یادداشتی بر نمایش «بر زمین میزندش»
نمایش با خشونتی شاعرانه تماشاگر را به تجربهای فراواقعی میخواند

منتقد مهمان مریم نجاتی: «بر زمین میزندش» تجربهای است که بیش از آنکه داستان بگوید، به حواس، منطق و حتی امنیت بدنی تماشاگر یورش میبرد.علی شمس، با بهرهگیری از تئاتر شقاوت آنتونن آرتو، جهانی میسازد که در آن هیچ قاعدهای پابرجا نیست و هر لحظه زیر پای ما فرو میریزد.
تئاتر شقاوت، مفهومی انقلابی است که آنتونن آرتو در کتاب «تئاتر و همزادش» به تفصیل درباره آن سخن گفته است. آرتو در این کتاب به نقد تئاتر سنتی میپردازد و بر این باور است که زبان معمولی نمیتواند رنج و خشونت عمیق زندگی را منتقل کند. او تأکید میکند که تئاتر باید فراتر از کلام و روایت حرکت کند و از طریق بدن، صدا و فضای نمایش، تماشاگر را با خشونت شاعرانه و ضربههای روانی عمیق روبرو سازد. هدف تئاتر شقاوت ایجاد تجربهای سوزان و متحولکننده است که تماشاگر را از قالب عقلانی و تحلیل صرف خارج کرده و به اعماق تجربههای انسانی و روانی میبرد.
طراحی صحنه این نمایش، همچون موجودی سرکش، قوانین فیزیک را به سخره میگیرد: اجسام معلق، زاویههای محال و سطوحی که ناگهان تغییر ماهیت میدهند، حسی بیامان از بیثباتی را القا میکنند. این صحنه دیگر یک قاب خنثی نیست؛ شکنجهگاهی است که با کارگردان همدست شده تا تماشاگر را به لبه پرتگاه ببرد.در مرکز دکور نمایش، ماکت گاوی شکمدریده قرار دارد که میتواند نمادی از کره زمین باشد؛ زمینی زخمی و شکننده که در برابر خشونتها و شقاوتهای بیرحمانه آسیبپذیر شده است. این تصویر بهخوبی با فضای تئاتر شقاوت و خشونت شاعرانه اثر هماهنگ است و مخاطب را به تأمل درباره شکنندگی جهان و آسیبهای وارده به آن وامیدارد.
در دل نمایش، چالشهایی بنیادی نیز مطرح میشود: شکستن مرزهای علم و فلسفه با نقد نظریههای شناخته شده همچون گالیله و داروین. این تأملات فراتر از علم تجربی، به پرسش درباره واقعیتهای پذیرفتهشده میپردازد و از مخاطب دعوت میکند تا دوباره در مورد فهم خود از جهان و جایگاهش در آن بیندیشد.
در قلب این جهان، بدنهای بازیگران میتپند: بدنهایی شاعر و دیوانه که گاه به نرمی آب و گاه به خشونت طوفان صحنه را درمینوردند. زبان اصلی این اجرا بدن است، نه کلمه؛ و آنجا که کلمات ظاهر میشوند، شمس بر دیکتاتوریشان طغیان میکند. واژگان در دهان بازیگران میشکنند، شکل عوض میکنند، معنا میبازند یا معنا میزایند، تا جایی که تماشاگر بیشتر میشنود تا بفهمد، بیشتر حس میکند تا تحلیل کند.
شمس در این اثر نه تنها در فرم و زبان بدن، بلکه در بنیاد مفهومی نیز سراغ مرزهای علم و فلسفه میرود. به طرزی رندانه و هنرمندانه، نظریه جهانهای موازی و ریسمان در بافت نمایش تنیده شده است؛ جایی که واقعیت تنها یک بُعد نیست و هر لحظه امکان گسست از قانونهای معمول فیزیک و ورود به جهانی موازی محتمل میشود. این انتخاب مفهومی، در کنار طراحی صحنه جسورانه و بازی بدنی دیوانهوار بازیگران، تماشاگر را به تجربهای فراواقعی دعوت میکند که نمیتوان به سادگی در چارچوب تئاتر کلاسیک تعریفش کرد.
«بر زمین میزندش» با خشونتی شاعرانه، تماشاگر را از منطقه امنش بیرون میکشد. شاید همه توان تابآوردنش را نداشته باشند، اما آنان که بمانند، با زخمی زیبا و ماندگار از سالن بیرون خواهند رفت، زخمی که هم از جنس درد است و هم از جنس بیداری.