یاداشت علی اکبر علیزاد بر نمایش”دن کیشوت” به کارگردانی علیاصغر دشتی
شاید بهتر این باشد که به جای بالا بردن حجم متنها و یا به اصطلاح”بازخوانی”های بیسروته، کمی در باب موقعیت هنری خود تامل کنیم
در بین تمام آن آثاری که امروزه تحت عنوان”بازخوانی”،”دراماتورژی”،”پرفورمنس آرت” و الی آخر به خورد تماشاگر تئاتر داده میشود، متن و اجرای”دن کیشوت” یک استثنا باقی میماند. معمولاً آثاری که بر مبنای نمایشنامهها یا رمانهای بزرگ در تئاتر شکل میگیرند دو دستهاند: آنهایی که مانند انگل به متن اصلی میچسبند و فقط براساس مقایسه با متن اصلی تعریف میشوند؛ و آثاری که مستقل از متن اصلی، زندگی تازهای را شروع میکنند. در تئاتر امروز ما تعداد آثار دسته اول بسیار بیشتر است. معمولاً نویسندگانی که به شاهکارهایی از شکسپیر، سوفوکل، چخوف و یا هر نویسنده طراز اول دیگر متوسل میشوند، دلایل عمدهای را برای این کار ذکر میکنند، که قطعاً مهمترین وجه آن، عرضه تفسیری مدرن از یک متن کلاسیک است. به راحتی میتوان در این جا مثلاً به شاه لیر بروک، هملتِ کنت برانا، اورستیایِ پیتر اشتاین اشاره کرد که فقط چند نمونه مشهورند. اما قضیه در این کشور فرق میکند. ما در زمانهای به سر میبریم که فاصله بین خلاقیت و ابتذال به کمترین حد خود رسیده است. بنابراین در اکثر نمونههای تئاتئری ما، نویسنده پشت یک متن بر جسته پناه میگیرد: یا به این دلیل که خود استعداد نگارشی متنی درجه اول را ندارد و یا به این دلیل که(در بدترین وجه خود) در پس اسم بزرگ یک نویسنده، برای خود شهرتی دست و پا کند. شهوت و حرص شدید نویسندگان ما برای اقتباس از هر متنی(رمان، نمایشنامه، شعر، یادداشت) همگی در سایه همین استدلال قابل توجیه است. بیدلیل نیست که اکثر این اقتباسها، در حد تقلیدی دسته چندم، مبتذل و از سر”شکم سیری” باقی میمانند و بنابراین تنها چیزی که در این میان، همچنان تعریف نشده باقی میماند، اصطلاحاتی نظیر”دراماتورژی”،(و یا واژهای که این روزها مد شده)”بازخوانی”است. البته اگر بخواهیم بر حسب چنین”بازخوانیهایی”قضاوت کنیم، امروزه”بازخوانی”، و ”دراماتورژی” در تئاتر ما مترادف است با”تصرف”،”مصرف” و یا بدتر از آن”استفراغ”یک شاهکار ادبی.
دن کیشوت به این دلیل استثناست)شبیه کار قبلی دشتی( که مستقل از اثر اصلی قابل تحلیل است. برای لذت بردن از این اجرا، نیازی نیست که مثلاً متن سروانتس را خوانده باشیم. متن برداشتی با طراوت و سرزنده از اثر اصلی است. در عین حال، سوای از مشکل عمده متن که به عدم انسجام ایده اصلی برمیگردد، اجرای اصغر دشتی ضیافتی است پیش روی چشم ما: حظ بصری، شوخی، هزل و هجو مفاهیم امروزی، تیپ سازیهای ظریف(به خصوص شخصیت کشیش)، بهرهگیری استادانه از موسیقی، فقط برخی از وجوه عمده این اجراست. و در نهایت در کار دشتی و روش او یک عنصر بسیار مهم وجود دارد: تقریباً برای اولین بار، بهرهگیری او از سنتهای پوسیده تئاتری ما(مثلاً شبیهخوانی) فارغ از هر گونه ادای روشنفکرانه، بدون شیفتگی مطلق در قبال سنت و غیر مصنوعی است.(باز هم قیاس کنید با مثلاً بهرهگیری اکثر کارگردانان ما از تعزیه و سایر سنتهای تئاتری) ما در بدترین دوران تاریخی خود (از نظر فرهنگی)به سر میبریم. شاید بهتر این باشد که به جای بالا بردن حجم متنها و یا به اصطلاح”بازخوانی”های بیسروته، کمی در باب موقعیت هنری خود تامل کنیم. این تامل مستلزم دست برداشتن از خودشیفتگی، انتقاد به خود و کمی عقلانیت مدرن است.