در حال بارگذاری ...
...

طراح لباس نمایش«۲۱»:

لباس‌ها نیز مثل خود شخصیت‌ها، در تمرین‌ها به‌تدریج زاده شدند

میترا قاسمی به عنوان طراح لباس نمایش «۲۱» معتقد است لباس‌ شخصیت‌ها نیز مثل خود شخصیت‌ها، در تمرین‌ها به‌تدریج زاده شدند.

به گزارش ایران تئاتر،‌ میترا قاسمی درباره هماهنگی سبک و فضای روانی نمایش با طرح لباس‌های نمایش گفت:‌ روند طراحی لباس در این نمایش برای من به خواندن یک‌بار نمایشنامه محدود نشد. بارها متن را خواندم، اما مهم‌تر از آن، تماشای تمرین‌های گروه و مشاهده اتودهای بازیگران بود که به من امکان داد تا از دل این تمرینات، به لایه‌های درونی شخصیت‌ها دست پیدا کنم. من صرفاً به دنبال طراحی زیبا یا چشم‌نواز نبودم؛ تلاش کردم لباسی طراحی کنم که جوهره‌ی وجودی شخصیت‌ها را بازتاب دهد، شخصیت‌هایی که هرکدام نماینده‌ی قشری از جامعه انسانی باشد. وقتی می‌گویم جامعه انسانی، مقصودم فقط شیلی نیست. نمایش «۲۱» روایتی‌ست از تجربه‌ای جمعی، تجربه‌ای که در حافظه‌ی تاریخی بسیاری از ملت‌ها تکرار شده: یک داستان آشنا، با پایانی بی‌پاسخ. از همین‌رو، طراحی لباس برایم وسیله‌ای بود برای روایت آن بخشی از شخصیت‌ها که در دیالوگ‌ها گفته نمی‌شود؛ مثل طبقه اجتماعی، خاستگاه فرهنگی، بافت فکری، و درونیات هر کاراکتر.

این هنرمند با توجه به جغرافیای درام که در شیلی اتفاق می‌افتد، گفت:‌ چون نمایش در جغرافیایی مشخص، یعنی شیلی می‌گذشت، نمی‌توانستم از فرهنگ پوشش آن منطقه چشم بپوشم. بنابراین ناگزیر بودم تمام این تعاریف و تحلیل‌ها را در قالبی نزدیک به فرهنگ پوششی شیلی پیاده کنم. البته این هم به‌تنهایی کافی نبود؛ لباس‌ها باید برای تماشاگر ایرانی هم قابل فهم و ارتباط‌پذیر می‌بود. در طراحی‌ها در واقع تلاش برای یافتن تعادلی میان وفاداری به فضای بومی نمایش و درک بصری مخاطب امروز ایران شده است. این طراحی، درواقع تلفیقی از بازنمایی فرهنگی و ترجمه‌ی بصری دراماتیک است. از سوی دیگر، نمایش میان  واقعیت و خیال حرکت می‌کرد. همین مرز ظریف برایم بسیار الهام‌بخش بود. لباس‌ها باید از دل واقعیت بیرون می‌آمدند اما بی‌صدا، تماشاگر را به جهانی ذهنی‌تر و استعاری‌تر هدایت می‌کردند.

طراح لباس نمایش«۲۱» درباره نسبت میان رنگ‌ها و جنس پارچه‌ها با وضعیت روحی شخصیت‌ها تصریح کرد: برای طراحی لباس، ابتدا بر پایه‌ی تحلیل‌های روان‌شناختی و رفتاری شخصیت‌ها به سراغ رنگ‌هایی رفتم که با ویژگی‌های آن‌ها هم‌راستا باشد. هر رنگ، حامل یک بار احساسی و درونی است که سعی می‌کردم در خدمت شخصیت نمایش قرار بگیرد، نه صرفاً  برای تزیین آن. پس از آن، به انتخاب جنس پارچه فکر کردم؛ بافت پارچه، میزان نرمی یا خشکی، شفافیت یا کدری آن... همه این‌ها برای من ابزارهایی بودند برای روایت غیرکلامی شخصیت‌ها. تلاش کردم طراحی لباس چیزی فراتر از «پوشاندن بدن بازیگر» باشد. لباس‌ها باید به‌نوعی تداوم بازی بازیگر می‌شدند؛ ادامه‌ی بدن، ادامه‌ی روان و حتی ادامه‌ی سکوت او.

 قاسمی درباره زمان طراحی لباس‌ها که آیا همزمان با نگارش متن پیش رفت یا بعد از شکل‌گیری نمایش وارد اجرا شد، اظهار داشت: من بعد از نگارش متن و در مراحل ابتدایی تمرین‌ها به پروژه اضافه شدم. اما از همان ابتدا در روند تمرین‌ها حاضر بودم و این حضور مستمر به من امکان داد تا لباس‌ها را نه به‌شکل ایستا و از بیرون،  بلکه از دل فرآیند شکل‌گیری شخصیت‌ها طراحی کنم. به نوعی، لباس‌ها نیز مثل خود شخصیت‌ها، در تمرین‌ها به‌تدریج زاده شدند.

این هنرمند درباره تعامل با کارگردان و میزان تاثیر او در طراحی لباس‌ها، گفت: آقای اردشیر کارگردانی دقیق و سخت‌گیری است، اما خوشبختانه نگاه دیکته‌گرایانه‌ای ندارد. من طراحی‌ها را آماده می‌کردم سپس با او درباره جزئیات صحبت می‌کردیم که یا با استقبال روبرو می‌شد یا کامل رد می‌شد، اما مهم این بود که فضای گفت‌وگو و هم‌فکری همیشه وجود داشت. این رفت‌وبرگشت‌ها باعث شد طراحی‌ها عمیق‌تر و اجرای نهایی منسجم‌تر شود  و نتیجه‌ی این تعامل چیزی است که امروز روی صحنه دیده می‌شود.

او درباره این موضوع که طراحی کدام لباس یا شخصیت برایش چالش‌برانگیزتر بوده، گفت: شاید بسیاری تصور کنند لباس «الیس» فقط به‌خاطر فرم متفاوتش چالش‌برانگیز بود، اما حقیقت این است که بار معنایی و روانی سنگینی روی طراحی این لباس بود. « الیس» در نگاه من یک زن وسوسه‌گر نبود، بلکه قربانی‌ای پاک، آرام و بی‌گناه بود که ذهن آشفته و بیمار قاتلش، تصویرش را تحریف کرده بود. طراحی لباس او برایم نوعی پیکره‌سازی ذهنی بود؛ بازنمایی شبحی مقدس، اما تحریف‌شده. لباسی بلند، سفید و مه‌گون، با دامن گل‌برگ‌دار قرمز که نه شهوت‌انگیز، بلکه نماد زخم و قتل بود. حتی تاجی که برایش طراحی شد با پرهای و سیم‌های قرمز، نه زینتی، بلکه بازتاب ذهن درهم قاتلش بود. این لباس بارها بازطراحی و دوخته شد. نخستین نسخه‌اش وزنی حدود ۷ کیلوگرم داشت که اصلاً کارآمد نبود. در مجموع، نزدیک به یک ماه زمان صرف شد تا به فرم نهایی برسیم؛ لباسی که در عین سبکی، سنگینی یک تراژدی را حمل می‌کرد.

قاسمی درباره لباس شخصیتی که چندین بار تغییر کرد تا به فرم نهایی برسد، اظهار داشت: بله، لباس‌های «الیس» و سپس«اگنس» بیشترین بازطراحی را تجربه کردند، اما واقعیت این است که تمامی لباس‌ها بارها بازبینی شدند. گاهی طراحی اولیه از نظر مفهومی دقیق بود، اما در اجرا مشکلاتی به‌وجود می‌آمد؛ مثل سنگینی، محدودیت در حرکت، یا ناهماهنگی با بازی بازیگر. بنابراین در مسیر کار، تغییرات متعدد و گاهی سخت‌گیرانه‌ای اعمال شد تا به تعادل دلخواه برسیم. از طرفی نمایش در سبک رئالیسم جادویی پیش می‌رفت، و این سبک نیاز به لایه‌گذاری معنایی داشت؛ بنابراین، گاهی جزئی‌ترین جزئیات مثل برش یقه یا بافت پارچه، تغییر می‌کرد تا بتواند با جهان اثر هم‌افزایی پیدا کند.

او درباره نمادی که پشت طراحی بعضی از لباس‌های غیرمعمول بود توضیح داد:‌ نمادگرایی بخش جدانشدنی طراحی من در این پروژه بود. برای مثال، لباس«الیس» با آن تاج سرخ و دامن گل‌برگ‌دار، استعاره‌ای بصری از «فرشته‌ای تحریف‌شده» بود؛ بازتاب ذهن قاتل، نه حقیقت وجودی او. همچنین خواهران نمایش (اما و اگنس) با طراحی‌هایی هماهنگ، اما متفاوت ظاهر شدند. نوعی قرینه‌سازی رفتاری و شخصیتی در طراحی لباس که بتواند رابطه و تمایز آن‌ها را هم‌زمان نشان دهد.

این هنرمند طراح درباره رمزآلودبودن برخی لباس‌ها تصریح کرد: رمزآلود بودن نه صرفاً برای زیبایی بصری، بلکه دقیقاً برای ایجاد لایه‌های معنایی پنهان بود. تلاش من این بود که لباس‌ها صرفاً پوشش نباشند، بلکه ابزار درام شوند. لباسی که بیننده حرفه‌ای بتواند از جزئیات آن معنایی فراتر از ظاهر را برداشت کند. گاهی این رمزها خودآگاه طراحی می‌شدند، گاهی ناخودآگاه و در مسیر کار شکل می‌گرفتند. به همین دلیل، برخی مخاطبان بعد از اجرا، از خود لباس‌ها به‌عنوان عناصر روایی یاد می‌کردند، نه صرفاً طراحی صحنه.

میترا قاسمی درباره بازخورد مخاطبان و منتقدان درخصوص طراحی لباس نمایش گفت: مهم‌ترین بازخورد برای من، از درون گروه بود؛ اعضای تیم، و به‌خصوص کارگردان، طراحی لباس در این نمایش را فراتر از انتظار و حد معمول ارزیابی کرد.  اینکه مخاطبان پس از اجرا، درباره‌ی لباس‌ها حرف می‌زدند، خودش یک پیروزی برای من بود. همچنین بخشی از بازخوردهایی که دریافت کردم این بود که لباس‌ها علاوه بر آنکه از نظر انتخاب رنگ به کمک هارمونی بصری صحنه‌ها آمده‌اند، بلکه فراتر از آن به‌عنوان بخشی از شناسنامه‌ی شخصیت‌ها عمل کرده‌اند یعنی بدون نیاز به توضیح کلامی، به معرفی و درک بهتر آن شخصیت در ذهن مخاطب پرداخته‌اند.