در حال بارگذاری ...

تئاتر و نهادهایی که آن را فراموش کردند

هر ساله ده‌ها و صدها دانشجوی فارغ‌التحصیل برگه لیسانس در دست، سرگردان در جست‌وجوی کار به شاگردی عطاران و قالی فروشان بازار یا دلالان معاملات املاک می‌روند البته این سخن به این معنی نیست که در آن دانشکده که مطلوب ما است حلوا پخش می‌کنند و سکه بر سر دانشجو می‌ریزند و در پایان و در بیرون، کار از در و دیوار می‌بارد. نه!

خسرو حکیم‌رابط:
اشاره: این متن سخنرانی خسرو حکیم رابط در همایش نخستین جشنواره سراسری تئاتر ماه در دی ماه 1382 است. متن کامل این سخنرانی در پی می‌آید:

چنان چه پیداست. عنوان این همایش نیست.
”تئاتر و نهادهایی که آن را فراموش کرده‌اند”
من، اما، می‌خواهم درباره نهادی سخن بگویم که آرزو می‌کنم تئاتر را فراموش کند.
انبوه مورچگان را دیده‌اید؟ دیده‌اید که چگونه شتابان و سرآسیمه ـ و شاید سرخوش ـ هر یک دانه‌ ارزنی، گندمی، پای ملخی بر دوش به هزار توی لانه‌ها فرو می‌روند؟ یار در انبار می‌نهند و دیگر بار، باری دیگر بر دوش و همین دایره تکرار؟
انبوه مشتاقان ورود به عرصه آموزش عالی را دیده‌اید که چگونه شتابان و آسیمه سر، در هنگام ورود به”دکه‌های فروش محفوظات” ـ کلاس‌های کنکور ـ برخلاف مورچگان”هستی” به درون می‌روند و این مشتاقان هستی در آستانه ورود وا می‌نهند. این هستی چیست؟ دوستان دیگر قطعاً در زمینه‌های دیگر تئاتر سخن خواهند گفت اما من، امروز و در این جا، اجازه می‌خواهم که در مورد تئاتر، به سرچشمه‌ چشمه‌ها و آغاز سرآغازها پیدا بپردازم. به نمایشنامه‌نویسی و پاسخ به این سوال که این جا مایه هنر، نمایشنامه‌نویسی، این هستی که در آن سوی دیوار کنکور و دروازه دانشگاه جا می‌ماند و نادیده می‌ماند چیست و اگر آموزش عالی، بیمار است ـ چه در گزینش و چه در آموزش که در این مورد به تفصیل سخن خواهیم گفت ـ آیا راهی هست برای رفع و دفع این مرض؟ آیا راهی هست به سرزمین سلامت؟ اشاره به این نکته لازم است که بسیاری از این نکات که درباره نمایشنامه‌نویسی گفته می‌شود به هر حال و به نوعی به دیگر رشته‌های تئاتر نیز مربوط هست. در عین حال، در پرانتز و با تکرار و تاکید باید بگویم که سخن من تنها به همین رشته اشاره دارد، به هنر و درباره تمامی دیگر رشته‌های آموزشی پیاده‌ام و بی‌ هیچ ادعا، اطلاع یا حق اظهار نظری.
در ابتدا دعوت می‌کنم شما را به سفری نه چندان خوش ـ که شاید حتی تلخ و سرد نیز ـ و به تماشای یک تصویر کلی و کوتاه در چهار خط از چگونگی گذران چهار سال عمر جوان در گوشه‌‌ای از پیرترین دانشگاه ایران.
دانشگاه تهران، روز اول درس، روز اول کلاس، کلاس نمایشنامه‌نویسی:
همه شور است و عشق، عشقی معصوم که بن بست نمی‌شناسد و بیراهه نمی‌شناسد... عشقی که آمده است؛ از هفت خوان گذشته است. دست‌ها گرم، کمربندها و بند کفش‌ها قرص و قایم و می‌دانیم که درس نوعی رابطه انسانی است؛ دادن و ستاندن. اما جلسه اول و معلم. معلمی که من باشم(با پوزش فروتنانه از همکاران و استادانم، سخن از معلم کوچکی است که من هستم و نه آن بزرگواران و فرهیختگان). باری، در این سو که من ایستاد‌ه‌ام، جزیره‌ای بی‌درخت، دور افتاده و دور مانده، نه فرصت و امکان دیدار با دریاها و طوفان‌ها، فرهنگ‌ها، بدعت‌ها و تازگی‌ها و نه حتی پنجره‌ای برای نگاهی از دور بر آنسوی افق‌های هنر و گاه حتی عاجز از تماشای ـ نمی‌گویم حاشیه کویر؛ ”به آمرز” و”سراوان” و”پیرانشهر” با آن سوختگان و برهنگان ـ بلکه حتی غافل از نگاهی بر دو کوچه آنسو تَرَک یا همین همسایه و هم خانه در همین نزدیکی، در پیش چشم و زیر گوش و بی‌خبر از رنجی که می‌برند، بغضی که در گلو دارند یا عشقی که در سر. این من در این سو.
و در آن سو، آن‌ها که آنجا نشسته‌اند؛ دانشجویان تازه. جزایری دیگر، تنهایانی دیگر و اغلب ره گم کردگانی. با عرض پوزش، به جای گنجینه‌هایی از اندیشه، تفکر فلسفی، سوال، قدرت خلاقیت، درد، حرف، تجربه انسانی و توان انتقال این تجربه؛ انبانی از محفوظات بیهوده ـ همان دانه‌های ارزن و پای ملخ ـ باری، زمان می‌گذرد، دست‌ها سرد می‌شود، پاشنه‌ کفش‌ها می‌خوابد... لخ لخ در راه‌‌روهای دانشکده ... سال چهارم.... جلسه آخر.... آخرین روز درس. من معلم همانجا ایستاده‌ام و تنی چند بازمانده از آن انبوه روز اول در آنسو نشسته‌اند... و پایان.
مستخدم می‌آید با سطل و جارو. پرهای ریخته چهار ساله را جمع می‌کند. قناری عریانی در زیر باران می‌لرزد. من نیز به خانه می‌روم. لرزان از سرما. یک قناری می‌خواند، گرما به اطاق می‌ریزد و این فرمان زمان است. همه پرندگان پر نمی‌ریزند. سخت جانانی نیز داریم که می‌مانند، پر می‌کشند و آواز سر می‌دهند؟
و حالا سوال این است که راز این سرما، این برگریزان پاییزی، این فقدان شور و شیدایی و گرما و خلاقیت، این ره گم‌ کردگی از چیست؟ این درد از کجاست؟ نه آیا از جاماندگی همان هستی است در پشت دیوار بلند کنکور و درواز دانشگاه؟
البته با این فقر در اندیشه و مدیریت و امکانات و برنامه‌ریزی، معلمی چون من، در این ته مانده عمر، نمی‌تواند بر این آرزوی شیرین دل ببندد که فردا روزی نه چندان دور ‌آن دیوار فرو ریزد و این در گشوده گردد تا هر عاشق، هر صاحب اندیشه و جوینده دانش، هر صاحب قلم و دست‌اندر‌کار هنر، فارغ از دلهره و بدون نیاز به آن بار سنگین محفوظات بی‌ربط، نشستنگاهی داشته باشد در این سو و سکوی پرشی و فرصتی راستین برای برخاستن، و بار دادن. اما در حال حاضر که نمی‌توان به تحولی بنیادین و از این دست دل بست به عنوان حداقل، می‌توان به اصلاحاتی ممکن در شیوه گزینش و آموزش امیدوار بود.
اجازه بفرمایید از گزینش شروع کنیم و به عنوان نمونه از کنکور سراسری سال 82 در زمینه کارشناسی هنر، و در این میان توجه کنیم به رشته ادبیات دراماتیک و اختصاصاً به نمایشنامه‌نویسی. از از مجموعه یکصد سال آزمون عمومی حتی یک سوال در زمینه تئاتر وجود ندارد، حتی یک سوال و از مجموعه یکصد و شصت سوال آزمون اختصاصی تنها پنج سوال به نمایش مربوط است و آن هم زیر عنوان”خلاقیت نمایشی”.
مروری کوتاه به این پنج سوال:
سوال: 202: عکسی است از یک صحنه تئاتر، جماعتی در یک سوی صحنه و فردی تنها در دیگر سو با چهار گزینه برای جواب. اولاً این سوال ربطی به خلاقیت نمایشی ندارد. نمایش به معنای نمایشنامه‌نویسی البته و ثانیاً در گزینه‌ها زبان، زبان تئاتر نیست. در تئاتر این مقوله به عنوان تاکید شناخته می‌شود و نه قدرت بخشیدن. می‌توان بر چیزی تاکید داشت بی‌آنکه به او قدرت ببخشیم، می‌توان تاکید بر ضعف داشت. به این ترتیب حتی گزینه‌ صحیح‌ نیز غلط است.
سوال 208: نمایش پانتومیم در ایران از عمده فعالیت‌های کدام انجمن در دوران مشروطیت بود؟
سوال 209: وارد کردن بازیگر دوم به تراژدی توسط چه کسی صورت گرفت؟
سوال 212: خانه برنارد آلبا نوشته کیست؟
سوال 205: کدام کشور از نظر اکثر مورخان ابداع کننده تئاتر سایه بوده است؟
باید از آقایان پرسید که”خلاقیت نمایشی”به چه معناست؟ و این چند سوال چه ربطی به خلاقیت نمایشی دارد؟ درست است که به خلاقیت نمایشی ضریب چهار داده‌اند و گیریم که دانشجوی تئاتر خلاقه تئاتر به این چهار، پنج سوال خلاقیت پاسخ درست هم داده اما اگر در زمینه فیزیک و ریاضی ضعیف بود یا رسم فنی و خواص مواد را نمی‌دانست و نمی‌دانست که در شکل زیر در سوال 150 با کدام نوع موزائیک می‌توان یک پیاده‌رو را به فلان شکل فرش نمود یا نسبت شن و ماسه، طبق سوال 132 چگونه باید باشد تا فلان نوع بتن تهیه شود، نتیجه چه خواهد بود؟
به راستی که مضحکه غریب و اشک آوری است! دانشجویی که آمده است نمایشنامه بنویسد باید به 260 سوال پاسخ بدهد که از آن میان تنها 5 سوال مستقیماً به دنیای او مربوط است، بگذاریم از این که تازه هیچکدام از این سوال‌ها هم ربطی به خلاقیت و خلاقیت نمایشی، یعنی با آنچه که عنوان مطلب است ندارد. پاسخ را باید از گنجینه محفوظات برداشت.
پس بی‌ربط نیست اگر بگوییم که به اغلب احتمال همین چند سوال دلخوشکنک نیز دست پخت حاشیه‌داران و خوش‌نشینان قبیله تئاتر است و نه برآمده از دست و ذهن دلسوختگان و آتش به جانان این رشته که اگر چنان بود، چنین نمی‌شد.
این از بخش اصلی و اولیه کنکور. دانشجوی تئاتر باید از دیوار این محفوظات بی‌ارتباط و غیر خلاقه بگذرد تا به مرحله مصاحبه برسد. با عرض پوزش از چند استثنای محتمل، این قبول شدگان کیانند؟ همان جزایر تنها، ره گم کردگان. و مصاحبه کنندگان که به هر حال اهل این قبیله‌اند و می‌دانند که چه می‌خواهند چه بایدشان کرد؟
با انتخابی روبرو هستند نه به دلخواه، بلکه به اجبار دست پختی است که به هر حال باید خورد. سوال مقدر این است که”پس چه باید کرد؟” در پاسخ باید پرسید برای خلاقیت هنرمندانه و در اینجا اختصاصاً برای نمایشنامه‌نویسی چه خمیر مایه‌هایی لازمست؟ در میدان هنر مهم نیست که چه می‌دانیم، که البته در جای خود بسیار هم مهم است و تازه غرض، از دانستن نه آن محفوظات بیهوده بلکه فهم، دانش، دانستن و شناختی است که با عشق، مرارت و ریاضت به آن رسیده‌ایم و آن را جذب و از خود کرده‌ایم. پس مهم نیست که چه می‌دانیم و حتی مهم نیست که چه می‌گویم. گرچه این نیز در مقام خود بسیار هم مهم است. اما مهم و مهمتر از همه این است که”چگونه می‌گوییم” این و همین”چگونه گفتن” است که کار هنر است. سازمان سنجش چه می‌پرسد از داوطلب و در ذهن او چه چیزی را می‌کاود؟ در خوشبینانه‌ترین صورت، معرفت و خرد او را ـ که گفتیم در مورد دانشجوی هنر، به این صورت کارساز نیست ـ اما به گواهی همین دفترچه‌های موجود، آنچه مورد سنجش قرار می‌گیرد به واقع انبار محفوظات داوطلب است.
محفوظاتی که اغلب در هفتمین روز”ختم” کنکور به دیار فراموشان کوچ می‌کنند و در بخش نمایشنامه‌نویسی حتی اگر فراموش هم نشوند کاربردی ندارند و باری بیهوده‌اند بر ذهن دانشجو. در پاسخ به آن پرسش به اینکه”پس چه باید کرد؟” در آزمون دانشجوی”نویسندگی” به جای اینکه”چه می‌دانی؟” باید پرسید که”چه می‌توانی؟” آنچه را که می‌دانی چگونه می‌توانی گفت؟
هنر، انتقال تجربه انسانی به مخاطب با شیوه خاص ـ شیوه هنرمندانه ـ و این تجربه یعنی تبلور هستی هنرمند یعنی هویت انسانی او ـ یعنی همه آن چه که می‌اندیشد، می‌داند و می‌خواهد ـ هنرمند، زبان زمانه خویش است. زبان همه آن‌ها که نمی‌توانند گفت.
قبل از حافظ، در زمانه حافظ و بعد از حافظ بسیاری گرفتار غربت بوده‌اند. هر گرفتار چنین غمی براحتی می‌تواند گفت که”دلتنگم” و می‌داند که دلتنگ است.
اما حافظ چگونه می‌گوید این دلتنگی را؟ همین”چگونه گفتن” است که از حافظ، حافظ می‌سازد.
نماز شام غریبان چو گریه آغازم
به مویه‌های غریبانه قصه پردازم
به یاد یار و دیار آنچنان بگریم زار
که از جهان ره و رسم براندازم
یا:
دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم
تا آنجا که:
جرعه جام بر این تخت روان افشانم
غلغل چنگ در این گنبد مینا فکنم
حافظ برای مفاهیم ذهنی، دلهره‌ها و اضطراب‌های انسانی خود تصویر بکر، تازه و قابل تصور خلق می‌کند و هنرمند نمایشنامه‌نویس نیز باید بتواند برای مفاهیم ذهنی، دلهره‌ها و اضطراب‌های انسانی و به زبان کنکور برای”دانسته‌های” خود تصاویر تازه، بکر و قابل رویت بر صحنه خلق کند و کنکور در این زمینه کور است و خاموش است.
پیش نیاز نویسندگی و نمایشنامه‌نویسی نیز غنای تجربی داوطلب است. دانشجویی که”زندگی” نکرده باشد، از آب و آتش نگذشته باشد دانشجوی بی‌عشق، بی‌بغض، بی‌درد و بی‌فریاد، او که نه حرفی برای گفتن دارد و نه سری شوریده و دلی دیوانه برای نوشتن، چه سود که بر آن صندلی بنشیند، چه سود اگر نتواند که این همه را در قالب تصویر، گفت‌وگو و قصه در ظرف هنر بریزد؟ چه سود اگر نتواند تبلور تجربه زمانه خود باشد؟ این هستی، این پیش نیاز هنر را چه کسی باید بسنجد و در کجا و با کدام شیوه؟ این ظرفیت‌ها، همان هستی پشت درمانده است. این آن چیزی است که در انتخاب دانشجوی هنر نادیده مانده است. نتیجه اینکه هر ساله ده‌ها و صدها دانشجوی فارغ‌التحصیل برگه لیسانس در دست، سرگردان در جست‌وجوی کار به شاگردی عطاران و قالی فروشان بازار یا دلالان معاملات املاک می‌روند البته این سخن به این معنی نیست که در آن دانشکده که مطلوب ما است حلوا پخش می‌کنند و سکه بر سر دانشجو می‌ریزند و در پایان و در بیرون، کار از در و دیوار می‌بارد. نه!
آن دانشجو نیز نانش در همین تنور می‌سوزد. تفاوت در این است که این یک در آن آتش می‌سوزد، خاکستر می‌شود و خاموش و آن یک حتی در صورت سوختن حرف و حدیث آتش و خاکستر و خاموشی را، قصه و نمایش زمانه را باز خواهد گفت، باز خواهد نوشت، ثبت خواهد کرد. ماندگار خواهد کرد. ماندگار خواهد شد، بر زمان و زمانه خود اثر خواهد گذاشت و مهر خواهد زد.
در ابتدای کلام، از آن روز اول گفتیم و از آن معلم در یک سو و آن تازه آمدگان در دیگر سو. طبیعی است وقتی که در این سوی کلاس پیادگان نشسته باشند، در آن سوی کلاس نیز پیادگانی چون من خواهند ایستاد و این دایر معیوب تکرار خواهد شد.
و حالا طرح تفصیلی دروس کارشناسی و شیوه آموزش:
با این شیوه انتخاب، دانشجو به دانشکده می‌آید. در ابتدا، سرگردان بین رشته‌ها، دو سال را به مرور درس‌های عمومی می‌پردازد و در سال سوم وارد رشته خاص می‌شود. بیماری سنجش و گزینش در اینجا نیز ادامه می‌یابد. درس‌های عمومی، عموماً درس‌هایی است تکراری از سال‌های دبیرستان که بارها و بارها خوانده و گفته شده است و در اینجا نیز با همان روحیه تکرار می شود بی‌آنکه ربطی به تئاتر داشته باشد ـ کاری زاید و بیهوده ـ لااقل اگر اصراری بر خواندن و دوباره خواندن این مطالب باشد باید که با ظرافت، تعمق و کارشناسی، آنها را در ظرف هنر نمایش سر‌ریز کرد و آن هم نه با روحیه”تدریس” ـ درس خواندن، به حافظه سپردن و درس پس دادن ـ (کاری که با طوطیان می‌کنند) بلکه با روحیه تحقیق، تحلیل و کشف و رسیدن به نظر‌گاه تازه و این همه از منظر هنرهای نمایشی.
درباره دروس پایه و درس‌های تخصصی نیز همین نکته گفتنی است. کلیشه معمول آموزش در ایران از دبستان تا آن بالا بالاها. دنیای محفوظات.
رشته اصلی این درس. درس مادر ـ نمایشنامه‌نویسی:
از ابتدا دو درس مطرح است”مبانی نمایشنامه‌نویسی” و”اصول و فنون نمایشنامه‌نویسی”
این دو درس با”تعریف” شروع می‌شود مثلا: موضوع و اهمیت آن در نمایشنامه‌ و استخوان‌بندی یا پیکره نمایشنامه، بررسی موضوع و کشمکش در نمایشنامه.
البته در پانویس آمده است که کلیه مباحث نظری به همراه مثال و تمرین‌های عملی بوده و نمونه‌هایی در کلاس مورد بحث و تحلیل قرار می‌گیرد. اشکال این شیوه آن است که کار با”تعریف” شروع می‌شود و در بهترین صورت نمونه‌هایش در تطابق با آن”تعریف‌”ها آورده می‌شود. یعنی اول دانشجو را در چارچوب می‌گذاریم و بعد نمونه‌هایی برای تایید آن چارچوب‌ها عرضه می‌داریم، قالبی می‌دهیم و در بهترین صورت اگر خود دانشجو دست به قلم ببرد ـ که براستی چنین نیست و تا دو ترم آخر ندیده‌ام که چنین حادثه مبارکی اتفاق بیفتد ـ از دانشجو می‌خواهیم که در آن قالب از پیش ساخته بنویسد. به نظر من این دو درس زاید است و بیهوده و این شیوه راه به جایی نمی‌برد، جز محدود کردن دانشجو در چارچوب یک تعریف و بستن راه بر ذهن و زبان او.
به جای دادن”تعریف” و پیدا کردن مصداق، به نظر من از همان ابتدا باید میدان را بر ذهن و زبان دانشجو گشود. دادن یک نقطه حرکت برای تخیل فعال، عرضه یک تصویر یا یک حادثه و دعوت دانشجو به نوشتن .... دانشجو ـ البته با هدایت استاد ـ باید این راه را با پای خود بپیماید. ورود قدم به قدم به دنیای نویسندگی ـ نمایشنامه‌نویسی ـ و کشف راز و رمزهای نهفته در کار، شیوه‌های اثر گذاری بر مخاطب، تزریق گوشت و خون و زندگی به اثر نمایشی و تبدیل تجربه و اندیشه به تصویر و قصه و هزار و یک نکته لازم برای نمایشنامه‌نویسی این‌ها همه نه از بالا و به صورت تعریف از پیش ساخته و چارچوب غیر قابل تغییر بلکه در مسیر نوشتن و بازنوشتن و کشف و جذب و هضم توسط خود دانشجو سپرده شود... که اگر این مسیر طی می‌شد یا اگر که این مسیر طی شود آنگاه با هنرمند روبرو خواهیم بود. هنرمندی که به هنگام نوشتن نه نیازی است که به ”موضوع” فکر کند یا”ساختار” یا ”شخصیت‌سازی” یا آن هزار و یک تعریف از نمایشنامه‌نویسی. او خواهد نوشت. اندیشه و شخصیت و ساختار خود خواهند آمد، از آن سوی ذهن، از ناخودآگاه برخواهند خاست. البته باید گفت که آن چهار سال آغازی است برای رسیدن به این سرزمین ... و نیز البته باید گفت که این شیوه تدریس نه کاری است ساده و نه کار هر کس. معلم اگر خود، شیفته و شوریده و شیدا نباشد، چگونه خواهد توانست که این عشق، این شور نوشتن را دامن زند؟ و این تشنگی را؟ در غیر این صورت همان بهتر که به همان شیوه و همان”تعریف”ها و مصداق‌ها قناعت کنیم.
در این رشته دو درس دیگر هم هست که در حقیقت سه درس است زیر دو عنوان:
آشنایی با فیلمنامه‌نویسی و نمایشنامه‌نویسی برای رادیو و تلویزیون.
هر کدام دو واحد، یکی در ترم 7 و دیگری در ترم 8. به نظر می‌رسد نویسندگان این طرح تفضیلی، نسبت به دنیای سینما، رادیو و تلویزیون کاملاً بیگانه‌اند. آموزش هر کدام از این مقولات کار یک دوره کامل کارشناسی است و نه دو ساعت در یک اطاق در بسته. به عنوان نمونه از این سه درس به ساده‌ترین آنها یعنی”نمایشنامه‌نویسی برای رادیو” اشاره‌ای می‌توانیم داشت.
دو واحد برای نویسندگی رادیویی بی‌آنکه نه به عنوان درس لااقل برای دیدار و آشنایی حتی یک بار دانشجو را به استودیوی ضبط برای دیدن حال و هوا و فضا، شیوه کار و اجرا، جریان تهیه و ضبط و ربط برده باشیم یا چند اجرای موفق و ناموفق رادیویی را دیده و تحلیل کرده باشیم بی‌آنکه امکانات و محدودیت‌های این وسیله را درس داده باشیم.
و تازه باید گفت که نویسندگی برای رادیو تنها نمایشنامه‌نویسی نیست. نوشتن گزارش، خبر، ساخت مستند، سرگرمی، مسابقه، نویسندگی برای کودکان، نوجوانان، ... روستائیان و دهها رشته دیگر مطرح است که نمایشنامه نویس رادیویی باید همه را بشناسد و بتواند. و در این صورت است که از آن سو ، برنامه‌های رادیو نیز گوشت و خون دراماتیک پیدا خواهند کرد و در عین حال نویسنده به بازار کار جلب خواهد شد
همین مسئله درباره نوشتن برای سینما و تلویزیون و البته بسیار سخت‌تر و گسترده مطرح است و ما می‌خواهیم همه اینها را طی دو ترم و هر ترم دو ساعت تدریس کنیم. کجاست آن معلم معجزه گر و کجاست آن دانشجوی نابغه که از پس آن برآید
و حالا و هنوز این سوال باقیست که ” پس چه باید کرد؟ “ در پاسخ چند پیشنهاد قابل بحث:
1ـ کنکور تئاتر در اختیار اهل تئاتر قرار گیرد ـ دانشکده‌های تئاتر ـ و اگر سازمان سنجش به حضور خود اصرار دارد می‌تواند که بر اجرای آن نظارت عالی داشته باشد
2ـ کنکور اختصاصی مقدم بر کنکور عمومی و مصاحبه برگزار گردد و با توجه به همان پیش زمینه‌هایی که عرض شد
3ـ کنکور عمومی در حقیقت سنجش خرد اندیشه و دانسته‌های لازم و مربوط به همین رشته باشد
4ـ مصاحبه برای تمام رشته‌های مربوط به تئاتر لازم نیست ( مثلاً نمایشنامه نویسان خودشان را در کنکور اختصاصی نشان داده‌اند آنها اهل قلم‌اند شاید در مصاحبه و رودررو حتی الکن باشند. شرمگین باشند. شرمگین باشند نتوانند که سخن گفت )
5ـ تمامی رشته‌های تحصیلی حق شرکت در کنکور نمایش را داشته باشند.( قبلاً درباره پیش نیاز رشته‌های هنری صحبت شد .)
6ـ دانشجویان تئاتر ، از همان ابتدا، در رشته انتخابی خود مشغول شوند.
7ـ در بخش نویسندگی ـ نمایشنامه‌نویسی ـ می‌توان دو سالی نمایشنامه‌نویسی عام را خواند و پس از این مدت ، بسته به علاقه و توانایی دانشجو و نظارت دانشکده رشته‌های نویسندگی خاص به صورت زیر ادامه یابد:
الف ـ نویسندگی برای صحنه ـ نمایشنامه نویسی ـ
ب ـ فیلمنامه نویسی
ج ـ نویسندگی برای تلویزیون
د ـ نویسندگی برای رادیو
ه ـ نویسندگی برای تئاتر عروسکی
و ـ نقد نویس ـ تربیت منتقد
درباره نقد نویسی این توضیح لازم است که بعد از دو سال ممکن است دانشجویان علاقه‌مند و توانا در این رشته پیدا شوند و نخواهند که در آن رشته‌ها بنویسند، نقد را ترجیح دهند و این بسیار هم خوب است. اگر این ترتیب پذیرفته شود، آنگاه برای هر رشته پیش زمینه‌ها و درس‌های عمومی و اختصاصی دیگری لازم می‌آید که طبعاً نیاز به بررسی و کارشناسی دقیقی دارد.
و یک نکته دیگر:
در حال حاضر مدیریت، سازمان و حال و هوای دانشکده‌ها به صورتی است که هر گروه و رشته سر در کار خود دارد. در حقیقت با یک مجمع‌الجزایر انسانی روبرو هستیم بی‌هیچ پل ارتباطی(مگر به صورت محدود و اتفاقی و آن هم به ابتکار خود دانشجویان). می‌توان ترتیبی داد که اگر دانشجوی نمایشنامه نویسی تمرینی می‌نویسد، دانشجوی کارگردانی آن را کار و بازیگر آن را بازی و صحنه‌آرا صحنه‌آرایی و دیگران نیز در ارتباط با رشته خود، آن را در اجرا همراهی کنند. در حقیقت از همین جا، بنیاد گروه‌های نمایشی پا بگیرد. به این ترتیب گرما و زندگی، کار و ارتباط و میدانی برای عرضه و ابداع و نقد و نظر در دانشکده فراهم می‌آید. قرار بود درباره کارشناسی‌ارشد نیز نظری ارایه شود اما می‌بینم که همین اشکالات به نحو بسیار چشمگیرتری در آنجا نیز مطرح است. بدون اصلاح بخش کارشناسی، نمی‌توان به ساختاری سالم در کارشناسی ارشد رسید.
بنا بر این، در این مورد سخن کوتاه می‌کنم به این امید که تغییری به صلاح در این مقدمات فراهم آید که در آن صورت می‌توان به سلامت آن بخش نیز امیدوار بود. کنکور عمومی را با قید احتیاط مطرح می‌کنم. چرا که داوطلبان با هویت‌های اقلیمی. انسانی متفاوت و از نظر امکانات فراگیری(وجود کتابخانه، تئاتر، سینما، روزنامه و غیره) در وضعیت‌های نامساوی و غیر عادلانه زندگی می‌کنند. از داوطلبی که از”سراوان” یا ”نهبندان” می‌آید و چه بسا که در آزمون اختصاصی توان بالقوه یا بالفعل خود را در زمینه هنر مورد نظر ـ خلاقیت هنری، تصویر پردازی، حادثه‌ سازی، خمیرمایه تجربی و کلامی و... به ثبوت رسانده باشد، نمی‌توان در سطح و در مقایسه با داوطلبی از تهران توقع داشت که مثلاً ”کامو” یا”بکت” را تخیل کند، یا حتی بشناسد(این مقولات را دانشکده به او خواهد داد) در آزمون عمومی، باید فاکتورهایی از این دست مورد ملاحظه قرار بگیرد.