در حال بارگذاری ...
...

مصطفی غلامی بازیگر نمایش «پابرهنه، لخت، قلبی در مشت»:

تئاتر فضایی برای اندیشیدن و همدلی است

مصطفی غلامی بازیگر نمایش «پابرهنه، لخت، قلبی در مشت»:

تئاتر فضایی برای اندیشیدن و همدلی است

مصطفی غلامی بازیگر نمایش «پابرهنه، لخت، قلبی در مشت» به نویسندگی و کارگردانی علیرضا کوشک جلالی، بر این باور است که این اثر صدای انسان‌هایی‌ست که در دل جنگ و آوارگی، همچنان به عشق و هویت انسانی خود چنگ می‌زنند و تئاتر تنها سرگرمی نیست، بلکه فضایی برای اندیشیدن، همدلی و تجربه مشترک زیستی‌ است.

به گزارش خبرنگار ایران تئاتر در گیلان، این شب‌ها مصطفی غلامی استادسرایی با نمایش «پابرهنه، لخت، قلبی در مشت» نوشته‌ و کارگردانی علیرضا کوشک جلالی در سالن نمایش رحمدل رشت روی صحنه است.

نمایش «پابرهنه، لخت، قلبی در مشت»، برنده جایزه هنری تئاتر کلن آلمان نیز شده‌است، به همین بهانه با مصطفی غلامی بازیگر این نمایش به گفت و گو نشستیم، او ابتدا فعالیت هنری‌اش را از تئاتر آغاز شد؛ جایی که به روایت خودش برای نخستین بار با شگفتی صحنه و نیروی بی‌واسطه‌ ارتباط با تماشاگر آشنا شد. در این سال‌ها علاوه بر بازیگری، تجربه کارگردانی و حضور در عرصه فیلم و سریال را نیز داشته‌ام، اما تئاتر همیشه خانه‌ اصلی خود می‌داند، خانه‌ای که در آن می‌توان جهان را دوباره ساخت و روایت‌های انسانی را با صداقت بر زبان آورد.

مصطفی غلامی درباره تجربه بازی‌اش در این نمایش می‌گوید: نمایش «پابرهنه، لخت، قلبی در مشت»، نوشته‌ی علیرضا کوشک جلالی برای من بیش از یک متن نمایشی است؛ این اثر صدای انسان‌هایی‌ست که در دل جنگ و آوارگی، همچنان به عشق و هویت انسانی خود چنگ می‌زنند. انتخاب این نمایش برای من بیشتر از آنکه یک تصمیم حرفه‌ای باشد، ضرورتی انسانی بود؛ ضرورتی برای روایت رنج‌ها، امیدها و حقیقتی که نباید در گذر زمان فراموش شود.
غلامی درباره چالش های تمرین و اجرا توضیح می‌دهد: هر نمایشی مسیر خاص خود را برای شکل‌گیری دارد و طبیعی‌ست که بدون چالش نباشد. برای ما مهم‌ترین دشواری، ایجاد تعادل میان بار عاطفی و فرم اجرایی بود. متن سرشار از لحظات تلخ، شاعرانه و انسانی است، و انتقال آن به صحنه نیازمند ظرافتی ویژه بود تا تماشاگر هم با اندیشه و هم با احساس درگیر شود. این که اجرا هم از نظر زیبایی‌شناسی تئاتری دقیق باشد و هم از نظر صداقت عاطفی، اصلی‌ترین دغدغه و البته شیرین‌ترین تلاش ما در تمرین‌ها بود.
 این هنرمند می‌افزاید: من باور دارم که تئاتر اگر صادقانه باشد، همیشه راهی به قلب تماشاگر باز می‌کند. این نمایش با روایت بی‌پیرایه و انسانی‌اش می‌تواند یادآور شود که تئاتر تنها سرگرمی نیست، بلکه فضایی برای اندیشیدن، همدلی و تجربه مشترک زیستی‌ست. از این منظر، نمایش «پابرهنه، لخت، قلبی در مشت» می‌تواند پلی برای آشتی دوباره تماشاگر با صحنه و با خودِ زندگی باشد.خوشبختانه از همان آغاز اجرا، واکنش‌های مثبت و دلگرم‌کننده‌ای از سوی اهالی هنر دریافت کردم. آنچه برای من ارزشمند است این است که همکاران، صداقت و جسارت اثر را دیده‌اند و آن را جدی گرفته‌اند. البته بزرگ‌ترین دستاورد برای من واکنش صمیمی مخاطبانی‌ست که پس از اجرا می‌گویند بخشی از خودشان را روی صحنه دیده‌اند و با شخصیت‌ها هم‌سفر شده‌اند. برای آن‌ها صحنه یک جور آینه است؛ ترس‌های درونی آدم رابزرگ‌تر می‌کند، ولی در عین حال آزادی مطلق هم می‌دهد چون دیگر هیچ‌کس برای پوشاندن ضعف‌هایت نیست. من باید خودم باشم، با همه کمبودها و توانایی‌ها و همین شجاعت می‌خواهد.

مصطفی غلامی که در این نمایش چند نقش را بازی می‌کند، در پاسخ به این سوال که به عنوان بازیگر، برایش تکنیک مهم تر است یا کاراکتر؛ پاسخ می‌دهد: تکنیک فقط ابزار هست. اگر پشت هر تغییر صدا یا بدن، حقیقتی انسانی نباشد، تماشاگر سریع خسته می‌شود. من سعی کردم هر نقش را از درونش کشف کنم، نه صرفاً از بیرون. وقتی کاراکتر «علی کبیر» را بازی می‌کنم، باید با پوست و استخوانم حس کنم که او  چطور فکر می‌کند، نه فقط لهجه‌ اش را تقلید کنم.حتی وقتی کاراکتر دیگری را بازی می‌کنم، رد پای من در آن آدم وجود دارد. شاید به همین دلیل هست که بعضی شب‌ها بعد از اجرا حس می‌کنم انگار واقعا اعتراف کردم و خالی شدم.
غلامی درباره اسم نمایش نیز می‌گوید: اسم برای من بی‌پناهی و شجاعت را هم‌زمان تداعی می‌کند. «پابرهنه» یعنی تو هیچ حفاظی نداری، «لخت» یعنی حتی نقاب‌ها رو هم کنار گذاشتی، و «قلبی در مشت» یعنی با همه آسیب‌پذیری‌ ات هنوز چیزی برای بخشیدن داری. این دقیقاً وضعیتی‌ هست که هر شب روی صحنه تجربه می‌کنم.
او با اشاریه به اینکه شیفه اجرا تئاتر روی صحنه هست، می‌گوید: زود به زود دلش برای صحنه تنگ می‌شود، تشویق‌ها برایش شیرین است، اما آن لحظه‌ای که چراغ‌ها روشن می‌شوند و او با یک کلمه یا یک نگاه ،جهان تازه‌ای را می‌سازد، چیزی‌ هست که جایگزین ندارد. آن لحظه تنها دلیل هست که هنوز ادامه می‌دهم.

غلامی می‌افزاید: شاید ساده‌ترین جواب برای ادامه دادن تئاتر این باشد که نمی‌توانم رهایش کنم. تئاتر برای من فقط حرفه نیست؛ راهی است برای زنده نگه داشتن خودم. وقتی روی صحنه می‌روم، حس می‌کنم هنوز چیزی از حقیقت زندگی هست که می‌شود به آن چنگ زد. و تا وقتی این حس وجود دارد، ماندنم  در تئاتر، معنا دارد..