در حال بارگذاری ...

یادداشت ”علیرضا کوشک جلالی” کارگردان نمایش” نورا”

"نورا" عنوان نمایشی است که این‌روزها در تالار اصلی مجموعه تئاتر شهر روی صحنه است. نمایشی که مدتی قبل مهمان تالار قشقایی بود و پس از استقبال تماشاگران برای اجرای مجدد به تالار اصلی دعوت شد.

"علیرضا کوشک جلالی" کارگردان این نمایش طی یادداشتی که در اختیار سایت ایران تئاتر قرار داده درباره شکل و شیوه کارهایش و در نهایت کارگردانی "نورا" مطالبی را عنوان کرده که خواندن آن خالی از لطف نیست.
***
چند سال پیش تصمیم گرفتم که در مورد زندگی "وینسنت ون گوگ"، نقاش مشهور هلندی، نمایشنامه‌ای (باد زرد) بنویسم . به هنگام تحقیق، در دست نوشته‌هایش به جمله نابی برخوردم و سعی کردم که این جمله را همواره راهنمای زندگی هنریم کنم:
"بزرگ ترین خطر برای یک هنرمند – موفقیت - است. چون پس از موفقیت، توقع جامعه هنری از وی و توقع هنرمند از خودش به قدری بالا می‌رود که هنرمند جرات نمی‌کند دست به کار و تجربه‌ای جدید بزند، چرا که وحشت از این دارد که کار جدیدش هم قد اثر قبلیش نباشد و به گونه‌ای فلج می‌شود. هنرمند باید بی‌توجه به - هورا کشیدن‌ها - و – گوجه‌فرنگی پرت‌کردن‌ها - مرتب بیافریند و بیاموزد، بیافریند و به زمین بخورد، بیافریند و کشف کند و باز هم بیافریند ... "
در تمام کارهایم تلاشم بر این است که از تکرار بپرهیزم.
با حس یک دانشجوی تازه کار و کودکی کنجکاو به سوی نمایش‌های جدید می‌روم: هیجان و عشق به جسارت و ریسک و سعی در کشف شیوه‌های جدید خلاقیت و بازی کردن و لذت بردن و تجربه کردن ... من با همین حس به طرف کارگردانی تمام نمایشنامه‌هایم، چه در ایران و چه در آلمان، رفته‌ام و به هیچ وجه نخواسته‌ام قله‌نشین کارهای پیشینم باشم.
زمانی که با نمایش "مسخ" اثر کافکا پا به ایران نهادم، برای برخی از همکاران و منتقدان تصور این مطب بسیار ثقیل بود که "مسخ" را بتوان در 10 جمله خلاصه و آن را به شکل "پرفورمنس" اجرا کرد. نمایش در ایران با موفقیت چشمگیری روبرو شد. می‌توانستم همین شیوه را که به خوبی بر آن مسلط شده بودم ادامه دهم و به موفقیت نسبی کارهای آینده‌ام امیدوار باشم. اما کار بعدیم ("پستچی پابلو نرودا" اثر اسکارمتا) 180 درجه با "مسخ" متفاوت بود: رئالیسم شاعرانه. خاطره این کار نیز در ذهن بسیاری از هنرمندان و دوستداران تاتر هنوز باقی مانده است. گام بعدی "بازرس" اثر گوگول بود: یک کمدی ناب. از تمام تجهییزات فنی و تکنیکی صحنه نیز استفاده کردم: صحنه دو طبقه و بسیار پیچیده، صحنه گردان، لباس و گریم مفصل و ... پس از ان رو به سادگی آوردم و بر اساس رمان "موسیو ابراهیم و گل‌های قران" اثر اشمیت نمایشی برای دو بازیگر تنظیم کردم و از نظر اجرایی به سمت و سوی "فضای خالی" پیتر بروک گام نهادم. دو سال پیش نیز با "خدای کشتار" که متن بسیار جسورانه‌ای داشت به وادی جدیدی گام نهادم و سعی کردم هم قد متن به پیش بروم و اجرایی کاملاً مدرن از این اثر را ارائه دهم. در میان تمام این کارها فقط "بازرس" بود که برای تماشاچیان و منتقدان، نمایشنامه‌ای شناخته شده بود و دوستداران تئاتر هم با اجرای صحنه‌ای و هم با تله‌تئاتر این اثر آشنا بودند. و بر اساس رمان "مسخ"، تا آن جا که به یاد دارم، هیچ نمایشی در ایران به صحنه نرفته بود. "مسخ، "پستچی پابلو نرودا"، "موسیو ابراهیم و گل‌های قران"، "خدای کشتار" برای اولین بار بود که در ایران اجرا می‌شد.
در تمام این نمایش‌ها سعی‌ام براین بود که بازیگران را از روش‌های نخ نما شده و ریتم کند دور نمایم، روح اثر را با همکاری بازیگران کشف و تمام تلخی‌ها و نکات تراژدی نمایش را با چاشنی طنز به تماشاچیان عرضه کنم. به هنگام اجرای این نمایش‌ها، چون تماشاچیان خاص و عام چیزی برای مقایسه در ذهن نداشتند، بسیار بکر با کار برخورد می‌کردند.
و اما "نورا"!
از همان زمانی که نمایش "نورا"، آزمونی جدید در عرصه آثار کلاسیک، را به دست گرفتم، حس غریبی به من می‌گفت که این کار بسیار خطرناک‌تر از اجراهای قبلی است. هم منتقدان و هنرمندان با این اثر کاملاً آشنا بودند و هم تماشاچی عام. چرا که، جدا از چند اجرای صحنه‌ای، چندین فیلم سینمایی غربی و وطنی بر اساس "خانه عروسک" ساخته شده و مردم به قصه تقریباً تسلط داشتند و هر کس در ذهنش "خانه عروسکی" از پیش ساخته شده داشت. حمله به این خانه های عروسکی می‌توانست مثل بازی با آتش باشد.
تمرینات "نورا" آغاز شد و من با همان شیوه قبلی، در ارتباط با تحلیل نقش و کار با بازیگر، تمرینات را جلو بردم. فکر کردم که برای بیرون کشیدن لحظات ناب نمایش:
(لحظه عشق رمانتیک نورا به هلمر، کنکاشی جدید در شخصیت کروگستاد و نشان دادن جنبه‌های انسانی وی، برجسته کردن خصوصیات متضاد کریستین، تکیه بر دید فلسفی رانک و نگاه کافکایی وی به زندگی، نزدیک شدن به زوایای عمیق روحی نورا و هلمر و ...) احتیاج دارم که با این اثر کلاسیک هم مثل کارهای قبلی شوخی کنم. شوخی‌هایی از همان جنس که در اجراهای دیگرم به کار برده بودم: در "نرودا" (به روی میز پریدن دیوانه وار نرودا به هنگام خواندن شعر، ورود ماما روزا با کرفس، نحوه به دست گرفتن کرفس در دستان نرودا ... )، در "موسیو ابراهیم و گل های قران" (نامه بلند بالای موسیو ابراهیم، اسهال گرفتن پدر مومو، اولبن برخورد مومو با زنان خیابان آبی ... )، در "خدای کشتار" (کمربند کشیدن آلن به روی آنت، با دستکش کوبیدن بر فرق سر میشل توسط ورونیک، نوع گویش میشل در مورد کاسه مستراح ...).
تمام این شوخی‌ها پذیرفته شد. اما شوخی با "نورا"، شوخی با آثار کلاسیک در ایران، برای برخی تماشاچیان خاص و برخی از منتقدان تابو است! پس با کسانی که به ساحت این "بت‌ها" بی‌احترامی می‌کنند باید به سختی برخورد کرد!
آیا این نوع برخورد را در زمینه‌های دیگر شاهد نبودید؟!
چند نمایش ایرانی سراغ دارید که نویسنده و یا کارگردان، برای کشفی جدید و یا بیرون کشیدن عناصر نوین به طرف شوخی با قهرمانان ملی و یا مفاخر ادبی و فرهنگی ما و اسطوره‌ها رفته باشند؟ مثلاً با مولوی، با رستم، با سهراب، با شمس، با حافظ ... . تنها نگاهی به چهره بازیگرانی که در طی این سال‌ها این نقش‌ها را بازی کرده‌اند بیاندازید. آیا چهره‌هایشان تقریباً شبیه هم نیستند؟!
در جامعه‌ای که بیش از نیمی از زندگیم را در آن گذرانده‌ام و کار کردم، خوشبختانه هیچ موضوعی تابو نیست: نه گوته، نه شیلر، نه مکبث و... چند مثال از اجراهایی که در این دیار شاهدش بودم: فاوست بچه ای بود کودن، زیگفرید (به گونه ای همان اسفندیار خودمان) جوانکی بود نحیف، ژاندارک زنی علبل، دزدمونا یک زن سیاه پوست که در انتها اتللو سفید پوست را خفه می‌کند، و ... بگذریم. البته نمی‌توان گفت که پشت هر کاری که به این شکل اجرا می‌شود تفکر نوینی نهفته است، خیر. من تنها این نکته را می‌خواهم بازگو کنم که تماشاچیان و منتقدان به این نوع برداشت‌ها عادت دارند و حتی غیرمستقبم از هنرمندان می‌خواهند که با جسارت در این وادی ها گام نهند. اجراهای موزه‌ای از آثار کلاسیک دیگر خریداری ندارد. چیزی که من کمبودش را در ایران احساس می‌کنم، ارتباط تئاتر با توده مردم است."برشت" می‌گفت مردم به تئاتر می‌آیند تا در درجه اول تفریح کنند و یکی از دلایل تبدیل شدن تئاتر به یک نیاز اجتماعی بین مردم اروپا همین است. کسی برای شنیدن یک مانیفست اجتماعی و اخلاقی به تئاتر نمی‌رود و به این ترتیب است که در شهر یک میلیون نفری کلن، هر شب امکان رفتن به 40/50 تئاتر مختلف، که هر کدام‌شان حداقل یک تا دو سالن دارند، وجود دارد. تئاتر یک کالای لوکس نیست، بلکه یک نیاز اجتماعی است. به همین خاطر است که در این دیار، به خاطر وجود امکانات مادی و معنوی، کارگردانی تئاتر، بر عکس ایران، یک شغل محسوب می‌شود و کارگردانان سالی 3-4 نمایش به صحنه می‌برند. در ایران بارها شاهد بودم که یک اجرای موفق در اوج استقبال مردم و فروش بی‌سابقه، مجبور شده که کارش را به علت تمام شدن مهلتش، تعطیل کند و سالن را به گروه بعدی تحویل دهد. کارگردانان خوش ذوق ایرانی نیز می‌توانند اگر از امکانات مادی بهره‌مند شوند، بی‌شک توانایی به صحنه بردن 3- 4 نمایش در سال را دارند. آن وقت کسی که شغلش کارگردانی تئاتر شد، دیگر نمی‌تواند تنها به خواص بیاندیشد و بدین ترتیب آرام آرام تئاتر در ایران نیز به یک نیاز اجتماعی تبدیل می‌شود و تا اندازه‌ای از انحصار خواص بیرون می‌آید. مسیری که تئاتر اروپا چندین قرن است که پشت سر گذاشته. اما متاسفانه توده مردم ما به دلایل فوق با تئاتر بیگانه‌اند؛ چرا که بخش اعظم تئاتر جدی ما با بیانی سخت و نخبه‌گرا تنها فرهیختگان جامعه را مخاطب قرار می‌دهد. در همه جای دنیا حتی آثار کلاسیک طوری کارگردانی می‌شوند که همه با آن ارتباط پیدا ‌کنند. اجراهای ما معمولاً یا کارهای کارگاهی - تجربی هستند و یا اجراهایی کاملاً کلاسیک؛ لذا مخاطب عادی تقریباً بدون تئاتر است.
تئاتر ایران، درکنار هزاران کمبود مادی، به افکار جوان، تماشاچیان جوان، نگرش نوین به آثار کلاسیک و متدهای پویای بازیگری و کارگردانی نیازمند است. خوشبختانه من با آثار بسیاری از هنرمندان جسور و پویا در ایران آشنا شده‌ام. کارهایشان را دیده، بسیار لذت برده و چیزهای زیادی آموخته‌ام.