در حال بارگذاری ...
...

یادداشتی بر نمایش «سفید» کاری از صادق برقعی؛

بازنویسی حافظه و تاریخ در دل یک خانواده

علی کیهانی: نمایش «سفید» به نویسندگی امیر ابراهیم‌زاده و کارگردانی صادق برقعی پس از حدود 4 سال دوباره در سالن تئاتر هامون روی صحنه آمده است. اثری که در ظاهر روایتی خانوادگی دارد، اما در لایه‌های پنهان خود به گفت‌وگویی بزرگ‌تر می‌پردازد: گفت‌وگوی نسل‌ها با تاریخ، با حافظه جمعی و با خودِ حقیقت.

خانه‌ای در میانه شهر، خانه‌ای که قرار است مادر به آن بازگردد. مادری که دیگر چیزی به یاد نمی‌آورد، حافظه‌اش تهی است، سفیدی مطلق و درست همین سفیدی است که همه‌چیز را آغاز می‌کند؛ فرصتی برای فرزندان تا هرکدام بر این لوح سفید آنچه را می‌خواهند نقش بزنند.

در «سفید» چهار دختر، هر یک نماینده یک دهه، بر صحنه حضور دارند؛ از دهه پنجاه تا هشتاد. خواهر بزرگ‌تر، فرزند انقلاب و جنگ، صدایی تند و قاطع دارد؛ جهان برای او یا سیاه است یا سفید. نسل دوم، زخمی و رنج‌کشیده، هنوز در جست‌وجوی شیرینی کوچکی است که بتواند تلخی زندگی را جبران کند. دختر سوم در میانه دهه هفتاد گرفتار اقتصاد نئولیبرالی و فشارهای اجتماعی است، منزوی و بیمار از اضطراب و دختر کوچک‌تر، دهه هشتادی، عملگرا و جسور اما خام، که با تابوشکنی خود بحران تازه‌ای را به دل خانه می‌آورد.

پسر کوچک خانواده ــ که بازگشته از تبعید خودخواسته ــ و دامادها نیز حضور دارند، اما نقش اصلی از آنِ زنان است. و این انتخاب اتفاقی نیست. «سفید» خانه را به استعاره‌ای از جامعه می‌سازد و زنان را حاملان اصلی روایت. آن‌ها هستند که حافظه را بازنویسی می‌کنند، آن‌ها هستند که جهان مادر را دوباره می‌سازند. در برابر، مردان یا غایب‌اند، یا منفعل، یا ناتوان از تغییر مسیر تاریخ.

صادق برقعی در کارگردانی به سراغ جزئیات ظریف رفته است. دیوار زرد صحنه ــ نشانه اضطراب و افسردگی ــ، فرش‌های ایرانی پهن‌شده روی زمین، تختی قدیمی در برابر اشیای نو، و راهرویی که به تاریکی فرو می‌رود؛ همه با دقت چیده شده‌اند تا تنش میان گذشته و حال را مجسم کنند. نور عمومی و ساده صحنه، در ابتدا بی‌هیجان می‌نماید، اما در بطن خود تضادی می‌سازد: همه‌چیز در روشنی است، اما حقیقت همچنان در تاریکی.

بازیگری نقطه قوت نمایش است. الهام شعبانی در نقش دختر بزرگ، حضوری قدرتمند دارد و صحنه را با استواری پر می‌کند. ساناز آقایی و بیتا عزیز، هر یک با ظرافت نسل‌های میانی را به تصویر می‌کشند. بنفشه ریاضی سکوت‌هایی پر از حرف و حرف‌هایی عمیق دارد. صادق برقعی نیز در مقام بازیگر، علاوه بر کارگردانی، توانسته ریتم اجرا را زنده نگه دارد. سعید زارعی در نقش پسر خانواده، نماینده تضاد میان میل فردی و فشار اجتماعی است و بازی‌اش لایه‌ای تازه به تنش خانوادگی می‌افزاید.

اما آنچه «سفید» را از یک درام خانوادگی ساده فراتر می‌برد، پرسش بنیادینی است که در تار و پود نمایش تنیده شده: حافظه چیست؟ حقیقت کدام است؟ هرکدام از خواهران می‌خواهند مادر را به یاد بیاورند، اما در واقع در پی آن‌اند که جهان خود را تثبیت کنند. تاریخ در اینجا چیزی جز مجموعه‌ای از روایت‌های متعارض نیست. و «سفید» نشان می‌دهد هر روایت تازه‌ای به قیمت حذف روایت‌های دیگر ساخته می‌شود.

این همان جایی است که نمایش، اجتماعی و حتی سیاسی می‌شود. مادرِ بی‌حافظه، استعاره‌ای از جامعه‌ای است که گذشته‌اش یا به فراموشی سپرده شده یا به عمد پاک شده است. فرزندان همان نسل‌های ما هستند؛ نسلی که می‌خواهد سنت را حفظ کند، نسلی که می‌خواهد آن را بازآفرینی کند، و نسلی که می‌خواهد همه‌چیز را از نو بسازد. و این پرسش همچنان بی‌پاسخ می‌ماند: «کدام روایت حق ماندن دارد؟»

از منظر اجرایی، «سفید» گاه در دام کش‌آمدن ریتم گرفتار می‌شود؛ برخی جدل‌های خانوادگی بیش از آنکه درام را پیش ببرند، در جای خود می‌چرخند. اما همین کش‌آمدن نیز می‌تواند بهانه‌ای باشد برای نشان دادن فرسایشی بودن این مناقشات؛ بحث‌هایی که پایانی ندارند و نسل به نسل ادامه پیدا می‌کنند.

پایان‌بندی ضدکلیشه‌ای نمایش ــ ورود مادر بدون کنش و اعتراف صوتی دختر کوچک به عاملیت در یک تراژدی خانوادگی ــ به‌جای آنکه پاسخی قطعی بدهد، مخاطب را در تعلیقی فلسفی رها می‌کند. گویی کارگردان آگاهانه نخواسته است پایان را ببندد؛ زیرا حقیقت هیچ‌گاه بسته و کامل نیست، بلکه همواره گشوده و در حال بازنویسی است.

«سفید» بیش از هرچیز یادآوری می‌کند که حافظه، تاریخ و حقیقت، ساخته‌هایی جمعی‌اند. هر نسلی روایت خود را دارد و می‌خواهد آن را بر صفحه سفید دیگری بنویسد. مادرِ بی‌حافظه در این نمایش، استعاره‌ای است از همه ما؛ از جامعه‌ای که همواره در حال بازآفرینی گذشته خویش است.

این نمایش، نه فقط یک تجربه تئاتری، بلکه تمرینی ذهنی برای تماشاگر است؛ تمرینی برای اندیشیدن به این پرسش که ما خود کدام روایت را می‌خواهیم زنده نگه داریم و کدام را حذف می‌کنیم. «سفید» در نهایت به ما می‌گوید: تاریخ همان چیزی است که ما روایت می‌کنیم، و هیچ روایت نهایی‌ای وجود ندارد.

عکس: کیارش مسیبی