سیاسی درباره داشتههای فرهنگی کشورمان هم بود.
گفتوگوی ما با پرسشی درباره نام نمایش علی شمس که برگرفته از شعر خیام است، آغاز میشود و او در این باره توضیح میدهد: اگر بیشتر کارهای مرا مرور کنید، مفاهیم فرامتنی و ارجاعات بیرون از متن را خواهید یافت، نمیگویم درام چون اساسا کارهایی که در متن میکنم، نامش درام نیست و نسبت من با تئاتر، رویکردی پسابرشتی و پُست دراماتیک است. بنابراین طبیعی است تمام ساحتی که متن را میسازد، رویکردهای پُست دراماتیک داشته باشد و خود را در یک ساحت بینامتنی در ذهن مخاطب کامل و مونتاژ کند.
او ادامه میدهد: طبیعی است که چنین رویکردی از نام متن آغاز میشود و در ارجاعات متن، ریختارهای فیگوراتیو و زبان و همه چیز آن، خود را نشان میدهد. پس انتخاب این نام هم دقیقا به همین سیاق گذشته است و نیم مصرع رباعی معروف خیام، به لحاظ فرم، تداعیکننده اتفاقی است که در قصه نمایش ما رخ میدهد.
شمس در عین حال درباره جایگاه قصه در نمایشهایش خاطرنشان میکند: در این آثار قصه نه به معنای قصه کلاسیک و روایتپذیر، بلکه یک قصه بصری که مخاطب در فرآیند اجرا با آن رو به رو میشود، وجود دارد. بنابراین ارجعات ملی، زبانی و فرهنگی آن میتواند به یک امر تفسیری کمک کند نه یک امر نشانهشناسی و کشف قطعی از یک پدیده.
شورش علیه متن و بازی ناتورئالیستی
او که در تئاتر ایران به عنوان نمایشنامهنویس و کارگردان شناخته میشود، درباره شکل متن در کارهایش، نیز میگوید: اساسا فهم من از متن و نمایشنامه، ارسطویی نیست. بلکه سنت پدیداری خود را در متن، قائل به یک وجهه بینامتنی بین سایر متون، متون بصری، استفهامی، فرهنگی و ... میبینم و اساسا تئاتر مدرن و نگاهی که من و همفکران من به تئاتر مدرن داریم، به شورش علیه متن و بازی ناتورئالسیتی و علیه نگاه رئالیستی به هر پدیدهای برمیگردد که میکوشد وضعیتی را به شکل روزمره بازنمایی کند.
قصه ما در گوش خوانده نمیشود
این نمایشنامهنویس و مترجم تئاتر ادامه میدهد: ما، فراروزمرگیها را در ژستها میفهمیم. به این معنا که قصه دیگر قصهای نیست که در گوش خوانده شود. قرار نیست دیالوگها چیزی را از شخصیتی در دامنه قصه و مجموعه حوادث و عبور او از این حوادث بازنمایی کنند. درک میکنم که ممکن است بخش کثیری از افراد همچنان به قصه و توئیستهای دراماتیک علاقهمند باشند. بهتر است چنین مخاطبانی به تماشای تئاترهایی مانند تئاتر من نیایند.
شمس با اشاره به دیگر ویژگی نمایشهایش متذکر میشود: چیزی که وجود دارد، قصهسازی و روایتپردازی در متنهای من ناظر به یک دَوَران احساسی است. من لحظه را مینویسم و قرار نیست به واسطه آن، شخصیت A پس از برخورد با شخصیت B متحول بشود یا به یک سفر قهرمانی برود. من بنیادهای کلاسیک قصه و روایت را به رسمیت نمیشناسم و این چیزی نیست که تازه به آن رسیده باشیم. از دهه ۷۰ میلادی به این سو، تئاتر نو و نگاهی که تئاتر به مثابه ناتئاتر، تئاتر ابزورد و بعد تئاترهای اجرامحور و رویدادمحور به آن پرداختند، بنمایه قوی از اجرای رویداد را به جای اجرای قصه پیشنهاد میدهد و سلیقه من هم در همین دایره و زیباییشناسی توسعه پیدا کرده است.
چیزی به نام به رخ کشیدن نداریم
او درباره دشواری بازی در چنین نمایشهایی برای بازیگران و در پاسخ به اینکه گویی چنین کارگردانهایی قصد به رخ کشیدن توانمندی بازیگران خود را دارند، توضیح میدهد: اصلا چیزی به نام به رخ کشیدن نداریم، وقتی از چنین عبارتی استفاده میکنیم، یعنی اینکه هیچ کسی، هیچ کاری نکند. یعنی ما انتظار ۵ داریم و وقتی ۷ یا ۱۰ میبینیم، گویی کسی دارد خود را به رخ میکشد، در حالیکه چنین نیست. اگر چنین باشد در هر ورزشی این وضعیت وجود دارد. ضمن اینکه به رخ کشیدن بیشتر بار منفی دارد.
بازیگران اذیت نمیشوند
این کارگردان با ارایه توضیحاتی درباره روند تمرین و آمادهسازی نمایش خود اضافه میکند: بازیگران اذیت نمیشوند، وقتی یک پروسه تمرینی یک سال و نیمه دارید که طی آن بازیگر بدن خود را میسازد، رژیم غذایی سالمی دارد، ورزش میکند، استخر میرود و ساعتها برای انجام چنین کارهایی پرورش پیدا میکند. بنابراین چنین حسی ندارد اما این احساس برای مخاطب از کجا میآید، از جایی که تماشاگر تقریبا تنبل کشور، عادت دارد به دیدن تئاترهایی که عموما انشاخوانی هستند یا با یک چارپایه یا میکروفن یا افرادی که روی صندلی نشستهاند، روی صحنه میروند و اساسا هیچ نسبتی با تجربیات مدرن دنیا و روح زمانه تکنولوژی و شکافتن مرزهایی که پیش از این ذهن نه تنها انسان ایرانی، بلکه انسان در معنای کلی، آن را تجربه نکرده، .ندارد. بنابراین اجرای نمایشی مانند «بر زمین میزندش» یک جور خرق عادت به نظر میرسد.
قرار نیست همه اکتشافات را غربیها یا از ما بهتران انجام بدهند
شمس میافزاید: این هم یک نوع سفلگی و تنبلی ملی است که فکر میکنیم همیشه مرغ همسایه غاز است. یعنی باید تمام اکتشافات، جادوها، رازها و کنشهای جهان را غربیها یا کسانی که از ما بهتران هستند، انجام بدهند و اینکه همسایه خانگی یا در خانه بتوانیم چنین کنشی انجام بدهیم، کمی تحیربرانگیز است درحالیکه با تمرین بسیار و مداوم، اندیشیدن، آزمون کردن و با جاهطلبی رویاگونه یعنی اینکه هیچ مرزی برای رویا نداشته باشیم، میتوانیم دست کم مرزهای بصری اجرا را به جلو ببریم.
سلوک بازیگری
او درباره همکاری با بازیگران جوانی که در تئاتر هم کمتر شناخته شدهاند و دشواری روند تمرین چنین نمایشی برای بازیگران شناختهشده تئاتر که عموما درگیر چند پروژه همزمان هستند، نیز توضیح میدهد: چندی پیش کتابی تالیف کردم با نام «بازیگر هیبریدی و کارگردانش» و در آن درباره نسبت به ژست، فیگور، پیکره بدن ایرانی و نسبت آن با تاریخ، ادبیات، عرفان و مجموعه پدیدارهایی که مرا به عنوان یک انسان ایرانی میسازد و توقع و استخراجی که من از این فرهنگ و مجموعه دارم، برای ساخت بدن بازیگر ایرانی که نامش را گذاشتهام بازیگر هیبریدی، صحبت کردهام. در آن کتاب خاستگاهها، شاخصها، توقعاتم و نحوه رفتارشناسی کارگردان برای رسیدن به چنین بدنی و چنین بازیگری را توضیح دادهام.
شمس می افزاید:در تئاترهایم همیشه به عنوان یک نمونه مثالی، بدن بازیگر را دارم بدنی که در این کتاب مکتوب شده، بازیگر هیبریدی و نسبتی است که دست بر قضا نه به شکل مستقل، بلکه به شکل وابسته با کارگردانش ایجاد میکند. بازیگران این نمایش هم همین هستند. با بعضی از آنان قبلا کار کردهام و با برخی اولین همکاریمان است. در تمام این مجموعه، بازیگران متعهد به مجموعه خاصی از سلوک، تمرین، کنش، شناخت ادبیات و موسیقی ایران و جهان و زبان هستند و نتیجه آن میشود یک سمفونی بدنی و اجرایی که حتی اگر مخاطب به لحاظ ارجعات فرامتنی الکن بماند و ذهنش نتواند رویکردهای تفسیری را به شکل جامع در ذهن خود حلاجی کند، میتواند از لحظه و انرژی که روی صحنه خلق میشود، لذت ببرد.
تئاتر من شبیه خودم است
از او میپرسیم با همین نگاه جاهطلبانه است که دکور نمایش را طراحی کردید؟ آن هم در زمانهای که به دلیل شرایط اقتصادی، دکور تئاترهای ما مدام در حال جمع و جورتر شدن است که او پاسخ میدهد: بله و البته که تهیهکننده هم ندارم و ریالی بابت حمایت نگرفتهام. مانند همه تئاترهایم، قرض کردهام. به جز تئاترهایی که بیرون از ایران تولید میکنم که سفارش کمپانی یا فستیوال خاصی است و پولش را میدهند، همیشه در ایران تئاترهایم را خودم تولید میکنم و این کار هم تمام هزینهاش با مجموعهای از قرضها تامین شد ولی خوشبختانه فضای دلخواهم شد و توانستم دکور را بسازم. من تئاتر را جوری که دلم بخواهد کار میکنم، تئاتر من شبیه خودم است. یک اثر هنری برای مولف خود باید شبیه عطری باشد که همیشه آن آدم را، حتی در غیابش، یادآوری کند.
نمیتوانم یقه مخاطب را بگیرم
شمس جزو کارگردانانی است که به فاصله اندکی بعد از اعلام آتشبس، اجرای نمایش خود را در تالار اصلی مجموعه تئاتر شهر آغاز کرد. او درباره ریسک اجرای نمایش در این مقطع زمانی نیز توضیح میدهد: به قول سعدی، من آنم که من دانم. وقتی فکر میکنم کار درستی کردهام، آن کار را انجام میدهم. از سوی دیگر من به عنوان آرتیست، سلیقهای را پیشنهاد میدهم. مخاطب با این سلیقه یا همراه میشود یا نه. نمیتوانم یقه او را بگیرم که بیا تئاتر مرا ببین یا تئاتر مرا دوست داشته باش، این یک پیشنهاد است که ممکن است مورد استقبال شما قرار بگیرد یا نه. من باید پیشنهاد خود را بدهم و تئاترم را کار کنم. همه این سالها هم چنین بوده است چراکه چشمانداز مالی اصلا برایم مهم نیست.
در ساحت شهروندی، رویکردی ایرانگرا دارم
پرسش بعدی ما درباره بهرهگیری نمایشهای علی شمس از امکانات نمایش ایرانی است و البته او در آثارش نگاهی موزهای به نمایشهای ایرانی ندارد. شمس در ادامه این گفتگو درباره نوع استفادهاش از امکانات نمایش ایرانی توضیح میدهد: به عنوان کسی که در ساحت شهروندی، رویکرد ایرانگرا دارم، اساسا فرهنگ ایرانی را با تمام معایبی که دارد، واجد خزانه و گنجینه فرمی، زیستی و معنامندی میدانم که وجهههای مختلفی از خود بروز میدهد. در خرده فرهنگهای اقوام، رسوم ملی و از همه مهمتر ادبیات. بنابراین چون به شدت بر این فضا اشراف دارم، به راحتی میتوانم پدیدارها را به فرم تبدیل کنم. یعنی آن را برای مخاطب مرئی و عینی کنم تا بداند درباره چه چیزی صجبت میکنم. پس دیگر لازم نیست رویکردی توصیفی داشته باشم، بلکه میتوانم آن را برای مخاطب احضار کنم و به او نشان بدهم.
فرهنگ ایران همچنان زاینده است
او ادامه میدهد: فرهنگ ایران هم مانند بسیاری از فرهنگهای زاینده دنیا، واجد رویکرد سلولی است. یعنی میتواند خود را ترمیم کند و توسعه بدهد. اینکه ما بلد هستیم یا نیستیم، امر دیگری است. شاید رویکرد خودتحقیری وجود دارد یا سیاستگذاریهای حاکمیتی در آن دخیل است. شاید بخل، نبود بودجه و برنامهریزی سیستماتیک و هزاران دلیل دیگر. اما فارغ از همه اینها، نمیتوانم از کوششهای فردی که در تمام این سالها برای تولید چیزی که برآمده از فرهنگ و ذات و کنش بدن ایرانی شکل گرفته، بگذرم و باید به آن اشاره کنم همچنانکه بسیاری دیگر هم چنین کردهاند و من نیز باید این کار را انجام بدهم اما معتقدم هر شکل و آیینی در ساحت موزهای خود، باید وجود داشته باشد چون خیلی اگزوتیک است و میتواند درآمدزایی توریستی داشته باشد یا هر چیز دیگری ولی این فرهنگ به من فرم و شکل میدهد. متاسفانه برخی از منتقدان کمدانش، هر تئاتری کار میکنم، آن را تحت تاثیر یک تئاتر فرنگی میبینند. گویی انسان ایرانی ذاتا نمیتواند استقلال تولید و ساخت چیزی را داشته باشد.
حتما باید آویزان کیتی میچل یا رابرت ویلسون باشم؟!
شمس با اشاره به استفاده از فرم دایره در نمایشهایش میافزاید: وقتی فرم کار من دایره است، همیشه دایره را در ساحتهای مختلف در تئاترهایم به کار بردهام. اینجا دایره از بالا میچرخد. منتها از نظر برخی از هموطنان کم دانش ما، گویی علی شمس همواره باید از روی دست کارگردانی فرنگی نگاه کرده باشد. انگار مثلا عقل من یک کیلو و ۲۰۰ گرم است و عقل آن آدم که مثلا در فرانسه نشسته، یک کیلو ۴۰۰ گرم! این توهین به ذات انسانی من است که متاسفانه نه تنها درباره من، بلکه درباره بسیاری افراد دیگر گفته میشود. در حالیکه شعر فارسی دارد به من فرم میدهد. مگر حافظ در غزل خود نمیگوید «دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نگشت... » همین دور گردون ناظر به چه هندسهای است، ناظر به چرخش و دایره است. خب گشتن دور گردون چه در ساحت عمودی بچرخد، چه در ساحت افقی، یا وقتی که مثلا ممکن است من متاثر از نمایشنامه «در انتظار گودو» و کارکتر «دالی» بخواهم آوازی را در تئاتری پرتاب کنم، در اینجا غزل مولوی که میگوید «دو سه رندند که هوشیار دل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند»، به من فرم میدهد. چرا فکر میکنند حتما باید آویزان کیتی میچل یا رابرت ویلسون باشم. با احترام برای آنان که هنرمندان بزرگی هستند، من دارم فرم و نسبت زیستی اجرایم را از فرهنگ خودم میگیرم. این هم به این معنی نیست که مقصودم این است که فرهنگ ایرانی همه چیز دارد، چنین نیست ولی متاسفانه گوش ایرانی عموما گوشی است که با فیلتر سوءتفاهم زاده شده، در حالیکه مقصود من این است که خاستگاه زبانی و زیستی من است که به من فرم میدهد. من این فرم را الزاما به شکل وارداتی از طریق دیدن اجرای زنده در اروپا یا از طریق یوتیوب به دست نمیآورم. این فرم باکره است و از درون من زاده میشود.
ضربه فنی شبه روشنفکران به فرهنگ ملی
در ادامه این بحث از او میپرسیم شاید بخشی از این خودباختگی فرهنگی به دلیل نشناختن فرهنگ خودمان باشد. اینکه مثلا شعری که شما از آن فرم کارتان را میگیرید برای آن منتقد ناشناخته باشد و او نداند که این شعر میتواند به یک هنرمند تئاتر یک فرم ارایه بدهد.
شمس در پاسخ به این سخن میگوید: مساله این است که زور این را ندارم که فرد جاهل را به خواندن، تماشا و گسترش تجربه زیست تشویق کنم. میتوانم در برابر جهلی که او از خود صادر میکند، با خشونت کلامی و تحقیر متقابل رفتار کنم. فکر میکنم که افراد جاهل خیلی عمیق و با اعتماد به نفس عجیبی میتوانند در انکار امور بکوشند و این کشور مشخصا در ۱۰۰ سال گذشته توسط بسیاری از شبهروشفنکران و روشنفکران خود، دچار ضربه فنی فرهنگی شده یعنی تاختن به داشتههای فرهنگی به نفع چیزی که حتی بر آن چیز هم مسلط نیستند. مانند یک چپ کمونیست روبنایی که حتی ممکن است کاپیتال مارکس یا مثلا تاریخ تکوینی کمونیسم را خوب نخوانده باشد و ناگهان علیه فردوسی حرف میزند. اصلا دیدگاه انتقادی را به شکل تاریخی هم اشتباه فهمیده است. این ماحصل اداهای روشنفکری است که دقیقا از نبود یا کمبود دانش نشات میگیرد. از آدم جاهل هم یا باید گریخت یا باید به او سنگ پرتاب کرد، از این دو راه خارج نیست.
نه غربستیزم نه غربگرا
یکی از ویژگیهای علی شمس شوقی است که برای ارتقای دانش و کار کردن دارد. او در سختترین شرایط هم دلسرد نمیشود و از سوی دیگر به همان اندازه که چشمش به ذخایر فرهنگی ایران است، از گنجینههای هنر جهان نیز غافل نیست. او درباره ایجاد تعادل میان بهرهگیری از داشتههای هنر ایرانی و جهانی توضیح میدهد: من نه غربستیزم و نه غربگرا بلکه گلچینکننده هستم، عاشق هر چیزی هستم که زیباست چه از زابل و بشاگرد باشد، چه از منهتن و لانگ آیلند، امر زیبا، زیباست میخواهد به هر زبانی و از هر دهانی، تولید شود.
به او میگوییم فریفته نامها نمیشوید که تاکید میکند: معلوم است که نه. سالها اروپا زندگی و کار کردهام و این تجربه شبیه یک رویای بزرگ نیست بلکه خیلی طبیعی و مرئی است. هم در کارگاههای آموزشی شرکت کردهام و هم خود، کارگاه برگزار کردهام، کار کردهام، کار دیدهام، فستیوال رفتهام. شاگرد باربا، ساوارزه و ... بودهام. یعنی سر کلاس تمام قلههای بزرگ دنیا رفتهام و آنان تئاترهایم را دیدهاند. بنابراین نسبتم یک نسبت متعادل است، نسبت مراد مریدی یا نسبت مدینه فاضله یا اتوپیا نیست. از هر جهتی هم آگاهم که بر چه خوان نعمتی نشستهام، مشخصا درباره ادبیات فارسی میگویم.
داستایوسکی را به نفع سعدی کنار نمیزنم
شمس ادامه میدهد: با این نگاه، داستایوسکی را به نفع سعدی یا کامو را به نفع هدایت کنار نمیزنم. هر چیزی در ذهن من جای خود را دارد. ادبیات، ادبیات است. ادبیات که لحن محلی یا قومی یا ملی ندارد. من هم داشتههایی دارم که فکر میکنم بسیاری از روشنفکران ما از آن غافل بودهاند و شرایط سیاسی و اجتماعی ما هم به گونهای است که امکان برجسته کردن این ظرفیتها برای دنیا وجود ندارد ولی من در کوششهای شخصی خودم و تئاترهایی که ساختهام، در داخل و بیرون ایران، دوست داشتم برای کسانی که شبیه من فکر میکنند، لذت غرق شدن و استنشاق این زیبایی را گوشزد و یادآوری کنم که چطور غزل حافظ به اندازه بزرگترین میخانههای تاریخ میتواند لذت سرمستی بدهد، لذت زیستن در هوای ادبیات فارسی را بدهد و چیزهایی از این دست.
در ایران میتوانم آدم موثرتری باشم
علی شمس با وجود اینکه تحصیل کرده ایتالیاست و امکان فعالیت هنری در خارج از کشور را دارد، بعد از اتمام تحصیلاتش ترجیح داد به ایران بازگردد. او درباره این تصمیم میگوید: خود ایران برای من یک کانسپت به شدت هویتی است. زبان فارسی و ایران، خیلی مفهوم مهمی است؛ مفهوم وطن. ایران را هم به مثابه امر تاریخی فهم میکنم. مثل بعضی نیستم که میگویند وطن من، زبان فارسی است. من دوست دارم ایران باشم. جغرافیایش برایم مهم است. در کنار آن ، امکان خارج رفتن هم برایم وجود دارد و به راحتی میتوانم در رفت و آمد باشم و کارهای بینالمللیام را انجام بدهم اما آنچه که بیشتر از این دو دلیل برایم اهمیت دارد، این است که من اینجا میتوانم آدم موثرتری باشم و برای نسل جدید، کارها را آسانتر کنم.
حضور من در ایران برای خودم، یک جور تراپی است
او یادآوری میکند: زمانی که من در دهه ۲۰ زندگیام بودم، پیشکسوتانی حضور داشتند که هیچکدام از کارهایی را که من و همنسلانم برای نسل جدید انجام میدهیم، برای ما انجام ندادند. من اینجا میتوانم مفیدتر باشم، میتوانم برای بچهها کتاب چاپ کنم، برایشان کارگاه بگذارم، نگاههای روز دنیا یا نسبتهای عمیق مدرنیته و پست مدرنیسم را در ساحت تولید اثر هنری با پیوندهای موطنی و ایرانی برایشان ترکیب کنم. بنابراین حضور من در اینجا میتواند به ترویج چیزی کمک کند که آن را دوست دارم. بنابراین حضور من در ایران برای شخص من، یک جور تراپی است و با وجود تمام دعواها، زیراب زدنها، احضارها، محدودیتها، بیپولیها و تمام سیئات و رذالتهایی که همصنفیها، مسئولان و کسانی از این دست میتوانند بر تو تحمیل کنند، به عنوان انسانی که وطن و تاریخش را دوست دارد، آن لذتی را که از ترویج آنچه دوست دارم، در بین چشمها و گوشهای مشتاق میبرم ؛ در برابر همه آنچه که گفتم، قابل مقایسه نیست چون دارم کاری را میکنم که آن را دوست میدارم.
بخش بعدی گفتگوی ما صحبت درباره هویت ملی است که برای مردم ما همواره اهمیت داشته و دارد و شمس نیز در این باره چنین توضیح میدهد: مردم ما همیشه ملی بودهاند، چه به شکل سطحی مانند انتخاب آیین ازدواج آریایی که شاید یک ادا به نظر برسد و چه ملیگرایی در شکل عمیق آن مانند استاد خالقی مطلق که عمری را صرف شاهنامه میکند. با همین نگاه است که میگویند از وطن باید دفاع کرد چه به نام چه به ننگ. میخواهم بگویم ملی بودن در تمام این ساحتها امر پسندیدهای است. امر ملی در ایرانیان هم به لحاظ تاریخی برخلاف چیزی که چپها و افرادی از این دست ترویج میکنند، ناظر به نژادپرستی یا قومپرستی نیست.
تنها کشوری هستیم که در آن هیچ نسلکشی اتفاق نیفتاده
او اضافه میکند: ما خیلی به ندرت دیدهایم که یک ایرانی به ایرانی بودن و داشتههای فرهنگی خود و شکستها و پیروزیهایش مفتخر باشد و توامان که مفتخر است، قومی، ملتی و جایی دیگر را مورد هجمه و تمسخر و تنفر قرار بدهد. این دروغ بزرگی است که دشمنان ایران از جمله دکورهای چپ و فمنیستها و آدمهایی که جیرهخوار خارج هستند، ترویج میکنند در حالیکه تنها کشور تاریخی منطقه ما هستیم و تنها کشوری هستیم که در آن هیچ نسلکشی اتفاق نیفتاده. شما به تاریخ ناپسند ترکیه و دستهای پر خون عثمانیها نگاه کنید، به تاریخ شرمآور و پرخون معاصر هندوستان نگاه کنید، نسلکشی که هندوها از مسلمانان کردند. اما در هیچ جای تاریخ ایران سراغ نداریم که لر، کرد کشته باشد یا ترک، بلوچ کشته باشد. اصلا چنین چیزی وجود خارجی ندارد.
او میافزاید: چنان تنیدگی فرهنگی به لحاظ قومی در این کشور وجود دارد که مردم ایران از ۳ هزار قبل به یکدیگر دختر دادهاند و از هم دختر گرفتهاند. استخر ژنتیکی ایران تقریبا ده هزار سال است که دست نخورده باقی مانده و این استخر ژنتیکی که میگویم شامل کردستان عراق، آذربایجان، ارمنستان و دیگر کشورهایی که در قرارداد گلستان و ترکمانچای و هرات از ایران جدا شدند، هم میشود. کمااینکه الان بسیاری از افغانیهای خراسان بزرگ، افغانیهایی که در افغانستان زندگی میکنند، از بلخ و مزار و هرات، به لحاظ نژادی، فارس هستند و این قدرتی است که ایران دارد. بنابراین به قول اسلامی ندوشن، میگویم دست آویختن به ایران، نجاتدهنده است و من که بر سر این گنج فرهنگی نشستهام، معلوم است که از آن استفاده میکنم!
کاری که محمود استادمحمد برای ما کرد
شمس که مدتی است مکانی را به نام خانه تمرین شمس راهاندازی کرده، درباره این مکان نیز میگوید: اینجا خرج خود را درمیآورد. هیچ کس حقوقی نمیگیرد و همه دواطلبانه در آن کار میکنند. کمک میکنم دوستان و کسانی که مستعد هستند، گروه تشکیل بدهند بدون اینکه هیچ منفعت مالی برایم داشته باشد. کتابخانه مجانی داریم، پاتوق گپ داریم، جایی که بتوان به واسطه آن چیزی را در آینده انسانهای بااستعداد مشخصا بچههای شهرستانی، تسهیل کرد. اگر من بتوانم مانند کاری که محمود استادمحمد با ما کرد، چیزی را از خودم برای بعد از خودم تسهیل کنم، این احتمالا مهمترین دلیلی است که یک آدم بابت آن زنده میماند؛ انجام کاری، برای دیگری.
گفتنی است نمایش «بر زمین میزندش» هر شب ساعت ۱۹:۳۰ و به مدت ۹۰ دقیقه در تالار اصلی مجموعه تئاتر شهر روی صحنه میرود و بازیگران آن (به ترتیب حضور) دانیال خیری خواه، سپاس رضائی، امیر باباشهابی، آرش اشاداد، نواب ثریا، سهیل رجب، صالح حیدری هستند.