آسیبشناسی مخاطب تئاتر در ایران (بخش دوم)

مهدی نصیری: در نخستین بخش این یادداشت، مباحثی کلی و مقدماتی پیرامون رابطه تئاتر و مخاطب مطرح شد.
براساس آنچه در این بخش گفته شد، میتوان این فرضیه را به عنوان یک اصل در نظر گرفت که تئاتر ابتدا باید شناسانده شود و به عنوان یک نیاز فرهنگی در جامعه اهمیت پیدا کند و سپس برای چگونگی جلب و جذب مخاطبان بالقوهاش تلاش نماید.
"در این ارتباط نهادینهسازی اجتماعی هنر تئاتر یک موضوع بسیار مهم است. این موضوع مهم اما متأسفانه سالهاست که در جامعه ما به فراموشی سپرده شده و طبیعتاً میتوان انتظار داشت که تئاتر به هیچ روی در جامعه نهادینه نشده و کمتر کسی نسبت به آن احساس نیاز میکند و طبیعتاً تئاتر با مشکل دارا بودن مخاطب مواجه است."
در ادامه همان مبحث، سوال دیگری مطرح شد که به تئاتر تقریباً خصوصی امروز میپرداخت؛ و حالا به دنبال بحث پیشین سعی خواهیم کرد که با نگاهی متفاوت و آزادانه به مقایسه تئاترهای خصوصی و تئاتر حرفهای دولتیمان بپردازیم.
تئاتر خصوصی و افقهای مبهم!
اجازه بدهید این یادداشت را با طرح یک سوال دیگر ادامه بدهیم، «آیا میتوان نمونههای تقریباً خصوصی تئاترهای عامهپسند را الگویی برای تبدیل تئاتر دولتی به خصوصی قرار داد؟»
واقعیت این است که اجاره سانسهای سینما و جدا شدن برخی گروههای نمایشی از ساختار دولتی در مدت کوتاه همین یکی، دو سال اخیر صرفنظر از هر نتیجه و بازخوردی برای سرپرست گروههای خصوصی با موفقیت همراه بوده است. این روزها پوسترها، تبلیغهای شهری، تیزرها و بیلبوردهای کمدیهای عامهپسند را میتوان در همه جای شهر مشاهده کرد و جالبتر آنکه بسیاری از این نمایشها با وجود بهای سنگین بلیطهایشان خیلی خوب هم میفروشند و اغلب تا مدتهای طولانی در سانسهای مختلف به روی صحنه میروند.
فعلاً به دلایل ارتباط موفق نمایشها با مخاطب از منظر شیوه و گونه نمایشی کاری نداریم. آنچه بیشتر قصد داریم در این فرصت به آن بپردازیم، تبدیل شدن گروههای نمایشی عامهپسند به شرکتهای نمایشی است که علی الظاهر روز به روز هم بر تعداد آنها افزوده میشود.
این شرکتهای خصوصی تئاتر که معمولاً توسط یک سرپرست اصلی اداره میشوند، ساختار کاملاً متفاوتی در زمینه اداره امور دارند که به هیچ وجه نمیتوان آن را با شیوه رایج در تئاتر حرفهای و دولتی مقایسه کرد. این ساختار البته محاسن و معایبی هم دارد.
شاید به گونهای ساده بتوان ساختار اداره تئاترهای خصوصی را بدین ترتیب تشریح کرد: سرپرست به عنوان همه کاره گروه، مکانی را برای اجرای نمایش در نظر میگیرد و برای مدت زمانی مشخص آن را اجاره میکند. سپس گروه نمایشی را گردهم آورده و با تک تک افراد گروه قراردادهای یک ساله و چند ساله میبندد و در واقع آنها را به استخدام مدتدار گروه در میآورد و درآمد ماهیانه را در قبال فعالیت هنری برایشان در نظر میگیرد. عمده اعضاء گروه را البته جوانترها و معمولاً هنرمندان نه چندان حرفهای تشکیل میدهند. بنابراین به تفاهم رسیدن درباره تعیین حقوق ماهیانه و نحوه کار با آنها برای سرپرست چندان دشوار نیست. شاید تنها عضو این دست گروهها که آزادی و اعتبار بیشتری دارد و به نسبت نوع قرار داد و درآمدش نیز با دیگران متفاوت است، تنها بازیگر شناخته شده گروه باشد که معمولاً در هر نمایش عامهپسند یک یا دو عضو با این تعریف وجود دارد.
بدین ترتیب گروه نمایشی به طور مداوم و مستمر کار میکند و درآمد ماهیانه و تقریبا منظمی هم دارد. در واقع این همان افق مورد انتظار بسیاری از هنرمندان تئاتر است که به آنها استقلال و امنیت نسبی شغلی میدهد. بازیگران و سایر عوامل حرفهای به استخدام گروهها در میآیند و وظیفه گروهها در قبال آنها تنها تأمین دستمزد و عمل به قرارداد است مثل هر شغل دیگری!
تجربه همین چند سال اخیر هم نشان داده که گروهها در زمینه اقتصاد هنری و تأمین هزینههایشان با مشکلی مواجه نشدهاند و تاکنون هیچ گروهی نیز ورشکسته اعلام نشده است.
اما آیا میتوان این شیوه اداره گروه برای تئاتر خصوصی را به عنوان الگویی در انطباق با سیستم اداره تئاترهای دولتی قرار داد؟
سالهاست که هنرمندان تئاتر حرفهای مشکلات امنیت شغلی،استمرار فعالیت و کار، درآمد معین، بیمه و... را به عنوان مهمترین مشکلاتشان مطرح میکنند و روی کاغذ اینطور به نظر میرسد که سیستم اداره تئاتر خصوصی میتواند به عنوان یک الگو هنرمندان حرفهای تئاتر را در رسیدن به خواستههایشان یاری کند.
اما یک واقعیت مهم دیگر هم وجود دارد و این واقعیت باز مسئله بسیار مهم مخاطب را پیش میکشد. تئاترهای خصوصی به تناسب هزینهها و دستمزدهای گروه تا به حال توانستهاند درآمدهایشان از مخاطب را به بدنه گروهشان تزریق کنند. اما نباید فراموش کرد که در هرکدام از این گروهها تنها یک هنرمند حرفهای ـ و تازه نه هنرمند حرفهای تئاتر بلکه بازنشستههای سینما و تلویزیون حضور دارند و سایر اعضاء گروه را معمولاً تازه کارها یا هنرمندان درجه چندم تشکیل میدهند که دستمزد آنها را به طور کلی میتوان از گیشه تأمین کرد.
اما آیا میتوان یک گروه حرفهای تئاتر را برای دستیابی به درآمد گیشه به حرکت در مسیر تئاتر عامهپسند تشویق کرد؟ و تازه در خوشبینانهترین و بهترین شرایط آیا درآمد یک نمایش پرمخاطب کفاف مخارج یک اجرای حرفهای را میدهد؟
پاسخ میتواند منفی باشد. مقایسه هنرمندان تئاترهای حرفهای و عامهپسند از نظر نوع کار تئاتری دقیقاً میتواند شبیه به مقایسه دکور و صحنه این دو نوع نمایش با یکدیگر باشد. آیا میتوان سادهترین و دمدستیترین ابزارهایی را که بلافاصله بعد از اتمام فیلم به صحنه تئاترهای عامهپسند وارد میشوند را در یک تئاتر حرفهای هم مورد استفاده قرار داد؟ آیا میتوان تئاتر و هنرمندان با سابقه و حرفهای آن را به حال خود رها کرد و با جامعهای که به تئاتر عادت ندارند و هیچگاه احساس نیازی هم نسبت به آن ندارند، تنها گذاشت و توقع داشت که بتوانند کار کنند؟ تجربه کشورهای صاحب تئاتری که پیشینه دیرینهای در حوزه اقتصاد تئاتر دارند هم نشان میدهد که هیچکدام از آنها در پروسه زمانی کوتاه چند ساله و حتی در طول چند دهه نتوانستهاند مسیر خصوصی شدن را طی کنند. کما اینکه تا به امروز نیز حمایتهای دولتی در کشورهای بزرگ صاحب تئاتر جزء مهمی از حیات تئاتر را شامل میشود که بدون آن حیات هنر تئاتر، امکانپذیر نخواهد بود.
تئاتر عامهپسند را به عنوان حوزه و بخش مهمی از بدنه تئاتر میتوان به صورت مستقل و با تکیه بر جذابیتهایی که برای گیشهاش فراهم میکند، پذیرفت و قبول کرد. اما نمیتوان حیات تئاتر حرفهای هنری را به پذیرش معیارهای سطحی و نازل نمایشهای عامهپسند وادار کرد. در این صورت تئاتر به عنوان یک رسانه فرهنگی تأثیرگذار به جای آنکه در فرهنگسازی روشنگری اجتماعی مورد استفاده قرار بگیرد، کار گروههای معکوس خواهد داشت.
به هر حال آنچه مشخص است، اینکه بررسی یا مشاهده کلی متد یا برنامهریزیها و خواستههای شتابزده نمیتوانند هیچ گرهی از کار باز کنند و مهمتر آنکه هر تغییر مطلوبی نیازمند تحقیق و پژوهش دراز مدت است. در مورد تبدیل تئاتر دولتی به تئاتر خصوصی هم از آنجا که مهمترین مسئله به مخاطبان تئاتر برمیگردد، مسلماً تجربه و تحقیق چند ساله بیشتر از تئوریهای شتابزده پاسخگوی نیازها و طرحها و برنامهها خواهد بود.
تئاتر ما نیز میتواند مسیر خصوصی شدن را در پروسهای منطقی و دراز مدت طی کند، اما این مسیر پیش از هر چیز زیر ساختهای فرهنگی و اجتماعیای را میطلبد که بدون در نظر گرفتن آنها مسلماً با شکست مواجه میشود و به سرعت جامعه تئاتری کشور را با مشکلات جدی مواجه میکند.
تئاتر خصوصی به طور جدی نیازمند مخاطبان بسیار است. مخاطبان بسیار، زمانی به تئاتر گرایش پیدا میکنند که تئاتر به عنوان یک ضرورت فرهنگی و اجتماعی در جامعهشان نهادینه شده باشد و برای رسیدن به چنین هدفی باید از همین امروز و از پایینترین سطوح آغاز کرد.
اگر امروز تلاش برای نهادینهسازی تئاتر در جامعه آغاز شود، شاید بتوان توقع داشت که یک یا دو دهه آینده کسانی وجود داشته باشند که نسبت به این مقوله فرهنگی احساس نیاز کنند.
اگر این برنامهها در دراز مدت به خوبی پیش رفت، تازه بحث سخت افراز تئاتر پیش میآید. احداث سالن، تجهیز امکانات و... از دیگر نیازهای جدی دستیابی به تئاتر خصوصی هستند. واقعیت این است که در شهر چند میلیونی تهران حتی چهار، پنج سالن استاندارد و کامل تئاتری هم وجود ندارد؛ بنابراین در این شرایط صحبت از مخاطب، اقتصاد تئاتر و تئاتر خصوصی، خیلی دور از دسترس به نظر میرسد.
در مجموع این مباحث میتوان چند موضوع مهم را نتیجهگیری کرد: اول آنکه تئاتر برای ادامه حیاتش نیازمند رسیدن به استقلال و پویایی است. دوم اینکه این استقلال به طور مستقیم به اقتصاد تئاتر ارتباط پیدا میکند و اقتصاد تئاتر هم کاملاً وابسته به حضور مخاطبان بالفعل است. سوم هم آنکه رسیدن به شرایط مطلوب در هر صورت نیازمند حمایتهای دولتی است و حتی تا لحظه دستیابی به آرمان تئاتر خصوصی، هیچ برنامهای بدون حمایت و حضور جدی دولت در کنار هنر و فرهنگ، میسر و ممکن نخواهد بود.