گفتوگو با ”پریسا مقتدی” کارگردان نمایش ”شبی که راشل از خانه رفت”

علیرضا سعیدی: "شبی که راشل از خانه رفت" عنوان اثر نمایشی است که این روزها به کارگردانی "پریسا مقتدی" در حال اجراست. این اثر نوشته "کرگ لوکاس" است که برای اولین بار در ایران به صحنه رفته است. "پریسا مقتدی" که در این سالها بیشتر به عنوان بازیگر در صحنه تئاتر حضور داشته درباره انگیزهای خود برای کارگردانی نمایش با سایت ایران تئاتر به گفتوگو نشست که میخوانید:
***
با توجه به اینکه نمایشنامه "شبی که راشل از خانه رفت " برای نخستین بار است که توسط "لیلا سیاره" در ایران ترجمه شده، مسلماً دغدغههایی برای شما به عنوان کارگردان اثر وجود داشته که دست به کارگردانی یک اثر ناشناخته زدید.
واقعیت این است که نمایشنامه توسط خانم سیاره که از دوستان نزدیک من هستند و اتفاقاً تحصیلات خود را حوزه تئاتر گذارندهاند، به من معرفی شد و با پیشنهاد ایشان بود که تصمیم گرفتم این اثر را برای اجرا آماده کنم. بنابراین تا قبل از معرفی این متن به طور طبیعی دغدغهای وجود نداشته که بخواهم برای کارگردانی آن اقدام کنم. اما بدون اغراق میگویم وقتی متن دستم رسید، تحت تاثیر آن قرار گرفتم؛ چرا که محتوا ژانر ویژهای بود که کرگ لوکاس به عنوان نویسنده اثر به آن توجه کرده بود. در عین حال من چنین آثار نمایشی که بتواند دارای این ویژگیها باشد را کمتر در ایران دیده بودم.
در واقع ساختار این نمایشنامه طوری بود که حوادث با سرعت و بدون توجه به ریشهیابی و"چرایی" جلو میرفت و این "چگونگیها" بودند که مورد توجه نویسنده بودند. علاوه بر اینها فرم نمایشنامه هم به گونهای بود که برای هر خوانندهای میتواند جذابیت اجرایی داشته باشد و اینها همه دلایلی است که من را برای کارگردانی نمایشنامه "شبی که راشل از خانه رفت" ترغیب کرد.
گویا تغییرات و حذف و اضافههایی را هم در متن و اجرای اثر اعمال کردهاید؟
ما این نمایشنامه را برای حضور در جشنواره تئاتر فجر پیشنهاد دادیم؛ اما به دلیل اینکه متون خارجی طبق قوانین جشنواره نباید در بخش چشم انداز جشنواره حضور داشته باشند آن را به بخش نمایشنامهخوانی جشنواره بردیم که اتفاقاً مورد استقبال فراوان تماشاگران نیز مواجه شد و به نظر من برای گروه نمایشی فرصت بسیار مناسبی بود که توانست تجربه موفقی را پشت سر بگذارد.
تجربه موفق حضور در بخش نمایشنامهخوانی جشنواره تئاتر فجر و نگاه اجرایی که من بعدها به این اثر داشتم که طبیعتاً نسبت به نمایشنامهخوانی نگاه متفاوتتری بود، من را به این سمت سوق داد که تغییرات مؤثر و خوبی را در اجرای نهایی نمایش با ترکیب نگاه خودم و حمیدرضا نعیمی به عنوان دراماتورژ اعمال کنم که حذف برخی از شخصیتها و قسمتهای مطول متن که ممکن بود برای تماشاگر امروزی مقداری خسته کننده باشد، از جمله این تغییرات بود.
این حذف و اضافهها به ممیزی که ارتباط ندارد؟
به هیچ عنوان مسئله ممیزی در کار نبود. صرفاً نگاه اجرایی به اثر، من را به این سمت کشاند که متن را تغییر بدهم. البته در اینجا لازم است از بازیگرانی که در اجرای نمایشنامه خوانی اثر من را همراهی کردند و در اجرا به دلیل همین تغییرات نتوانستم از هنرنمایی آنها استفاده کنم صمیمانه قدردانی کنم و امیدوارم بتوانم در یک فرصت دیگر از همراهی دلارا نوشین و مهدی گلیج، نرگس روشن و سحر عبداللهی بهرهمند شوم.
کرگ لوکاس به عنوان نویسنده نمایشنامه که در سال 1983 این نمایشنامه را نوشته است، توجه دقیقی به شرایط جامعه معاصر خود و دغدغه انسانهای امروزی داشته از سویی دیگر برای اینکه این دغدغهها برای تماشاگر جذاب باشد در یک فضای کمدی و هجوآمیز به تماشاگر نشان داده است. حال شما با توجه به نگاه جهانی نویسنده و البته شرایط امروزی جامعه ایرانی از چه تکنیکهایی برای تطابق این دو عنصر استفاده کردید؟
اگر درست منظور شما را فهمیده باشم، باید بگویم که متون دراماتیک هر قدر قویتر و موفقتر و در واقع با قوت بیشتری نوشته شده باشند، جهان شمولتر خواهند بود و این جهان شمولی دیگر خیلی از ما را درگیر تبدیل کردن فضا و یا روابط از جامعه آمریکایی به جامعه ایرانی نمیکند؛ چون در مورد روابط و خصایص انسانی حرف میزند. البته شاید در بخشهایی از این نمایشنامه شرایط خاص تفاوت فرهنگها موضوع را دچار تغییراتی کند؛ اما کلیت موضوع مورد نظر نویسنده دچار تغییر نمیشود.
لوکاس در این متن میخواهد بگوید که روابط انسانی زیر سوال رفته و در عصر حاضر انسانها در مواجهه با یکدیگر در حداقل درک قرار گرفتهاند و اتفاقاً این شرایط شکننده از خانواده شروع میشود.
حتی در بخشهایی از نمایشنامه که شخصیت اصلی نمایش به دکتر روانشناس خود به عنوان مامن و پناهگاه سرگشتگی، مراجعه میکند میبیند که این شرایط شکننده در دکتر روانشناس هم تسری پیدا کرده و همه انسانها به نقطهای رسیدهاند که مدام به یکدیگر دروغ میگویند و در آخر میبینیم که این رویای خانواده است که شخصیت راشل را نجات میدهد.
من در این نمایش به هیچ وجه قصد دادن پند و اندرز را ندارم، اما دو چیز در پایان نمایش خیلی راه گشاست، یکی همین مساله رویاست که میتواند هدف و انگیزه بدهد، این که رویا میتواند برای ادامه زندگی به من و شما انرژی بدهد، رویا میتواند ارتقا ایجاد کند و رویا به نوعی همان آرزوست که کسانی که آن را ندارند درجا میزنند.
وقتی میبینیم مامن و ملجا راشل همان مادر بودن اوست و برگشتن به سمت فرزندش و ارتباط صحیح برقرار کردنش، به نظر من دیگر فرقی نمیکند که این آمریکاست یا ایران یا هر کشور دیگر. در این نمایشنامه راشل یک آمریکایی است که به این صورت از خانه فرار میکند و با یک جامعه در ارتباط خواهد بود. حال ممکن است در ایران این اتفاق به شکل دیگری به وقوع بپیوندد.
به نظر من شکل و چرایی مهم نیست؛ بلکه این چگونگی است که مهم است و این روابط است که در نمایشنامه خدشهدار شده است، آیا روابط در جامعه ما دچار مشکل نیست؟ آیا برای همدیگر نقاب نمیزنیم؟ من بارها برای همکاران خود مثال میزنم و میگویم: من در خارج از کشور زندگی نکردم که بتوانم فرهنگ آنها را به خوبی بدانم؛ اما آنچه که بر اساس فیلمها و نمایشنامهها میبینیم و یا میخوانیم این است که مهمترین خصیصهای که در روابط آنها موجود دارد و موج میزند، صداقت در رفتار است که به جامعه تسری مییابد و این مساله است که من به آن در قالب این نمایشنامه توجه زیادی کردم.
من در جاهای مختلف شنیدهام که بازی بازیگران ایرانی در نمایشنامه ترجمه شده و غیر ایرانی، کلیشهای و تصنعی دیده میشود، اما خوشبختانه در نمایش شما این ضعف کمتر شده و بازیگران توانستهاند در یک فضای هماهنگ بازیهای خوبی را از خود به نمایش بگذارند، آیا این هدایت از طریق شما صورت گرفته است؟
مهمترین چیزی که در نحوه انتخاب بازیگران نمایش به آن دقت کردم، این بود که به میزانی سواد و هنرمندی داشته باشند که بدانند نباید برای زنده کردن یک احساس انسانی مثل آشفتگی و یا خوشحالی به یک جغرافیایی خاص محدود شوند.
بنابراین بازی ایرانی یا بازی خارجی موقعی غلط خواهد شد که آن بازیگر در ارائه بازی خود ناموفق است. هرچه قدر موفقتر باشد درست عمل کرده و دیگر نمیتوان به او گفت که نوع بازیاش خارجی است یا ایرانی. ترس، خوشحالی، تعجب و عناصری از این دست همه به یک شکل است که خارجی و ایرانی ندارد. اینکه چقدر این عناصر را در صحنه درست انجام میدهیم، و تا چه میزان هوشمندی هنرمندانه داریم برای تماشاگر و بازی که از بازیگر در صحنه میبیند، همگی از نکاتی بودند که من در انتخاب بازیگران نمایش به آن توجه زیادی کردم. البته من و گروهم هیچ ادعایی نداریم جز اینکه یک گروه صمیمی بودیم که سعی کردیم در حد توان خود یک اثر نمایشی را به روی صحنه ببریم. ادعای این را داریم که همگی با عشق و علاقه به متن و یکدیگر در صحنه حضور داریم و غیر از این هم هیچ ادعای دیگری نداریم.
من قدمهای اولیه خود را در کارگردانی برمیدارم. پیش از این به عنوان بازیگر در صحنه تئاتر حضور داشتم و همیشه بر این نکته اعتقاد دارم که هیچ کس به غیر از خود بازیگر از خوب یا بد بودن خود در بازیگری اطلاع ندارد. در عین حال من در این نمایش به دنبال ما به ازای ایرانی شخصیتها نمیگشتم، چون واقعاً شاکله فکرم این بود این نمایشنامه در مورد روانکاوی کردن روابط انسانی و آسیبشناسی انسانهای معاصر امروزی است و هر اندازه این موضوع را درست بفهمیم و درست اجرایش کنیم به طور حتم باورپذیرتر خواهد بود.
به طراحی صحنه در این نمایش توجه خاصی داشتید و تلاش کردید که فضای رویا گونهای که به آن اشاره کردید در طراحی صحنه نیز به چشم آید. اوج این فضا سازی را میتوان به در بخش پایانی نمایش مشاهده کرد. در این مورد بیشتر توضیح دهید.
در تغییراتی که در زمینه دراماتورژی نمایش انجام دادیم، صحنه آخری که با آن مواجه میشوید صحنهای است که توسط ما به اجرا اضافه شده است؛ چرا که در متن اصلی، پایان نمایش با اتفاق دیگری همراه شده، البته در کلیت کار به این نتیجه رسیدیم که در تعدد صحنهها تغییراتی را ایجاد کنیم که بر این اساس توانستیم کاراکترهای نمایش را به 8 نفر کاهش دهیم و صحنه را به 17 صحنه تعدیل کنیم.
تمهید مناسب به جهت این تعدد صحنهها و همین طور فضایی که این اثر دارد من را به این سمت برد که نگاه من در کارگردانی نگاه مدرنی باشد و در بند تصویرسازیهای مو به موی واقعگرایی نباشم؛ اگر چه شاید نمایشنامه به ظاهر رئال بیاید، این سیلانی که در محتوای نمایشنامه دیده میشود به علاوه سیالیتی که اساساً در کاراکتر راشل وجود دارد من را به این سمت برد که با مشورت حمیدرضا نعیمی به عنوان دراماتورژ اثر و بابک کچهچیان به عنوان طراح صحنه این سیالیت نه تنها دراثر از بین نرود بلکه کمک کننده باشد و این مستلزم این بود که نور صحنه و تمهیدات به کارگرفته شده رایج قطع نشود. من فکر کردم بهترین شیوه این است که همه موارد در دل همدیگر اتفاق بیفتد.
این ایده که نماد آن سیالیت بود، من را به این سمت برد که از این متریال و از این شیوه پرتابل در طراحی صحنه استفاده کنیم و همینطور در طراحی اجرا تمهیدی بچینیم که هیچ وقت هیچ کس راشل را خارج از صحنه نبیند و او از آغاز نمایش تا زمانی که نوار زندگی او با رویای دلپذیرش پایان مییابد و در واقع به نوعی آرام میگیرد، در صحنه حضور داشته باشد و هیچ چیز از جلوی چشم تماشاگر پنهان نماند.