گفتوگو با دکتر ”مسعود دلخواه” کارگردان نمایش ”خدا در آلتونا حرف میزند”

مهرداد ابوالقاسمی: "مسعود دلخواه" تاکنون آثار متفاوتی از شکسپیر، چخوف و... را روی صحنه برده است. او کارگردانی نوگر است که همواره با نگرش و رویکردی جدید به سراغ نمایشنامه‌هایش می‌رود.
او در نمایش "خدا در آلتونا حرف میزند" هم با اینکه نمایشنامه، ساختار و سبک اجرایی ثابتی ندارد، اما رویکرد همیشگیاش را در اثر وارد کرده و با نگاهی اکسپرسیونیستی به سراغ نمایشنامه رفته تا کاستیهای متن را در اجرا تعدیل کند.
به انگیزه اجرای نمایش "خدا در آلتونا حرف میزند" با دکتر مسعود دلخواه گفتوگویی انجام دادهایم.
من تمام نمایشهایی را که در ایران اجرا کردهاید، دیدهام. شما همیشه در اجراهایتان تأکید زیادی روی تصویری بودن اجرا داشتهاید و این شاخصه اصلی شما در نمایشهای گذشتهتان است. ولی در این اثر این شاخصه وجود ندارد و یا کمتر در نمایش دیده میشود. چه دلیلی باعث شد این متن را انتخاب کنید.
من از شما میخواهم که ابتدا مروری بر اجرا داشته باشید و بگویید که این شاخصه اصلاً در نمایش "خدا در آلتونا حرف میزند" وجود ندارد، یا کمتر دیده میشود!
من نگفتم که این شاخصه در اجرا وجود ندارد، به قول شما کمتر در این اجرا وجود دارد. در حقیقت این رویکرد تصویری، شاخصه اصلی اجراهای شما بود... در حالیکه در این نمایش این شاخصه به عنوان مبنا و محور ساختار و شیوه اجرایی نمایش قرار نگرفته است!
من میدانم که شما این نمایشنامه را چند سال قبل از اجرا خواندهاید و حتماً متوجه شدهاید که در این اجرا بسیاری تصاویر به نمایش اضافه شدهاند که اصلاً در متن وجود ندارند! "ترنگ" "رودابه" و "ندیمههایش"، همین طور حضور مادر در صحنههای مختلف به نمایش افزوده شدهاند.
هدف از ورود این شخصیتها، تصویری کردن اجرا بوده و تا جایی که متن اجازه میداد سعی کردهام که کلام را به تصویر در بیاورم. این نمایشنامه، همانطور که شما هم میدانید 3 ساعت و نیم است و ما یک ساعت و نیم آن را کوتاه کردهایم. اما نه اینکه بخواهیم مفاهیم متن را کنار بگذاریم، بلکه حذفیات در جهت موجزتر شدن و تصویرسازیها صورت گرفته است. این نمایشنامه قطعاً با نمایشنامههایی مثل "ویتسک" یا "جولیوس سزار" خیلی تفاوت داشت و بیشتر ادبیات محور و دیالوگ محور است.
پس به نظر میرسد برای کسب یک تجربه جدید نمایشنامه را با این شاخصهها برای اجرا انتخاب کردهاید؟ چون اصولاً تا آنجایی که من میدانم، شما با آثاری که دیالوگ محور هستند، رابطه خوبی نداشتید!
کاملاً درست میگویید، در 25 سال اخیر و حتی زمانی که در ایران نبودم ایجاد و خلق تصاویر شاعرانه در کار، شاخصههای اصلی نمایشهای من بودهاند. تصاویری که از دل متن برمیآید. نمایشنامه "خدا در آلتونا حرف میزند" به خاطر دیالوگ محور بودنش تا حدی این امکان را به من میداد. مثلاً صحنه طولانی پدر و پسر که اختلاف فرهنگی دارند و بر همین اساس بحث بین دو نسل به وجود میآید، نمیتوانستم و ضرورتی نداشت که این بحث را به تصویر تبدیل کنیم. شیوههای اجرایی که من برای نمایشهایم انتخاب میکنم، متناسب با متنی است که انتخاب کردهام. در مورد نمایشنامه "خدا در آلتونا حرف میزند" هم آقای ابراهیمیان تا آنجایی که میتوانستند در مورد تغییراتی که میخواستم اعمال کنم، انعطاف نشان میدادند. نمیتوانستم به طور کامل متن را کنار بگذارم. هر متنی هم یک امکاناتی را در اختیار کارگردان قرار میدهد. در این نمایشنامه هم به خاطر خطی نبودنش و اینکه دارای ساختار و شیوه سنتی و کلاسیک نمایشنامه نبود، میبایست میتوانستم راهها و شیوههایی را کشف کنم که بتواند مفاهیم را به تماشاگر منتقل کند.
البته رویکرد خودتان را هم به نوعی در نمایش وارد کردهاید و صحنههای اکسپرسیونیستی هم در کار رویت میشود. اما حاکمیت در نمایش باز با ادبیات و دیالوگ است.
طبیعتاً. اگر من یک نمایشنامه رئالیستی از چخوف یا ایبسن بخواهم کار کنم، شیوه اجراییام با نمایشنامه شکسپیر خیلی فرق خواهد کرد.
نمایش قرار است به نوعی بیانگر تفاوتهای فرهنگی بین دو نسل سنی متفاوت باشد. اما تفاوتهای فرهنگی ـ اقتصادی دو کشور آلمان و ایران است که در این حیطه خودش را بیش از روابط پدر و پسری بروز میدهد و کمتر تقابل و تطبیق بین رستم و سهراب و بردیا و پدرش دیده میشود! حتی در این میان مهاجرت هم برای خود جایی باز میکند. "تم" نمایش در این میان دچار نوعی گسست و چند پارگی است. قبول دارید؟
ما میتوانیم دو نوع نگاه به این مسأله داشته باشیم. وجود پراکندگی و چندگونگی در محتوا یک نگاه است و در نگاه دوم متن به مسائل مختلفی اشاره میکند بدون اینکه بخواهد یکی از آنها را مورد تأکید قرار دهد. البته با تمام اینها تمرکز اصلی بر رابطه پدر و پسر است. اما در کنارش داستانهای فرعی هم وجود دارد که کاملاً به آنها پرداخته نمیشود چون در اثر کلاسیک با ساختار سنتی، ما هر داستانی را که مطرح میکنیم، باید آغاز و انجام آن را هم در اثر وارد کرده باشیم. اما به خاطر غیر سنتی بودن متن و در نتیجه اجرا، در لحظات مختلف نمایش، لحظههایی از دانشجویان، عشق فرای پدر، حضور مادر، داستان رستم و سهراب و... را میبینیم. همه اینها اشاراتی هستند که متن را دارای تمهای مختلف میکند؛ اما تم اصلی همان رابطه پدر و پسر است.
این اشارتها وجود دارند، اما هیچکدام از آنها به عنصر پیش برنده داستان تبدیل نمیشوند تا بتوان از این متن به عنوان نمایشنامهای مدرن یاد کرد. این اشارتها باعث شده تا رابطه پدر و پسر در حاشیه قرار بگیرد. همه چیز هم تحتالشعاع همین اشارتها قرار میگیرند.
این همان چیزی است که اگر با یک دید کلاسیک و یا حتی مدرن بخواهیم به نمایش نگاه کنیم، اینجاست که متن و به خصوص اجرای ما به سمت یک نوع اجرای پست مدرنیستی میرود. در اجرای پست مدرنیستی حواشی مهم هستند، اما هیچ چیز ضرورتاً آغاز و انجامش به تماشاگر داده نمیشود. این اجرا دارای مؤلفههای پست مدرنیستی است؛ هر چند که من معتقد نیستم اجرای این نمایش، اجرایی پست مدرنیستی است؛ اما در این مسیر قرار گرفته است. سنت و مدرنیته اینجا در کنار یکدیگر قرار گرفتهاند. مثلاً لباس "رستم و سهراب" با چادر نماز مادر و لباسهای مدرن دانشجویان و تداخل زمانی که یکی از شاخصههای اجرای پست مدرنیستی است. همین مؤلفه که اشاره کردید؛ که هیچ داستانی ابتدا و انتهای مشخصی ندارد و لحظاتی از داستانهای مختلف را میبینم و البته ممکن است تماشاگر با بخشی از این لحظات ارتباط برقرار کند و با بخشی رابطه کمتری برقرار کند.
حتی گاهی هم دچار سرگردانی و سردرگمی میشود.
ممکن است. برای تماشاگری که دنبال یک داستان خطی است، ممکن است این اتفاق هم رخ دهد و این به عادتهای ذهنی ما بر میگردد.
رابطه پدر و پسر، نوعی رابطه سنتی است در حالی که به نظر میرسد تلاش نمایشنامه، بر قرار گرفتن در ساختار آثار مدرن استوار است. در حقیقت نه توانستهاید از سنت رها شوید و نه توانستهاید به مدرنیسم برسید. گویا در نوعی بینابینی گیر افتادهاید.
من نمیتوانم در مقابل صحبتهای شما ادعای دیگری بکنم. به خاطر اینکه این متنی نیست که پست مدرنیستی، نوشته شده باشد؛ اما این پتانسیل و استعداد را برای یک اجرای پست مدرنیستی داشته است. تا آنجایی که میتوانستم اجرا را در آن خط نگه داشتهام. ولی کاملاً درست میگویید به همین دلیل هم هست که میگویم این اجرا، نه پست مدرنیستی است و نه سنتی. البته شاید به آن سمت برود. شاید اگر اجرای پست مدرنیستی انجام دهم، تماشاگر بسیاری از این صحنهها را بهتر و بیشتر درک کند.