یادداشت دکتر”حمیدرضا شَعیری” پس از تماشای نمایش ”راز ماهی طلایی آکواریوم آقای ژان”

دکتر"حمیدرضا شَعیری" دارای مدرک دکترای "نشانهشناسی و معناشناسی" از دانشگاه لیموژ فرانسه است. وی پس از تماشای نمایش "راز ماهی طلایی آکواریوم آقای ژان" به کارگردانی "احمد ایرانیخواه" در تالار مولوی، یادداشتی در اختیار سایت ایرانتئاتر قرار داده است که میخوانید:
***
«راز ماهی طلایی... به لحاظ متن، بازیها و کارگردانی، بسیار خوب و جذاب بود، ولی قطعات گمشدهای از یک پازل در نمایش وجود دارد که بیننده را درگیر خود میکند. بیننده در ابتدا میبیند این قطعات به یکدیگر متصلند، امّا بهتدریج در آنها شکاف و گسست ایجاد میشود اما دوباره پس از طی روندی، یکدیگر را پیدا میکنند و کامل میشوند. همچنین این اثر نمایشی، از نظر صوری و شکلی، در ابعاد و اَشکال مختلفی تجلی مییابد. مثلاً تماشاگر به آهستگی درخواهد یافت آن قطعه اصلی و گمشده، که باید پازل این قصه را تکمیل کند، همان ساز کَرناست. از حیث مطالعات نشانهشناختی،کرنا چون در واقع نیست یا در جای مناسب خود قرار ندارد، قطعات پازل نمیتوانند یکدیگر را پیدا کنند و این وسط،نکتهای نامکشوف باقی میمانَد.»
«حتی کمکم کَرنا و سایر نشانههای موجود در نمایش، از قالب نشانه خارج میشوند و حالت ترانشانه مییابند. نشانهها از فرهنگی به فرهنگ دیگر منتقل میشوند. حتی در مکان و زمان نیز به عنوان نشانه، گسست و جدایی ایجاد میشود و از هم دور میافتند. شما ببینید مکانهای تاریخی از قاجار آغاز و به قاجار ختم میشود و در بین این دو بُرهه، زمانهایی دیگری از جمله زمانِ معاصر و نسلِ جوان که به موسیقیهای زیرزمینی و رَپ گرایش دارد، تصویر و روایت میشود. حتی مکان به لحاظ جغرافیایی تغییر میکند و ناگهان نمایش، آدمها و زبان، سَر از فرانسه درمیآورند. اینها همه یعنی گسست. حتی زبانِ اثر هم، با این گسستها مواجه بوده. اینجا کرنا نیز،هم به صورت اُبژه است،هم نشانه و هم ترانشانه. در واقع کرنا فقط یک نشانه نیست، بلکه روح لطیفی است که سعی دارد قطعات دورافتاده پازل را به یکدیگر متصل سازد. این روح لطیف معنای عمقی مییابد و تماشاگر را نیز با خود درگیر میکند.»
«راز موفقیت این نمایش همان نشانه کرناست که گرچه در بخشهایی از نمایش،گاهی دیده میشود، ولی تماشاگر از طریق دستبهدستشدنِ این ساز بین آدمها از زمان و مکانهای گوناگون،حضور، جایگاه و کارکرد آن را در سیر تحول تاریخی مرور میکند. با اینحال، آن کسی که باید در نهایت این قطعه گمشده را بازیابد و سَرِ جایش بگذارد، تماشاگر است و نه هیچ چیز یا هیچ کس دیگری. در حقیقت، ساز کرنا را میتوان نشانهای دانست که هم کارکردِ «درزمانی» و هم کارکرد «همزمانی» دارد. در بُعدِ «درزمانی»، سِیر تحول تاریخ را به ما مینمایاند و در بُعدِ همزمانی، ما را با نسل امروزی و بافتهای زمانِ حال مواجه میسازد.»